یک معما که قراره با هوش سرشار شرلوک حل بشه و خواننده رو توی سایه نگه میداره. کم پیش میاد با فضای کتابهای شرلوک یا پوآرو ارتباط زیادی بگیرم چون معمولایک معما که قراره با هوش سرشار شرلوک حل بشه و خواننده رو توی سایه نگه میداره. کم پیش میاد با فضای کتابهای شرلوک یا پوآرو ارتباط زیادی بگیرم چون معمولا چندان به شخصیتها نمیپردازه اما امتیازش تصویرپردازی عالیشه جوری که انگار دارم فیلم میبینم. در کل خوب و روون بود، سرگرم شدم....more
اصلا فکر نمیکردم این کتاب بتونه در این حد خوب باشه اما بود! از اونهایی که آدم دوست داره یک نفس بخوندشون.
یکی از جذابیتهای کتاب اینه که نویسنده اصلا اصلا فکر نمیکردم این کتاب بتونه در این حد خوب باشه اما بود! از اونهایی که آدم دوست داره یک نفس بخوندشون.
یکی از جذابیتهای کتاب اینه که نویسنده اصلا اهل حاشیه رفتن نیست و خیلی سریع ما رو میبره تو دل ماجرایی که قراره اتفاق بیفته: مردی که توی شرطبندی پول زیادی برنده شده و با خانوادهٔ عمهش زندگی میکنه، قراره دختری که عاشقشه رو بدزده.
اینجا با یه داستان تریلر روانشناسانه نمادین دارک عاشقانه سر و کار داریم که میتونه همهش باشه یا فقط یکیش باشه، به دید خواننده بستگی داره.
کم پیش میاد کتابی نمادین بتونه داستانی رو عالی بیان کنه و اصلا حس نمادین بودن نده؛ یعنی نمادهاش رو تو چشم خواننده نکنه. در واقع برای لذت بردن از داستان اصلا نیاز نیست حتما نمادهاش رو رمزگشایی کرد یا درک عمیقتری ازش داشت.
شخصیتپردازی عالی بود. تمام شخصیتها رو میشد کاملا درک و تصور کرد. انگار که داشتم داستان رو توی ذهن خودم از طریق ذهن اونا میدیدم. چالش اخلاقی که برام ایجاد کرد رو خیلی دوست داشتم، اینکه یک کتاب بتونه کاری کنه قسمت تاریک خودت و آدمها رو بیشتر درک کنی و ببینی قسمت به ظاهر مثبت میتونه مطلق خوب هم نباشه کار آسونی نیست که واقعا خوب از پسش براومده بود.
و پایانبندی... نفس آدم رو بند میآورد.
پینوشت: ۱. از پیمان خاکسار انتظار نداشتم new people رو آدمهای جدید ترجمه کنه! ۲. با وجود کمی سانسور، کاملا منظور رو به خواننده میرسونه و این خوب بود. ---------------------- یادگاری از کتاب: فراموش کردن چیزی نیست که دست خودت باشد، برایت اتفاق میافتد. ... وقتی پول نداری همیشه فکر میکنی بعد از پولدار شدن همه چیز تغییر میکند. ... ولی دعا چیزها را راحتتر میکند. ... تنها چیزی که واقعا مهمه، حس کردن و زندگی کردن اون چیزیه که بهش اعتقاد داری، ورای پایبندی به راحتی و آسایش خودت. ... شناختن یک نفر خود به خود منجر به حس نزدیکی میشود. ... لحن حرف زدن آدمهاست که دستشان را رو میکند نه خود چیزهایی که میگویند. ... اگر بخواهم چیزی بگویم که بهت برنخورد، بحثمان مفت نمیارزد. ... پیرس مدام از نفرتش از مدرسهٔ استو میگوید. انگار این حلال تمام مشکلات است، انگار اگر از چیزی متنفر باشی آن چیز تأثیری بر تو نگذاشته. ... جالب است زنده بودن در این دوران....more
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، با انتخاب اسمش خود را لو میدهد که داستان از چه قرار است و حالت تعلیق و کشش برای ادامه دادن را از خودش دریغ میکنکتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، با انتخاب اسمش خود را لو میدهد که داستان از چه قرار است و حالت تعلیق و کشش برای ادامه دادن را از خودش دریغ میکند. با این حال یک سوم اول کتاب، اینکه گفتگوی مادری با فرزندش را بخوانی، بسیار جذاب مینماید و شما را به دنبال خود میکشاند. با این حال از یک جایی به بعد این یکی افسونش را نیز از خودش میگیرد و تقریبا از نیمههای کتاب، صحبت با کودک درون مادر، تنها بهانهای برای ادامه دادن حرفهایی که نویسنده میخواهد بزند میشود. شخصیت اصلی داستان بسیار حق به جانب و متکلم وحده است و همین باعث میشود احساس همدلی کمی را در خواننده برانگیزد. با اینکه نویسنده کتاب را به زنان تقدیم کرده، من به عنوان یک زن هنگام خواندن این کتاب، بیشتر این احساس را داشتم که یک زن دست کم گرفته شده است و یک زن خودخواه بدون در نظر گرفتن منطقهای بیرونی را برایم به نمایش گذاشته بود. نقطهی قوت این کتاب بیان عالی احساسات و عواطف و هیجانات زنانه بود. خیلی جاها خیلی از زنان این احساسات را تجربه میکنند.
