بالاخره تموم شد. داستان خیلی کم اتفاق و خیلی طولانی بود. خیلی راحت حجمش میتونست نصف بشه. به نظر اونقدرها هم برای بچهها جذابیت نداشت که بخواد اینقدر بالاخره تموم شد. داستان خیلی کم اتفاق و خیلی طولانی بود. خیلی راحت حجمش میتونست نصف بشه. به نظر اونقدرها هم برای بچهها جذابیت نداشت که بخواد اینقدر طولانی باشه. دیدم دو تا فیلم از روش ساختن اما هر دو تا ترسناک بودن و نگرفتمشون....more
قبل از شروع کتاب، رفتم قنادی و از هر نوع شکلات دو تا برداشتم. هر وقت بچهها میاومدن و براشون کتاب رو میخوندم، بهشون یه شکلات میدادم. گاهی شوخی هم مقبل از شروع کتاب، رفتم قنادی و از هر نوع شکلات دو تا برداشتم. هر وقت بچهها میاومدن و براشون کتاب رو میخوندم، بهشون یه شکلات میدادم. گاهی شوخی هم میکردیم، مثلاً وقتی آگوستوس گلوپ شکمو افتاد توی رودخونۀ شکلات و ویلی وانکا نگران بود الان شکلاتهاش طعم آگوستوس گلوپ میگیرن، میگفتیم شکلات این هفته طعم آگوستوس گلوپ داره.
کتاب خوبی بود. اما زیادی موعظۀ اخلاقی داشت، اونم برای چیزهایی که اینقدرها بد نیستن، مثل آدامس جویدن!
شخصیت ویلی وانکا یه جاهایی درست تعریف نشده بود. حق دادم به تیم برتون که اون تفسیر تاریک رو بکنه. کتاب راه رو برای منفی جلوه دادن ویلی وانکا کاملاً باز گذاشته بود. گرچه با این توضیح که ویلی وانکا داره شکلات مجانی به بچهها میده، سعی میکرد به رغم تمام کارهاش شخصیت مثبت داستان نگهش داره....more
حوصلۀ بچۀ نه ساله رو سر برد. نیمه کاره گذاشتمش کنار. فصلها خیلی طولانیان. کل کتاب ۱۷۰ صفحهای، پنج فصله. این مدت یک فصل رو هم تموم نکردیم. هر سری مجبحوصلۀ بچۀ نه ساله رو سر برد. نیمه کاره گذاشتمش کنار. فصلها خیلی طولانیان. کل کتاب ۱۷۰ صفحهای، پنج فصله. این مدت یک فصل رو هم تموم نکردیم. هر سری مجبور بودم وسط ماجرا داستان رو قطع کنم و دفعه بعد باید توضیح میدادم که تا اینجا چی شد، تا یادش بیاد و ادامۀ ماجرا رو بفهمه. در نتیجه اصلا و ابدا برای بلندخوانی مناسب نیست. برای بلندخوانی فصلها باید کوتاه کوتاه باشن که در هر جلسه بشه یک فصل مستقل رو خوند. پیپی بهترین مثال در این زمینه است.
نکتۀ دیگه این که نثر کتاب اطناب زیادی داره. توصیفات و بیان ذهنیات و عبارتپردازیهای طولانی،بدون این که اتفاق خارجی بیفته. این برای بچه خیلی کسلکننده بود. علت اصلی این که صداش دراومد و گفت خوب نیست، همین بود. نمیدونم مخاطب کتاب چه بازۀ سنی قرار بوده باشه، اما قطعا نه سالگی نیست....more
از داستان های خوبی که در نوجوانی خوندم. فقط کور نشدن میشل استروگوف خیلی منطقی توجیه نمی شه، ولی خب برای یک کتاب نوجوانان، خیلی مشکل بزرگی نیست.
Merged rاز داستان های خوبی که در نوجوانی خوندم. فقط کور نشدن میشل استروگوف خیلی منطقی توجیه نمی شه، ولی خب برای یک کتاب نوجوانان، خیلی مشکل بزرگی نیست.
