پرش به محتوا

ابواسحاق اطعمه

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
بسحاق اطعمه
مجسمه ابواسحاق اطعمه در شیراز
مجسمه ابواسحاق اطعمه در شیراز
نام اصلی
شیخ ابواسحاق احمد بن حلاج اطعمه
زادهنیمهٔ دوم سدهٔ هشتم و سدهٔ نهم
شیراز، ایران
زمینه کاریشعر فارسی
ملیتایرانی
کتاب‌هاکنزالاشتها

شیخ ابواسحاق احمد بن حلاج اطعمه، معروف به بسحاق اطعمه، شاعر پارسی‌گوی نیمهٔ دوم سدهٔ هشتم و سدهٔ نهم بود.

او در نیمه دوم سده هشتم هجری قمری در شیراز متولد گردید. چون به شغل پنبه‌زنی اشتغال داشت به حلاج معروف بود. شیخ بسحق اشعار خود را در احوال انواع اغذیه و خوراکی‌ها سروده و به همین سبب او را اطعمه لقب داده‌اند.

اشعار بسحق

[ویرایش]

ابواسحاق اطعمه، مبتکر شعر اطعمه و اشربه است که یکی از بدیع‌ترین انواع ادبی قرن نهم می‌باشد و آن شعری است هزل‌آمیز و طنزگونه و غالباً در جواب به اشعارِ شعرای پیشین و تضمین ابیات آنان. دکتر سیروس شمیسا د�� کتاب انواع ادبی از این شعر با عنوان پارودی (parody) یعنی تقلید طنزآمیز از نمونه‌های معروف ادب یاد می‌کند. این نوع شعر با این وسعت تا زمان ابواسحاق اطعمه سابقه نداشته و پس از او نیز کمتر شاعری راه او را دنبال کرده‌است.

بسحق را از مقلدان عبید زاکانی شاعر مبتکر در شیوهٔ هزل و طنز دانسته‌اند ولی براون بسحق را در هزل بر عبید ترجیح داده است.

بسحق اغلب اشعار خود را در استقبال و تضمین اشعار شعرای پیشین مانند: فردوسی، سعدی، امیرخسرو دهلوی، حافظ، سلمان ساوجی، کمال خجندی، عراقی، مولوی و عماد فقیه سروده است. ذوق، ابتکار و استعداد او در شیوهٔ معرفی غذاهای ایرانی، شیخ را در قلمرو زبان فارسی به شهرت رسانید.

کسانی چون: نظام‌الدین احمد اطعمه، مولانا نظام‌الدین محمود بن امیراحمد قاری یزدی، تقی دانش ملقب به حکیم سوری، عبدالقادر خواجه سودا در سبک مقلد او بوده‌اند. بسحق را با ژوزف دبرشو شاعر فرانسوی که اشعارش دربارهٔ خوش‌خوارکی است از لحاظ سبکی هم‌طراز دانسته‌اند.

شیخ بسحق و شاه نعمت‌الله ولی

[ویرایش]

بسحق بعضی از غزلیات شاه نعمت‌الله ولی را استقبال نموده و چند بار نیز او را ملاقات کرده‌است.

شاه نعمت‌الله گوید:

گوهر بحر بی‌کران مائیمگاه موجیم و گاه دریائیم
ما از آن آمدیم در عالم تا خدا را به خلق بنماییم

شیخ بسحق گفته است:

رشته لاک معرفت مائیمگه خمیریم و گاه بغرائیم
ما از آن آمدیم در مطبخ که به ماهیچه قلیه بنمائیم

شاه نعمت‌الله به دعوت حاکم فارس، میرزا اسکندر بن عمر، به شیراز آمد و بسحق که از مریدان وی بود به دیدار مراد خود شتافت. نعمت‌الله‌ولی روی به بسحق نمود و گفت: رشته لاک معرفت شمائید؟ بسحق در پاسخ اظهار کرد: ما نمی‌توانیم از الله بگوئیم، از نعمت ِالله می گوئیم.