--------------------------------- جملات ماندگار کتاب: زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار میشود و به ازای لحظات شادیاش که مکثهای کوتاهی بیش نیست باید بهای گزافی پرداخت. ... حتی هنگام احساس بدبختی هم فکر میکنم هرگز دلم نمیخواست که زاده نمیشدم. ... آیا هیچ بودن، بهتر از درد کشیدن است؟ ... درد کشیدن بهتر از هیچ بودن است. ... آیا دنیایی هم که ما در آن زندگی میکنیم در اثر اشتباه یا اتفاق به وجود نیامده است؟ ... فقط آنهایی که خیلی گریه کردهاند میتوانند قدر زیباییهای زندگی را بدانند و خوب بخندند. ... تو تنهایی، شکوهمندانه تنهایی. ... دنیا تغییر میکند اما مثل گذشته باقی میماند. ... احترام آدم تا وقتی دست خودش است که به دیگران احترام بگذارد و فقط اعتقاد به خود است که باعث میشود دیگران به انسان معتقد شوند....more
داستان کتاب از همون اوایل با یک سوال شروع میشه: خدا هست یا نیست؟ مستور در ادامه در واقع سعی میکنه داستانهایی «بسازه» تا به این سوال جواب بده. شاید داستان کتاب از همون اوایل با یک سوال شروع میشه: خدا هست یا نیست؟ مستور در ادامه در واقع سعی میکنه داستانهایی «بسازه» تا به این سوال جواب بده. شاید بشه گفت مستور ایدهپرداز خیلی خوبیه ولی داستانسرایی متوسط. شخصیتهای اصلی داستان بسیار خام و باورناپذیر هستن و مستور تنها در سطح به اونها میپردازه و رهاشون میکنه و خواننده مجبور میشه با یک تجسم کمرنگ سر کنه. محسن پارسا، یونس، سایه، علیرضا، مهرداد، شهره، مهتاب و حتی یک دختربچه که توی آمریکا زندگی میکنه، شخصیتهای نیستن که بشه باورشون کرد، بازیچههایی هستن توی قلم مستور برای جواب به اون سوال. نوع ایدهپردازی مستور رو دوست داشتم، به فکر فرو میرفتم و گاهی برام اثربخش بود. به محتوای کتاب ۴ و به داستان کتاب ۳ میدم. ---------- یادگاری از کتاب: هزاران ساله جهان وجود داشته ولی او نبوده، پس چه دلیلی باعث شده او ناگهان بیست و پنج سال قبل وجود پیدا کنه و به زندگی پرتاب بشه؟ ... نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم. نمیخواهم عضو خنثی تاریخ بشریت باشم. ... کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. ... هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی، خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. ... شک کردن مرحله خوبی در زندگیه اما ایستگاه بدیه. ... وزن معنوی هر کس مجموع وزن رفتارهاشه....more
طنز تاریک قلم سلین به نحو خوشایندی آزاردهنده است. سفر به انتهای شب برای من چندان جنبهٔ داستانی نداشت و ماجرای خاصی ازش تو ذهنم نمونده که بگم داستان کتاطنز تاریک قلم سلین به نحو خوشایندی آزاردهنده است. سفر به انتهای شب برای من چندان جنبهٔ داستانی نداشت و ماجرای خاصی ازش تو ذهنم نمونده که بگم داستان کتاب که نیمه زندگینامه هم بود در مورد فلان موضوع بود؛ اما چیزی که توی ذهنم موند، جسارت نویسنده در گفتن از قسمتهای تاریک ذهن خودش و آدمها به طور کلی بود.
کتاب از دید من نیمه فلسفی بود و داستانپردازی نه چندان خوبش در خدمت رسوندن جهانبینی نویسنده بود. شاید همین باعث میشد با وجود قلم گیرای سلین، کل کار برای من که بهعنوان یک کتاب داستانی سراغش رفته بودم، اونقدر خوب توی ذهن نشینه و حس انسجام نداشتن بده.
اگر کتاب یک سوم کوتاهتر بود بیشتر دوستش داشتم. سفر به انتهای شب کتاب باب میلی برام نبود اما وقتی فکرش رو میکنم در کل به زحمتش میارزید و خوب شد خوندمش. باز هم سراغ آثار سلین خواهم رفت. اگر پیشنهادی دارین بگین. امتیاز دادن به کتاب برام سخته. ۳.۵ رو چون خیلی کشدار بود به پایین گرد کردم.