Merged review:
از داستان های خوبی که در نوجوانی خوندم. فقط کور نشدن میشل استروگوف خیلی منطقی توجیه نمی شه، ولی خب برای یک کتاب نوجوانان، خیلی مشکل بزرگی نیست....more
بعد از ماتیلدا، که دخترها عاشقش شدن، این رو شروع کردم براشون خوندن. طنز ماتیلدا با دعوا و خشونت همراهه. مدیر و پدر و مادر ماتیلدا دعواش میکنن و این دبعد از ماتیلدا، که دخترها عاشقش شدن، این رو شروع کردم براشون خوندن. طنز ماتیلدا با دعوا و خشونت همراهه. مدیر و پدر و مادر ماتیلدا دعواش میکنن و این دعواها به فضای کمیک کشیده میشه. اما طنز پیپی، حداقل تا اینجا متفاوته. طنز پیپی به خاطر خلوچل بازیهای پیپیه. مثلاً فصل اول پیپی پنکیک درست میکنه و کل آشپزخونه رو کثیف میکنه. این تیکه رو همزمان با خوندن، برای بچهها اجرا میکردم و ریسه میرفتن از خنده. به نظرم شخصیت پیپی براشون دوستداشتنیتر از ماتیلدا باشه. باید دید.
بعد نوشت: خب این کتاب تموم شد. تفاوت مهم این کتاب با ماتیلدا اینه که اینجا داستان و تعلیق وجود نداره. هر فصل کمابیش یه اپیزود مجزاست و یه ماجرای کوتاه ده صفحهای که همونجا تموم میشه. این از یه جهت خوبه چون توی یک جلسه بچه یه ماجرای کامل میخونه/میشنوه. اما از یه جهت اون کشش و لذت گرهگشایی نهایی ماتیلدا رو نداره....more
آنسلم قدیس برهان معروفی در اثبات خدا داره که این طوریه: خدا یعنی موجودی که کاملتر از اون قابل تصور نباشه. با این تعریف، امکان نداره خدا وجود نداشته باآنسلم قدیس برهان معروفی در اثبات خدا داره که این طوریه: خدا یعنی موجودی که کاملتر از اون قابل تصور نباشه. با این تعریف، امکان نداره خدا وجود نداشته باشه. چرا؟ چون اگه خدا در خارج وجود نداشته باشه، من میتونم یه خدایی رو تصور کنم که علاوه بر ذهن، در خارج هم وجود داره. چیزی که وجود داره کاملتر از چیزیه که وجود نداره. پس من یه موجود کاملتر از خدا رو تصور کردم. اما ما گفتیم خدا یعنی موجودی که کاملتر از اون قابل تصور نباشه. به خلف میرسیم. پس خدا وجود داره، وگرنه به تناقض میخوریم.
راهبی فرانسوی به اسم گانیلو نامهای نوشت به نام «از طرف احمقها» و این استدلال رو مورد تمسخر قرار داد. گفت: با این استدلال میشه وجود هر چیزی رو اثبات کرد، به شرط این که «کاملتر از اون قابل تصور نباشه». برای مثال من جزیرهای رو تصور میکنم که از همه جهت کامله و کاملتر از اون قابل تصور نیست. درختها به جای میوه یاقوت میدن و در رودها شیر و عسل جاریه. هر کس قصری برای خودش داره و هوا همیشه معتدله. بنا به استدلال آنسلم این جزیره باید در خارج وجود داشته باشه، در غیر این صورت میشه جزیرۀ کاملی تصور کرد که علاوه بر ذهن در خارج از ذهن هم وجود داره. این جزیره که در خارج وجود داره کاملتر از جزیرۀ اوله که فقط در ذهن وجود داره، و خلف پیش میاد. چون قرار بود تصور جزیرهای کاملتر از جزیرۀ اول غیرممکن باشه.