در ملاقاتی دیگر شاه نعمتالله از او سؤال می‌کند: دیگر چه گفته‌اید؟ بسحق جواب می‌دهد:

حکایت عدس و سفرهٔ خلیل‌اللهزمن بپرس که مداح نعمت‌الله‌ام

آثار شیخ بسحق اطعمه

[ویرایش]

دیوان اطعمه به نام کنزالاشتها برای اولین بار توسط میرزا حبیب اصفهانی بر اساس نسخه خطی مورخ ۹۷۰ موجود در موزه بریتانیا در استانبول به چاپ رسید. زان پس این مجموعه بارها در شیراز چاپ و منتشر شده‌است. در سال ۱۹۷۱ میلادی رساله‌ای تحقیقی به نام «ابواسحاق و فعالیت ادبی او» به وسیله منقد ادبی، عبدالغنی میرزایوف در شهر دوشنبه منتشر شد. برخی از پژوهندگان اروپایی مانند ادوارد براون و یان ریپکا در آثار خود، شرح حال او را آورده‌اند. ذبیح‌الله صفا نیز در کتاب تاریخ ادبیات در ایران، به تفصیل از احوال و اشعارش یاد کرده و می‌نویسد:

«... اوصاف سخن او خالی از بیان آرزوهای پنهانی طبقات محروم جامعه آن زمان و شاید خود شاعر نبوده و حتی در پشت پرده این "اوصاف اغذیه و اطعمه" گاه به بعضی از معاصرین خود می‌تاخته است...»

دیوان او شامل منظومه کنز الاشتها در ۱۰ فصل در شرح انواع خوراکی‌ها و شربت‌ها و میوه‌ها و حلواها... �� تعدادی قصیده به زبان فارسی، یک قصیده به زبان کردی و لری، ترجیع بند، منظومه مثنوی اسرار چنگال، یکصد غزل، مقطعات، رباعیات، فردیات و رسالات منثور، جنگ نامه مزعفر و بغرا (نوعی آش)، ماجرای برنج و بغرا، رساله خواب نامه و قصیده در مدح کجری (نوعی غذای هندی) است.

جنگ نامه مزعفروبغرا یکی از زیباترین و ابتکاری‌ترین آثار شیخ اطعمه است که در ۲۳۴ بیت در تتبع شاهنامه فردوسی و با همان وزن در ۱۵ باب سروده. این منظومه با شرح پیدایش برنج و همنشینی آن با گوشت و روغن و زعفران و تبدیل شدن آن به مزعفر آغاز می‌شود و سپس با معرفی بقیهٔ طعام‌ها به عنوان خدم و حشم مزعفر ادامه می‌یابد. داستان با پیدا شدن بغرا شکل دیگری به خود می‌گیرد مزعفر از بغرا خراج می‌طلبد وبغرا سرپیچی می‌کند. این نا فرمانی منجر به جنگ می‌شود در بخش‌های بعدی منظومه تصویر سلاح پوشیدن‌ها وصف آرایی‌ها و وساطت نان برای جلوگیری از جنگ و در گرفتن جنگ و پراکنده شدن خوراکی‌ها به زیبایی ترسیم و توصیف شده‌است و سرانجام به بهره گرفتن ابواسحاق از این نعمت‌های فراوان پراکنده به پایان رسیده‌است. نکته جالب توجه و حائز اهمیت در این منظومه تنها در موضوع لشکرکشی یا سروده شدن منظومه به وزن شاهنامه نیست بلکه اهمیت مطلب در این است که ابواسحاق هر یک از طعام‌ها را در مقابل قهرمانان شاهنامه و به منزله مردان جنگی تصویر کرده و شخصیت آنان و طرز بیانشان را نیز با شخصیت‌ها و گفتاری‌های شاهنامه سازگار نموده است و این کار بدیع است.

استقبال از اشعار سعدی، حافظ، فردوسی، سلمان ساوجی و شاه نعمت‌الله

[ویرایش]
رفیق مهربان و یار همدمهمه‌کس دوست می‌دارند و من‌هم

سعدی

برنج زرد و مرغ و قند باهمهمه‌کس دوست می‌دارند و من‌هم
زحلوا زله می‌بستند زین پیشنه این بدعت من آوردم به عالم
اگر گویی که میل کشککم نیستمن این دعوی نمی‌دارم مسلم
وگر گوئی که صفرائی مزاجممسلم دارمت والله واعلم
در آن‌دم وصف نان می‌گفت بسحقکه از گندم حذر می‌کرد آدم

ابواسحاق

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیقگرت مدام میسر شود زهی توفیق

حاف��

برنج زرد پر از روغن و رفیق شفیقاگر حلاوه بود در برش زهی توفیق
ببر زدنبه بریان نواله‌ای امروزکه در کمینگه عمرند قاطعان طریق
چنان فرو برم انگشت‌ها به قعر برنجکه دیده خیره بماند در آن چو بحر عمیق
شده‌ست مرغ مسمی به بحر روغن غرقبیار کشتی صحن و بگیر دست غریق
به نزد قلیه‌برنج این طعام‌ها هیچ استهزاربار من این نکته کرده‌ام تحقیق
کماج گرم به دست‌آر و یخنی، ای بسحاقکه هرکجا که رَوی، مثل این‌دو نیست رفیق