+ کتاب رو با صدای مهبد قناعتپیشه گوش دادم که عالی بود. --------------------- یادگاری از کتاب: وقتی کسی قوهٔ تخیل نداشته باشد، مردن برایش مهم نیست، اما وقتی داشته باشد ثقیل است. ... به راستی هر چیزی که جالب توجه است در تاریکی روی میدهد. ... دست برداشتن از زندگی خیلی آسانتر است تا دست برداشتن از عشق. ... آخر پیر شدن در جایی که تفریحی در کار نباشد اصلا لطفی ندارد. ... هیچ چیزی مثل بوها و شعلهها خاطرات را زنده نمیکنند. ... ندیدن خودش دلیل خوبی برای دوست داشتن آدمهاست. ... هر جا که باشی همین که توجه مقامات به طرفت جلب شد، بهترین کار این است که جیم بشوی. نباید بایستی و توضیح بدهی. به خودم گفتم خودت را گم و گور کن. ... از خودت میپرسی فردا چطور قدرتی پیدا میکنی که دوباره همان کاری را که دیروز کردهای و از مدتها پیش هم غیر از آن کاری نکردهای ادامه بدهی. ... فکر نکنید که بعد از شک کردن به همه چیز، به خواب رفتن کار سادهای است. ... وقتی فکرش را بکنی، ناامیدکننده است که چطور آدمها هم مثل خانهها بین هم دیوار کشیدهاند. ... هر چه بیشتر فحش میدهد من بیاعتناتر میشوم. ... کانون خانوادگی یعنی پدرکشتگی مدام با همدیگر ولی هیچکس گلهای ندارد چون لااقل از زندگی در هتل ارزانتر تمام میشود. ... در بعضی موارد، آدم چیزی نمیشنود جز چیزهایی که دلش میخواهد بشنود و به حالش سازگار باشد. ... ترسهای باقیماندهٔ روز، معمولا خواب را پس میزنند. ... واقعیت این است که زندگی، حتی قبل از اینکه ما برای همیشه ترکش کنیم، ترکمان میکند. یک روز تصمیم میگیری که از چیزهایی که روزگاری بیشترین دلبستگی را بهشان داشتی، لحظه به لحظه کمتر حرف بزنی، و وقتی که این کار لازم میشود، مسلماً تلاش زیادی هم میبرد. از شنیدن حرفهای خودت عوقت میگیرد. کم حرف میزنی، دست میکشی. سی سال شده که حرف زدی، دیگر دلت نمیخواهد حق با تو باشد. دیگر حتی هوس نگهداری جای کوچکی که بین لذتها برای خودت کنار گذاشته بودی، از بین میرود. از خودت بیزار میشوی. از این به بعد، کافی است غذایی بخوری، گرمایی برای خودت دست و پا کنی، و روی راهی که به هیچ منتهی میشود تا میتوانی بخوابی. برای بازیافتن علاقه، لازم است در حضور دیگران قیافههای تازهای به خودت بگیری. ولی دیگر قدرتش را نداری که در صحنهسازیهایت تغییر بدی. منومن میکنی، البته باز هم دنبال کلکها و عذر و بهانههای دیگری میکردی که آنجا کنار جمع دوستانت بمانی، ولی مرگ هم آنجاست. مرگ بدبو کنارت ایستاده. حالا دیگر تمام وقت آنجاست و از یک بازی ساده هم کمراز و رمزتر است. تنها چیزهایی که برایت ارزشمند باقی میماند، غصههای کوچکی است. از قبیل غصهی ندیدن عموی پیری که در بوانکولور زندگی میکرد و فرصت نکردی تا وقتی که زنده بود، به دیدنش بروی. همان که آواز دلنشینش در یک غروب زمستانی برای همیشه خاموش شد. این تنها چیزی است که از زندگی برایت میماند؛ همین افسوس کوچک، اما در عین حال جانکاه. باقی را کموبیش با کلی تلاش و دردسر راحت بالا آوردهای. دیگر چیزی نیستی جز یکی از این تیرهای چراغ قدیمی و پر از یادگاری در نبش کوچهای که دیگر کسی از آن نمیگذرد. ... هرگز نمیشود آنطور که باید و شاید به کلمات اعتماد کرد. کلمات ظاهر بیآزاری دارند. ابدا به نظر نمیرسد که ممکن است خطرناک باشند....more
پسری که احساساتش رو تجربه نمیکنه و هیچی باعث نمیشه بترسه یا ذوق کنه؟ چه ایدهٔ جالبی. داستان این کتاب در همین مورده: پسری با بیماری الکسیتایمیا.
نیمهپسری که احساساتش رو تجربه نمیکنه و هیچی باعث نمیشه بترسه یا ذوق کنه؟ چه ایدهٔ جالبی. داستان این کتاب در همین مورده: پسری با بیماری الکسیتایمیا.
نیمهٔ اول کتاب جالب بود و من رو دنبال خودش میکشوند اما برای نیمهٔ دوم، من خودم رو دنبال کتاب میکشوندم. به نظرم نویسنده توی اتفاقی که افتاد ضربه رو خوب وارد نکرد و بعد از اون، حسم این بود که سعی میکرد چند تا اتفاق کنار هم بذاره تا پایان مورد نظرش رو به زور ایجاد کنه. پایانبندی هم اینجوری بود که بگم هوووم باشه. در کل متوسط خوب سرگرمکننده محسوب میشد برام.
+ کتاب رو صوتی با صدای میلاد فتوحی گوش دادم و راضی بودم....more
داستان از یک سقوط هواپیما به جزیرهای خالی از سکنه شروع میشه، هواپیمایی که فقط بچهها توش بودن و هیچ بزرگتری همراهشون نیست.