این حرف گانیلو برای تمسخر استدلال آنسلم بود، اما به نظر میاد اومبرتو اکو همین حرف رو به بنیاد رمان خودش تبدیل کرده: «میشه وجود هر چیزی رو اثبات کرد، به شرط این که کاملتر از اون قابل تصور نباشه». چند مسیحی سرخورده از جنگها و آشوبهای قرون وسطی، شروع به خیالبافی در مورد قلمرویی میکنن که از هر جهت کامله. هر افسانه و حکایت شگفتانگیزی که در کتابهای عجایبالمخلوقات و سفرنامههای خیالی خوندن رو کنار هم میذارن و سرزمینی ساخته شده از تمام آرزوهای بشری میسازن که دیوار به دیوار بهشته. خودشون هم میدونن که دارن دروغ به دروغ اضافه میکنن و افسانه در افسانه میبافن، اما کم کم این قلمروی رؤیایی اونقدر از هر جهت کامل میشه که بنا به ضرورت منطقی باید وجود داشته باشه و وجود هم پیدا میکنه. همۀ دروغها و خیالبافیها جلوی چشم حیرتزدۀ شخصیتهای داستان سربرمیارن و تحقق پیدا میکنن....more
داستان برای من بیشتر از هر چیز، داستان «روح» بود. ارواح مختلف نادیدنی که زندگی ما (و شخصیتهای داستان) رو احاطه کردن و بهش معنی میدن. این روح میتونهداستان برای من بیشتر از هر چیز، داستان «روح» بود. ارواح مختلف نادیدنی که زندگی ما (و شخصیتهای داستان) رو احاطه کردن و بهش معنی میدن. این روح میتونه روح آدمهای درگذشته باشه (مرگ بخش مهمی از کتابه) یا خاطراتی که به یه شیء بی معنی، مثل کتاب دست دوم، معنی و تاریخ میدن، یا میتونه کلمهها باشه، قصهها و شعرها و نامهها.
داستان در مورد یه کتابفروشی کتابهای دست دومه که داره ورشکست میشه. کتابفروشی یه بخش داره برای کتابهای غیرفروشی. آدمها میان میشینن کتاب میخونن و حاشیهٔ کتابها حس و نظر خودشونو یادداشت میکنن. نظرات نفر قبلی رو رد میکنن و با هم بحث میکنن. گاهی هم برای همدیگه پیامهای عاشقانه میذارن. شخصیت اصلی کتاب، که با روحهای زندگی خودش درگیره، استخدام میشه تا تمام این پیامها رو لیست کنه که بعد از تخریب کتابفروشی از دست نرن. کار براش بی معنیه. نمیتونه اهمیت روح رو درک کنه، و نمیفهمه چه اهمیتی داره ثبت کردن پیامهای عاشقانهٔ کسانی که مدتهاست مردهن و سالهاست پیامهاشون فراموش شده. باید اتفاقات کتاب با تمام پیچ و خمهاش رو از سر بگذرونه تا اهمیت روح رو درک کنه: هم با ارواح زندگی خودش کنار بیاد، و هم راه حلی برای زنده نگه داشتن روح کتابفروشی به ذهنش میرسه، که پایانبندی زیبای کتاب رو رقم میزنه.
کتاب بیشتر از اینه. کتاب بیشتر در مورد سوگواری و عشقه. اما خطی که غیرملموس پشت وقایع حرکت میکنه، نگاه کتاب به روحهای زندگی ماست.