ابواسحاق

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

حافظ

طبق پهن فلک دیدم و کاس مه نوگفتم ای عقل به ظرف تهی از راه مرو
اگرم گندم بغرا نبود، بفروشمخرمن مه به جُوی، خوشهٔ پروین به دوجو
دست بر دنبه بریان زن و یخنی بگذارسخن پخته همین است، نصیحت بشنو

بسحق

آن شمع‌ها که در دل بسحاق برفروختاز رهگذار نور برنج شماله بود

بسحق

من آن نی‌ام که زحلوا عنان بگردانمکه تَرکِ صحبت شیرین نه کار فرهاد است
حسد چه می‌بری ای کاسه‌لیس بربسحاقبرنج زرد و عسل، روزی خدادادست

بسحق

عشق یخنی دل ما برده به یغما امروزمطبخی، خیز و برو دیگ کلان نِه بربار

بسحق

چو نعمت نماند به کس پایدارهمان به که آشی بود یادگار
به شهنامه گر مدح گبران بودبه دیوان ما وصف بریان بود
درآنجا اگر پهلوان رستم استمُزَعفَر به مردی چه از وی کم است؟
چه رستم، چه بیژن، چه این و چه آندوانند، سرگشته از بهر نان

بسحق

هردل که درهوای هوایت مجال یافتعنقای همتش دوجهان زیربال یافت

سلمان ساوجی

مرغی که در میان مزعفر مجال یافتشهباز طالعش دو جهان زیر بال یافت
خوش وقت آن برنج که در خوان صوفیانبا قند و لحم و روغن و نان اتصال یافت
هر کوشمیم کله شنید و نسیم ناناز بوی عود و نکهت عنبر ملال یافت
بورک در آنمیان که خمیر زواله بوددر آرزوی قلیه بسی کو شمال یافت
شلغم برای رشته زدست پیازترچندین ملال دید و بآخر وصال یافت
بسحاق از آن که نعمت رزاق عزیز یافتروزی شدش که گفته اوکمال یافت

بسحق

آنان که خاک را بنظر کیمیا کنندآیا بود که گوشه چشمی بما کنند

حافظ

کیپاپزان سحر که سرکله واکنندآیا بود که گوشه چشمی بما کنند
حیران درآن زربن دندان کله‌اندآنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
چون دنبه را ز صحبت سختو کز بر نیستآن به که کار دنبه بسختو رها کنند
در دم نمی‌شود زبن و ماش و سرکه بهباشد که از مزعفر و قندش دوا کنند
کز اشتها به شعر منت شد عجب مدارکین گشنگان حدیث غذا خوش ادا کنند
دیوانکی ز کله بسحاق کی رودوقتی که دنبه بره در زیره با کنند

بسحق

مائیم کز جهان همه دل برگرفته‌ایمجان داده‌ایم و دامن دلبر گرفته‌ایم

شاه نعمت‌الله

از قلیه دل بخون جگر برگرفته‌ایمجان داده‌ایم و صحن مزعفر گرفته‌ایم
کردیم ترک کله بریان هزار باراز بهر دنبه اش همه از سرگرفته‌ایم
تا خورده‌ایم قلیه برنج قلندرانجا در وثاق پیر قلندر گرفته‌ایم
ما در حضور کرده گندم هزار باربریان براه سبزی و کنگر گرفته‌ایم
صد بار از زر کزر و جوهر نخودخاتون رشته در زر و زیور گرفته‌ایم
قرص پنیر بر رخ نان چو آفتابگرما گرفته‌ایم چه درخور گرفته‌ایم
(بسحاق) تا حدیث توشد فاش همچو قندما کوشها ز شعر مکرر گرفته‌ایم

بسحق

پایان زندگی

[ویرایش]

بسحق بین سال‌های ۸۲۷ و ۸۳۸ هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه وی در صحن چهل‌تنان در یک کیلومتری شمال زیارتگاه حافظ می‌باشد.

منابع

[ویرایش]
  • سیمای شاعران فارس در هزار سال، تألیف حسن امداد، چاپ اول، جلد اول، انتشارات ما/ ۱۳۷۷
  • تاریخ ادبیات ایران، یان ریپکا، ترجمه کیخسروکشاورزی، انتشارات گوتمبرگ و جاویدان خرد، چاپ اول/ ۱۳۷۰
  • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح‌الله صفا، جلدسوم تهران، فردوس/ ۱۳۷۹
  • بسحق اطعمه را بهتر بشناسیم، نصرالله پورجوادی، نشریهٔ علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز/ ۱۳۸۴
  • انواع ادبی در شعر شیراز عصر تیموری، زهرا ریاحی زمین، نشریهٔ یغما/ ۱۳۵۴