روند داستان و اینکه بچههداستان از یک سقوط هواپیما به جزیرهای خالی از سکنه شروع میشه، هواپیمایی که فقط بچهها توش بودن و هیچ بزرگتری همراهشون نیست.
روند داستان و اینکه بچهها چطوری راهشون رو پیدا کردن با نمادهای غلو شده، چندان من رو همراه نکرد. شخصیتپردازی سطحی و بار درام ضعیف باعث میشد چندان درگیر داستان نشم. توصیفها هم که اونقدر حس شاخ و برگ اضافی میداد که از دید من خوندن و نخوندنش فرقی نداشت.
تلنگر جالب و مهمی که این کتاب برام داشت این بود که اواخر کتاب متوجه میشیم دموکراسی فقط با شنیدن صدای آدمهایی که درست میگن محقق نمیشه. لازمه همه رو شنید و این رو به صورت جالبی نشون داده بود. پایانبندی هم معمولی بود.
+ کتاب رو با ترجمهٔ ناهید شهبازی مقدم خوندم که در کل خوب بود اما ترجمه نکردن پیگی به نظرم اشتباه بود چون اگر کسی معنای این کلمه رو ندونه، تحقیر پشتش رو متوجه نمیشه که مسئلهٔ مهمیه توی کتاب. + اینکه سریال Lost از سالار مگسها الهام گرفته بود برام واقعا جالب بود. -------------------- یادگاری از کتاب: بین عذرخواهی کردن و بیشتر اهانت کردن دست و پا زد. ... آدمها هیچوقت آنطور نیستند که فکر میکنیم باید باشند. ... ما فقط باید ادامه بدیم. این کاریه که آدم بزرگها میکنن....more
سال بلوا رو خیلی پراکنده خوندم. وقتی تنها بودم شروع کردم و وقتی تنها نبودم تموم :) اگر بتونی با قلم عباس معروفی ارتباط برقرار کنی، خوندنشو از دست نده. .سال بلوا رو خیلی پراکنده خوندم. وقتی تنها بودم شروع کردم و وقتی تنها نبودم تموم :) اگر بتونی با قلم عباس معروفی ارتباط برقرار کنی، خوندنشو از دست نده. ...
بهترین جملههایی که در خاطرم ماند:
من چهقدر او را میشناختم؟ شاید هزار سال. و چرا برای داشتن او باید به زمین و زمان التماس میکردم؟ ... چرا هرکس که به های و هوی دنیا دل نمیدهد میشود بی سر و پا؟ ... پس دنبال چه میگردی؟ / خودم / مگر کجایی؟ / توی دستهای تو، لای موهای تو، کارم ساخته شده… ... آدم ها از ترس وحشی میشوند. از ترس به قدرت رو میآورند که چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند. ... از لای پلکهام او را میدیدم و همهچیز را میشنیدم، اما هیچ قدرتی نداشتم. نه برای حرف زدن، نه برای تکان خوردن و نه برای گریه کردن. ... گفت خاک بر سر آدم هایی که نمیدانند سر چی دارند میجنگند. دکتر معصوم گفت چرا جناب رئیس. به خاطر قدرت. ... توی این مملکت هرچیزی اولش خوب است، بعد یواش یواش بهش آب میبندند، خاصیتش را از دست میدهد، واسهی همین است که پیشرفت نمیکنیم. ... با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد. باید به دادشان رسید. ... یادت باشد که ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی میآید، بیقانونی، بینظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها. ... مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد. ... مگر نمیشود آدم سالهای بعد را به یاد آورد و برای خودش گریه کند؟ ... من چه یادی دارم… چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟ ... چه دیر، چه تکرار مسخرهای، که چی بشود؟ کی این تکرار به پایان میرسد؟ گفتم چه اهمیت دارد؟ ... کارم از تکیه گذشته. دلم میخواهد توی بغلت بمیرم. ... پدر میگفت: همه جا تاریک است، میفهمی؟ گریه میکردم و جوری که بغضم بروز نکند میگفتم آره. گفت: هرگز نمیفهمی.