از کتاب کلمهها مهمن. بیمعنی نیستن. اگه بیمعنی بودند، نمیتونستند باعث شروع انقلابها بشن و تاریخ رو تغییر بدن و چیزهایی نبودن که هرشب قبل خواب بهشون فکر میکنی. اگه فقط کلمه بودن که فقط به آهنگها گوش نمیدادیم، وقتی که بچه بودیم التماس نمیکردیم که بتونیم بخونیم. اگه فقط کلمه بودن، معنایی نداشتن و داستانهایی از زمانی که انسانها نمیتونستن بنویسن وجود نداشت. ما یاد نمیگرفتیم که بنویسیم. اگه فقط کلمه بودن، مردم بهخاطر اونها عاشق نمیشدن، احساس بد پیدا نمیکردن، درد نمیکشیدن، درد کشیدنشون از بین نمیرفت. بیشتر وقتها وارد رابطه نمیشدن....more
کتاب سوم رو به اندازهٔ کتابهای قبل دوست نداشتم، چون عنصر اصلی داستان، نیروی نادیدنیای که شخصیتها رو ناخودآگاه پیش میبرد، هیپنوتیزم و کنترل ذهن بودکتاب سوم رو به اندازهٔ کتابهای قبل دوست نداشتم، چون عنصر اصلی داستان، نیروی نادیدنیای که شخصیتها رو ناخودآگاه پیش میبرد، هیپنوتیزم و کنترل ذهن بود، نه جبر روانتاریخی. حبر روانتاریخی عنصر ابتکاری و خلاقانهٔ دو کتاب قبل، مفهومی بکر و دست اول توی ادبیات علمی تخیلیه، اما هیپنوتیزم و کنترل ذهن، نه چندان.
اما خوبی آسیموف اینه که همیشه چند تا غافلگیری توی داستانهاش داره. جذابیت داستانهاش رو به ایدههاش واگذار نمیکنه. با غافلگیریهاش داستانش رو جذاب میکنه. برای همین حتی اگه ایدهٔ داستان چندان باب طبع آدم نباشه (مثل همین کنترل ذهن) همچنان داستان میتونه آدم رو به هیجان بیاره....more
داستان سه بخش اصلی داره، و هر بخش در یک جهان جداگانه اتفاق میافته که قواعد خاص خودش رو داره و خواننده باید ازش مطلع بشه. به خاطر همین بخش بزرگی از داداستان سه بخش اصلی داره، و هر بخش در یک جهان جداگانه اتفاق میافته که قواعد خاص خودش رو داره و خواننده باید ازش مطلع بشه. به خاطر همین بخش بزرگی از داستان، اکسپوزیشنه. دو شخصیت با هم گفتگو میکنن و ضمن گفتگو یه سری از قواعد دنیای خودشون رو توضیح میدن. بعد دو شخصیت دیگه با هم گفتگو میکنن و یه سری دیگه از قواعد دنیا رو توضیح میدن و همین طور... نقص بزرگ داستان اینه. البته دوست داشتم داستان به جای پایان خوش با یه پایان فاجعهبار تموم بشه. اما فکر کنم اون دوره اینقدرها مرسوم نبوده که داستان پایان خوش نداشته باشه.
جدای از این، داستان خیلی مفرح بود. خلاقیت زیادی داشت و هنوز دوست دارم بدونم فیزیک شگفتانگیزش چقدر واقعیه و چقدر صرف تخیل.
کار مترجم هم واقعاً دستمریزاد داشت. موقع خوندن فکر میکردم من این همه داستان از ایزاک آسیموف خوندم، ولی این اولین داستانیه که ترجمهش روانه. داستانهایی که توی دورهٔ دبیرستان از آسیموف خونده بودم کتابهایی پاره پوره چاپ دههٔ هفتاد بودن با ترجمههایی نازل و خیلی وقتها رسماً بی معنی. مترجمهای خوب سراغ داستانهای علمیتخیلی نمیاومدن چون علمیتخیلی توی ایران هنوز ادبیات حساب نمیشد. خوشحالم که اون دهه گذشت و حالا نسلی از علاقهمندان به علمیتخیلی کار رو دست گرفتن و ترجمههای خوب عرضه میکنن....more
شب دهم مسیحی: آدمهای رندومی که برای اجرای تعزیهٔ مصائب مسیح انتخاب میشن و کم کم به استعارههایی از نقشی که براش انتخاب شدن تبدیل میشن، کسی که مسیح شب دهم مسیحی: آدمهای رندومی که برای اجرای تعزیهٔ مصائب مسیح انتخاب میشن و کم کم به استعارههایی از نقشی که براش انتخاب شدن تبدیل میشن، کسی که مسیح شده واقعا مسیح میشه و کسی که یهودا شده واقعا یهودا میشه.
اینجاست که به نظرم داستان از لحاظ اخلاقی آسیب میبینه. از اونجایی که نقشها به صورت رندوم توزیع شده (بازیگر یهودا فقط به خاطر موهای سرخش به عنوان یهودا انتخاب میشه) تبدیل شدن هر کس به نقشش، حداقل در مورد نقشهای منفی، ناعادلانه است. اگر غرض داستان این بود که بگه جهان عادلانه نیست و برچسبی که جامعه به ما میزنه، عادلانه یا رندوم، خواه ناخواه در ما درونی میشه، استحالهٔ شخصیتها با مضمون سازگار بود. اما این مضمون داستان نیست. داستان مضمون مذهبی-کمونیستی سادهای داره و چندان دنبال نقد اجتماعی نیست. در نتیجه چیزی که باقی میمونه اخلاقی نبودن جهان داستانه.
این ضعف اخلاقی توی شب دهم به شکل خوبی اصلاح شده و بازیگرهای تعزیه فارغ از نقشی که بهشون محول شده، در جهت یکسان متحول میشن.
من خودم تحول دیگهای رو بیشتر دوست داشتم: این که بازیگرهای نقشهای اولیا به خاطر احساس حقانیتی که نقش بهشون میده، در جهت منفی تحول پیدا کنن و بازیگرهای نقشهای اشقیا به خاطر خودآگاهی گناهآلودی که نقش بهشون میده، در جهت مثبت تحول پیدا کنن. هرچند اینجا هم ناعدالتی به شکل برعکس وجود داره، اما حداقل مضمون دینی-عرفانی دراماتیکی ازش درمیاد.
این آخرین کتاب معروف کازانتزاکیس بود که نخونده بودم. بهترین رمانش به نظرم آخرین وسوسه مسیح بود....more
یوسف زیدان یوسف زیدان آن طور که صفحهی معرفی گودریدزش میگوید، یک استاد دانشگاه تاریخ و فلسفه است و در یکی از موزههای مصر مسئولیتی دارد. یعنی مصالح خایوسف زیدان یوسف زیدان آن طور که صفحهی معرفی گودریدزش میگوید، یک استاد دانشگاه تاریخ و فلسفه است و در یکی از موزههای مصر مسئولیتی دارد. یعنی مصالح خام خوبی در اختیار داشته. اما این داستان به وضوح نشان میدهد که مصالح خام برای نوشتن داستانی خوب کافی نیست. داستان ریتم درستی ندارد و در جاهای اشتباهی سرعت میگیرد یا از نفس میافتد، بخشهای مهمی را میپرد و به گزارش سرسری اکتفا میکند و وقایع بی اهمیت را صفحهها توصیف میکند، شخصیتها، انگیزههایشان و رفتارهایشان هیچ پرداختی ندارند، و در عوض با سیلابی از جملات شاعرانه که هیچ کارکردی ندارند، مواجهیم. مشخص است که تصور نویسنده از ادبیات این بوده و تمام تلاشش را به این جهت معطوف کرده.
عزازیل از همان ابتدای کتاب، درمییابیم که نویسنده یک راهب مسیحی است که شیطان وادارش میکند زندگی خود را بنویسد. در میان داستان هر از چندی، مخصوصا جاهایی که بار احساسی داستان سنگین است یا قرار است مثلا سنگین باشد، داستان قطع میشود و شیطان به راهب اصرار میکند که ادامهاش را بنویسد و راهب التماس میکند و فحش میدهد که دیگر نمیتواند. این که شیطان چطور با راهب آشنا شده و چرا به اصرار از او میخواهد داستان زندگیاش را بنویسد را نمیفهمیم مگر در فصلهای آخر داستان، که حذف کردنشان هیچ لطمهای به داستان نمیزند، چون عملا نویسنده برای انتظاری که ششصد صفحه در خواننده انباشته شده، گشایش راضیکنندهای ارائه نمیکند.