الهامبخش و دوستداشتنی بود. میتونم بارها بخونمش و هر بار بسته به حس و حالم، برام معنای متفاوتی داشته باشه و این چیزیه که خاصش میکنه. ----------------الهامبخش و دوستداشتنی بود. میتونم بارها بخونمش و هر بار بسته به حس و حالم، برام معنای متفاوتی داشته باشه و این چیزیه که خاصش میکنه. -------------------- یادگاری از کتاب: اژدهای کوچک گفت: «گاهی فکر میکنم اونقدر که باید خوب نیستم.» پاندای بزرگ گفت: «درخت گیلاس خودش رو با درختهای دیگه مقایسه نمیکنه فقط شکوفه میده.» ... هر تصمیمی که در سفر میگیری تو را به مقصدت نزدیک یا از آن دور میکند. ... اژدهای کوچک گفت: «میخوام دنیا رو تغییر بدم.» پاندای بزرگ در جواب گفت: «از نفر بعدی که به کمکت احتیاج داره شروع کن.»...more
چقدر داستان ساده اما الهامبخشی داشت. پسری به اسم کسل که دوست داره روح صداش کنن، مثل اکثر پسرهای همسن و سالش، یه زندگی به ظاهر عادی و در واقع غیرعادی دچقدر داستان ساده اما الهامبخشی داشت. پسری به اسم کسل که دوست داره روح صداش کنن، مثل اکثر پسرهای همسن و سالش، یه زندگی به ظاهر عادی و در واقع غیرعادی داره. شخصیتپردازی آدمهای اصلی داستان خیلی خوب و باورپذیر بود. میتونستم کاملا حسشون کنم و باهاشون ناراحت یا خوشحال شم، بترسم یا نگران شم. به نظرم این کتابیه که خوندنش در کل برای همه میتونه حالخوبکن باشه. اثرش روی من که یه لبخند عمیق بود. به طور خاص، هم به نوجوونها و هم به کسانی که با نوجوونها در ارتباطن به شدت توصیهش میکنم و تلنگرهای اخلاقی بهجا و خوبی داشت. + کتاب رو با ترجمهی امین بهرهمند خوندم که عالی ترجمه شده بود. -------------------- یادگاری از کتاب: ذهنت رو درگیر کارهایی که من کردم نکن. ذهنت درگیر کارهایی باشه که خودت میخوای انجام بدی. ... تا حالا هیچوقت اونقدر در فشار قرار نگرفتین که دیگه نتونین تحمل کنین؟ ... من با سری که در پاهایم فرو برده بودم همان جا نشستم و منتظر ماندم تا همه ناپدید شوند. یا شاید منتظر ناپدید شدن خودم بودم. ... خیلی از اوقات زمانی که میخوابی، خوابیدنت، به دلایلی، کاری میکند که نظرت عوض شود. ... نمیتونی از کسی که هستی فرار کنی، اما میتونی بهسمت اون شخصیتی که میخوای بشی حرکت کنی....more
رمان همسایهها داستان زندگی پسریه به نام خالد که تو اهواز زمان قبل از انقلاب زندگی میکنه و به آرومی شاهد رشد کردن و تغییراتش تو بطن داستان هستیم. توصیرمان همسایهها داستان زندگی پسریه به نام خالد که تو اهواز زمان قبل از انقلاب زندگی میکنه و به آرومی شاهد رشد کردن و تغییراتش تو بطن داستان هستیم. توصیفات احمد محمود فوقالعاده قویه و به راحتی میتونیم فضای اون زمان رو درک کنیم و با شخصیتها، دیدگاهها و سبک زندگی مردم اون زمان آشنا بشیم. همین موضوع همسایهها رو از سطح یه رمان داستانی فراتر میبره و بهش ارزش اجتماعی و تاریخی میده. من شخصا هر چی تا الان در مورد تاریخ قبل از انقلاب شنیده یا خونده بودم، از نظر قابل استناد بودن برام به اندازه نصف اطلاعاتی که از این کتاب گرفتم هم قابل مقایسه نبود. تو همسایهها ما با مردم اون زمان زندگی میکنیم و با این زندگی کردن و جزئی از اونها شدن درکشون میکنیم. با این حال از نظر سلیقهای داستان برای من جذابیت زیادی نداشت اما ارزشمند بودنش مانع از این شد که خوندنشو رها کنم. شخصیتپردازیها متفاوت بود و گرچه باعث میشد من شخصا نتونم با سایر آدمای داستان ارتباط برقرار کنم اما در عین حال خللی تو درک فضای داستان برام ایجاد نشد. پایانبندی کتاب رو خیلی دوست نداشتم و به نظرم زیادی ناگهانی تموم شد. البته میدونم کتاب داستان یک شهر یه جورایی ادامه کتاب همسایهها ست ولی از اونجایی که قصد ندارم اونو بخونم ترجیح میدادم پایان این کتاب کمتر ناگهانی باشه. در مجموع فکر میکنم به ویژه تو فضای امروز جامعه و همینطور مشتاقان ادبیات یا تاریخ حتما لازمه همه یک بار کتاب همسایهها رو بخونن. ---------- یادگاری از کتاب: بسکه وعده شنیدیم، وعدهدونمون درومد. هرچه بیشتر فلاکت میکشیم، بیشتر به اون دنیا حوالمون میدن. ... خوابش آنقدر سبک است که اگر مورچه عطسه کند از جا میپرد. ... حرف ما فقط اینه که چرا گشنهها باید گشنهتر بشن و پولدا��ا پولدارتر. ... آدم اگر مجبور باشد که خانهنشین شود و حتی تا دم خانه نرود، خیلی سخت میگذرد. ... ماها، خودمون میباد به فکر همدیگه باشیم. اگر زیر بال همدیگه رو نگیریم، از پا میفتیم. ... اعتصاب کردن با سر و صدا راه انداختن خیلی فرق داره. باید هشیار باشیم. باید خونسرد باشیم. نباید بیخود و بیجهت بهانه دستشون بدیم. روزی که قراره اعتصاب کنیم، بیسروصدا میشینیم و غذا نمیخوریم. ... یادمون باشه که وقتی اعتصاب شروع شد، اگر کتکمونم بزنن نباید شلوغ کنیم. باید خیلی آروم و بیسروصدا همه چیزو تحمل کنیم و به اعتصابمون ادامه بدیم....more
اگر دنبال کتاب ساده و روونی بودین که به ذهنتون استراحت بدین، روزها در کتابفروشی موریساکی انتخاب مناسبیه.