هیپاتیا داستان دو بخش اصلی دارد و در هر بخش یک ماجرای عاشقانهی ضعیف. بخش اول مربوط به هیپاتیا، بانوی فیلسوف و ریاضیدان اسکندرانی است که در قرن چهارم میلادی به تحریک سیریل اسقف اسکندریه به دست مسیحیان کشته و سوزانده میشود. ماجرای عاشقانهی این بخش از داستان کارکرد درستی دارد: راهب عاشق زن خدمتکار (؟) هیپاتیا میشود. اما در ادامه وقایع خوب طراحی نمیشوند و در عمل داستان عاشقانه زاید به نظر میرسد. برای آگاهی از داستان هیپاتیا، فیلم آگورا محصول ۲۰۰۹ گزینهی بهتری است.
نسطوریوس بخش دوم داستان نسطوریوس اسقف قسطنطنیه است که باز هم به تحریک سیریل اسقف اسکندریه، به ارتداد محکوم میشود. قصد داستان این است که در سیریل اسکندرانی چهرهی تعصب مذهبی را نشان دهد و تا حدودی در این زمینه موفق عمل میکند. اما در هر حال داستان نسطوریوس هم تحت الشعاع ماجرای عاشقانهی این بخش قرار میگیرد که برعکس عشق بخش اول، هیچ کارکردی در داستان نسطوریوس ندارد و پر است از ملودرام و توصیفات شاعرانه. پایان کار نسطوریوس که باید اوج داستان باشد، به صورت غیر مستقیم و دور از چشم ما رخ میدهد و ما فقط از شخصیتهای دیگر میشنویم که ماجرا چطور به سرانجام رسید.
ترجمه وقتی شروع به خواندن کردم، تا چند فصل تصورم این بود که با ترجمهای خوب مواجهم، اما هر چه پیشتر رفتم ضعفهای ترجمه بیشتر به چشمم آمد. به نظر میرسد اشتباه فاحشی در ترجمه نباشد، به غیر از فلوطین فیلسوف اسکندرانی که به اشتباه به افلاطون تبدیل شده، یا عبارت عربی «مجتمع مسکونی» که به فارسی میشود «مجمع جهانی کلیسا» ولی مترجم از روی حواسپرتی عین عبارت عربی را در ترجمه آورده و معلوم است که مجتمع مسکونی در فارسی معنایی به کلی متفاوت دارد. میگویم حواسپرتی، چون یکی دو جا عبارت را درست ترجمه کرده، ولی در دیگر موارد به هر دلیلی، فراموش کرده. اما این حواسپرتی بیانگر خصوصیت منفی بزرگ ترجمه است: این که مترجم خیلی جاها از روی تنبلی یا... عبارات و کلمات عربی را به فارسی ترجمه نمیکند و عین همان عبارات را میآورد. مترجم کتاب مرگی کوچک را هم ترجمه کرده که تا قبل از این قصد داشتم بخرم، ولی دیگر میروم سراغ ترجمهی دیگر گاه ناچیزی مرگ....more
کتاب حکایتهای مریخ رو میخواستم بخونم، ولی نه طاقچه و فیدیبو داشتنش، نه کتابخونه. این رو کانال کتابخوان گذاشته بود، گفتم به جای اون گوش کنم. ولی هیچ کتاب حکایتهای مریخ رو میخواستم بخونم، ولی نه طاقچه و فیدیبو داشتنش، نه کتابخونه. این رو کانال کتابخوان گذاشته بود، گفتم به جای اون گوش کنم. ولی هیچ جایگزین خوبی نبود....more