اینجا یه برش معمولی از زندگیه. داستانی در مورداگر دنبال کتاب ساده و روونی بودین که به ذهنتون استراحت بدین، روزها در کتابفروشی موریساکی انتخاب مناسبیه.
اینجا یه برش معمولی از زندگیه. داستانی در مورد آدمها و روابطشون. انگار داشتم یه سریال کرهای میدیدم گرچه کتاب ژاپنی بود. این نزدیکی فرهنگ شرقی هم جالبه به نوعی.
یکی از چیزهایی که در مورد کتاب واقعا دوست داشتم، حس توی کتابفروشی زندگی کردن و اثری بود که کتابها روی زندگی آدمها میذارن.
در کل خوشحالم خوندمش و ترجمهی مژگان رنجبر هم خوب بود. ---------------------- یادگاری از کتاب: شاید زمان زیادی صرف بشه تا آدم بفهمه که حقیقتا دنبال چیه. شاید کل زندگیش رو صرف کنه و آخرش فقط بخش کوچیکی از اون رو بفهمه. ... - فکر میکنم که با انجام ندادن هیچ کاری، دارم زندگیم رو هدر میدم. - من که اینطور فکر نمیکنم مهمه که گاهی بیحرکت بمونی. فکر کن یه استراحت کوتاه توی سفر طولانی زندگیته. اینجا بندرگاه توئه و قایقت برای مدت کوتاهی لنگر میندازه. بعد از اینکه خوب استراحت کردی هم میتونی دوباره راه بیفتی و بری. ... با دیدن آنها کنار هم، میتوانستم احساس کنم نوعی پیوند میانشان برقرار است که تنها بر اثر گذراندن سالیان متمادی در کنار هم، در دوران خوب و در دوران بد، بهدست میآید. ... نترس از اینکه عاشق کسی بشی. وقتی عاشق میشی، دلم میخواد سرتاپا عاشق بشی. حتی اگه آخرش با دلشکستگی تموم بشه، لطفاً زندگیت رو تنها و بدون عشق نگذرون. عشق فوقالعاده ست. نمیخوام این رو فراموش کنی. خاطرات آدمهایی که عاشقشونی هیچوقت از بین نمیرن و تا وقتی زندهای قلبت رو گرم نگه میدارن. ... صمیمیت بینشان باعث میشد کمتر شبیه زوجی متأهل باشند و بیشتر مثل دوستانی قدیمی یا همقطار به نظر برسند. ... به نظر من خیلی مهم نیست که آدم از کتابها زیاد بدونه. من خودم هم چیز زیادی نمیدونم، ولی فکر میکنم موضوعی که دربارهی یه کتاب اهمیت داره اینه که چطوری روی آدم تأثیر میذاره. ... چقدر دردناکه که بفهمی [در اون زمینه] برای انجام هر کاری بهجز حسرت خوردن، خیلی دیر شده. ... من طرف داییام بودم. درست همانطور که او در همهی آن مدت طرف من بود....more
چقدر خلاقانه بود ایدهی دنیای زیرین. یک سوم اول کتاب رو خیلی دوست داشتم. با ریچارد ارتباط خوبی برقرار کرده بودم و همه چیز داشت جالب پیش میرفت. در ادامچقدر خلاقانه بود ایدهی دنیای زیرین. یک سوم اول کتاب رو خیلی دوست داشتم. با ریچارد ارتباط خوبی برقرار کرده بودم و همه چیز داشت جالب پیش میرفت. در ادامه اما شدت فانتزی بودن داستان بیشتر از سلیقهی من شد. یه جورایی حس میکردم مخاطب داستان یک چیزی بین کودک درون و بزرگسال درونم یا شاید نه این و نه اونه، و مانع میشد بتونم با یه بخش وجودم دنبال کنم و لذت ببرم.
نیمهی دوم کتاب دیگه نه با داستان چندان ارتباطم حفظ شده بود و نه با شخصیتهای جدید. یک سوم آخر دیگه روند داستان کاملا قابل پیشبینی شد و حوصلهم سر رفت.
از بازی با نمادها و ایدهی کلی خوشم اومد اما در مجموع انتظار بیشتری داشتم. ------------------------ یادگاری از کتاب: نمیدانست کاری باید بکند یا نه. نمیدانست او را بخواهد یا نه. نمیدانست میخواهد یا نه و به این نتیجه رسید که واقعا نمیداند. ... دلش میخواست کسی او را بغل کند و بگوید همه چیز درست میشود، که خیلی زود حالش بهتر میشود. ... انتظار کشیدن، هم ظلم در حق زمان آینده بود و هم لحظاتی که در حال دور ریخته میشدند. ... گاهی وقتها کاری از دست آدم برنمیآید. ... - با کس دیگهای آشنا شدی؟ - نه، هیچکس. فقط خودم عوض شدم. همین. ... تا به حال چیزی بوده که دلت بخوادش؟ بعد بفهمی اون چیزی نبوده که واقعا دلت میخواسته؟...more
انتقاد من اول از همه معطوف به اسم کتاب هست. یک عاشقانه آرام. واقعا آرام؟ یک عاشقانه آرام یعنی شرح یک زندگی عاشقانه سرشار از آرامش. من تو این کتاب شرحیانتقاد من اول از همه معطوف به اسم کتاب هست. یک عاشقانه آرام. واقعا آرام؟ یک عاشقانه آرام یعنی شرح یک زندگی عاشقانه سرشار از آرامش. من تو این کتاب شرحی از زندگی، آن هم از نوع عاشقانهش ندیدم. باید و نبایدهایی بود برای زندگی دیگران که در زندگی خود گیله مرد دیده نمیشد. من فکر میکنم بهترین راه آموزش عشق عاشقانه بودنه نه نصیحت کردن. گاهی جملات گرچه جنبه شعاری میگرفت اما برای من هیچ شعاری شعار نیست. من فکر میکنم میشه سخنانی زیبا خوند و ازش الهام گرفت و اون رو توی زندگی شخصی خودمون به کار ببریم. مثلا من شخصا ضدعادتم. وقتی نویسنده معتقده باید با عادت جنگید، نباید اجازه داد عشق خاطره بشه، کاملا حرف دل من رو میزنه. من عمیقا معتقدم از جایی که یه رابطه به مرور خاطرات گذشته برسه لحظه افولش فرارسیده. با این حال نحوه بیانش رو دوست ندارم. حتی راهحلهایی که ارائه میده سطحی و مصنوعی هست. مثل شروع شدن هفته از جمعه! من فکر میکنم هنر نویسندگی این هست که خواننده رو به سمت پدیرش یک عقیده سوق بده بدون اینکه خودش متوجه بشه! یا حداقل در عمل اون اعتقاد رو نشون بده. مثلا با اینکه معتقده باید مدام در حال تفکر بود، در جای دیگهای میگه مومن بمان و شک نکن. این تضادهای عقیدتی و رفتاری خواننده رو سردرگم میکنه. این کتاب اثری نبود که چنان محوش بشم که نشه زمین گذاشتش، اما برای من خوندنش بسی لذتبخش بود. خیلی جاها جملات پراکنده و در عین حال به یاد موندنیش مرور تفکر خودم و یک جور نظم بخشیدن بهش بود. همین باعث میشد خوندن کتاب نه تنها برام خسته کننده نباشه، بلکه دوستش هم داشته باشم. کتاب یک عاشقانه آرام یک اثر ادبی فوقالعاده از نادر ابراهیمی هست که قطعا و حتما ارزش یک بار خوندن رو داره. ------------------------ جملات ماندگار: عادت رد تفکر است و رد تفکر آغاز بلاهت است. ... عاشق زمزمه می کند فریاد نمی کشد. ... احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز. بهانه ها جای حس عاشقانه را خوب می گیرند. ... درگذشته به دنبال آن لحظه های ناب گشتن،آشکارا به معنای آن است که آن لحظه ها، اینک، وجود ندارند. ... تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لابلای کتاب ها. ... هیچ چیز مثل خود استبداد، استبداد را رسوا نمیکند. ... هیچ وقت همه چیز درست نمیشود؛ چون توقعات ما بیشتر میشود. ... برویم بی آنکه به رسیدن بیندیشیم، هیج قلهای آخرین قله نیست. ... مگر قرار ما این نبود که عشق را خاطره نکنیم؟ ... عاشق کم است، سخن عاشقانه فروان، روزگاریست که دیگر کلام عاشقانه دلیل عشق نیست. ... هر جریانی به زمانی محتاج است الا عشق. ... نفرتانگیزترین چیزی که خداوند خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتی است که عشق را نمیفهمد. ... واقعیت عشق در بقای آن است، عشق یک کالای مصرفی است نه پس اندازکردنی. ... راه حل هر مشکل را زمانی بیابیم که آن مشکل واقعا رخ کرده باشد. ... صبح زود برخاستن، طعم تمام روز را عوض میکند. ... من پیوسته میاندیشم که کدام راه، کدام مکتب، کدام اقدام در فروریختن این بنا میتواند تاثیر بیشتری داشته باشد. ... هرگز به خاطر مردمی که به مهرورزی از ایشان عادت کردهای زندگی نخواهی کرد. ... جرمم فقط خواستن بود، و به این جرم بد میکشند، اما آنکه کشته میشود سرافکنده نمیشود....more
کتاب رو خیلی پراکنده و تکه تکه خوندم چون اونقدر جذبم نمیکرد که ادامهش بدم. ایده داستان جالب بود و من همیشه بازی با زمان رو دوست دارم اما نوع پرداختن کتاب رو خیلی پراکنده و تکه تکه خوندم چون اونقدر جذبم نمیکرد که ادامهش بدم. ایده داستان جالب بود و من همیشه بازی با زمان رو دوست دارم اما نوع پرداختن بهش خوب نبود. پرشهای زمانی مبهم و شخصیتپردازی سطحی مانع ارتباط گرفتنم با فضای در جریان میشد. داستان پر بود از اسمهای مختلف، جوری که مدام گم میکردم کی به کیه و این مهمترین ضعف کتاب از دید من بود. اشارهای که به کرونا داشت برام جالب بود. امتیازم ۲.۵ه که به پایین گرد کردم. --------------------- یادگاری از کتاب: عاشق خریدن چیزهایی بود که نیاز اساسیاش نبودند: یک قرص نان، یک یا دو کارت پستال، یک دسته گل. فکر میکرد شاید زندگی همین است. ... نوعی سردرگمی در چهرهاش بود که نشان میداد دیگر با جمع همراه نیست. ... چه نعمتی است وقتی با کسی باشی که به تمام کارهایی که در طول روز کردهای علاقه نشان میدهد و آنقدر برایش مهم است که از تو سوال میکند. ... البته مست نبود، اما گاهی مستی و خستگی خیلی شبیه به هماند. ... - از لحاظ نظری اگر گند بزنم ممکن است چه اتفاقی بیفتد؟ - گند نزن....more
فضای کتاب جوریه که انگار خیلی ساده وارد زندگی روزمرهی کسی بشی و باهاش توی مسیری همراه بمونی. میخائیل داستان زندگی بسیاری از ماست. مایی که میخوایم خودفضای کتاب جوریه که انگار خیلی ساده وارد زندگی روزمرهی کسی بشی و باهاش توی مسیری همراه بمونی. میخائیل داستان زندگی بسیاری از ماست. مایی که میخوایم خودمون فکر کنیم، انتخاب کنیم، زندگی کنیم. مایی که خستهایم از اینکه بهمون گفته بشه درستش چیه و باید چطوری زندگی کنیم تا پذیرفته باشیم. داستان پرداخت و روند خوبی داره اما جا داشت روی شخصیتها و عمق داستان بیشتر کار بشه. امتیازم بهش ۳.۵ بود که به پایین گرد کردم. + کتاب رو با صدای امیر صمصامی گوش دادم و راضی بودم. --------------------- یادگاری از کتاب: میگن زن کمک دست مرده. من کمکدست میخوام چی کار؟ خودم به خودم کمک میکنم. آدم کسی رو میخواد که باهاش حرف بزنه نه کسی که همیشه لباش رو همه. یعنی منظورم کسیه که شعور داشته باشه، احساس داشته باشه. وقتی آدم نتونه دو کلمه با زنش حرف بزنه، فایدهی این زندگی چیه؟ ... خیلی کار کردیم، خیلی فکر کردیم، خیلی فکر کردیم به جایی برسیم و باید افتخارم بکنیم و به جایی هم رسیدیم. اما آیا موفقیت ما، رو زندگی دور و اطرافمون تأثیر گذاشته؟ زندگی دیگران رو عوض کرده؟ ... بیاندازه متأسفم که ما این همه از هم دوریم. ... به نظر من هیچ چیز نمیگذره مگه اینکه اثری از خودش به جا بذاره....more
داستان با یک شوک شروع میشه: زنی به اسم لوئن که حین رد شدن از خیابون، شاهد یک تصادف وحشتناکه و اونجا به فردی برمیخوره و... در کل؟ داستان جذاب و پرکششیداستان با یک شوک شروع میشه: زنی به اسم لوئن که حین رد شدن از خیابون، شاهد یک تصادف وحشتناکه و اونجا به فردی برمیخوره و... در کل؟ داستان جذاب و پرکششی داشت، در جزئیات اما انسجام مناسبی نداشت، نه توی هویت و ریتم داستان و نه شخصیتپردازی. تقابل شخصیت وریتی و لوئن برام جالب بود، در پیچیدگی و سادگی، سبک نویسندگی و حتی خاص یا پیشپاافتاده بودن اسم. مهمترین مشکل من با این کتاب چرخش زیاد شخصیتها و کمهویت بودنشون بود. شاید این به نوعی نقطه قوت داستان بوده باشه اما خوشایند من نبود. این کتاب میتونست یک داستان نیمهمعمایی و نیمهعاشقانه جذاب باشه اما پرداخت خوبی نداشت، سوتیهای عجیبی داشت و از دید من ایدهی داستان حیف و میل شده بود. با همهی اینها، کشش داستان در حدی بود که با علاقه دنبال کنم و بخوام ببینم بعدش چی میشه. امتیازم بهش ۲.۵ بود که به بالا گرد کردم. + میزان سانسور نسخه فارسی کتاب با ترجمهی عباس زارعی زیاد بود. -------------------- یادگاری از کتاب: هیچوقت نظرات مردم رو نخون. سالها پیش وریتی اینو بهم یاد داد. ... به او لبخند زدم. نه اینکه دلم میخواست، فقط چون از من انتظار میرفت. ... یه خرده به خودت برس. یه کم خودخواه باش. یه لحظاتی واسه خودت زندگی کن. حقته یه وقتایی به خودتم فکر کنی، به چیزی که میخوای....more