جز از غادةالسمان از بقیه کتابی نخونده بودم. ادبیات زنان عرب برام جذابه و دلم میخواست بیشتر آشنا بشم. دردهاشون به دردهای ما نزدیکه و داستانهاشون ملمجز از غادةالسمان از بقیه کتابی نخونده بودم. ادبیات زنان عرب برام جذابه و دلم میخواست بیشتر آشنا بشم. دردهاشون به دردهای ما نزدیکه و داستانهاشون ملموس. ولی بعضی داستانها به روایت نزدیکتر بود. اون گره که باید باشه وجود نداشت....more
چند وقت بود داستان کوتاهها به جانم نمیچسبیدند. جز شعر حوصله هیچ کتاب دیگری نداشتم و نمیدانم چرا این کتاب این طور به دلم نشست. هر داستان حال و هوای چند وقت بود داستان کوتاهها به جانم نمیچسبیدند. جز شعر حوصله هیچ کتاب دیگری نداشتم و نمیدانم چرا این کتاب این طور به دلم نشست. هر داستان حال و هوای خودش را دارد، امّا همه پر از عطر و بو و رنگ و لهجه اند. تا به حال جنوب نرفتهام امّا جای هر کدام از شخصیتها یک صدا توی سرم با لهجهٔ جنوبی یا عربی دیالوگها را میخواند. بعد حسش میکردم انگار آدمی باشد که تمامِ عمرم میشناختهام. آدمهایی که جنگ و از دست دادن و غربت را از سر گذراندهاند. آدمهایی که عشق ورزیدهاند و درد کشیدهاند. با گرمی و حرارت جنوب و شور و شرجیِ دریا......more
به نظر بعضیها شتابزده است، به نظر من نه. گرچه پایانبندی کتاب کمی عجولانه بود. به نظر بعضیها لحن و زبانش عجیب و غریب است، به نظر من کاملاً طبیعی و به نظر بعضیها شتابزده است، به نظر من نه. گرچه پایانبندی کتاب کمی عجولانه بود. به نظر بعضیها لحن و زبانش عجیب و غریب است، به نظر من کاملاً طبیعی و صمیمی. روایت جوری بود که تو را همراه خودش به جلو میکشید، طوری که در دو خوانش تمامش کردم. بخشی از دغدغههاش برایم ملموس بود، بخشی دور از ذهن.
(این چه ریویوییه آخه؟ ذهنم متمرکز نیست این روزها. ببخشیدم.)...more
خوندنش خیلی طول کشید. ولی خوبیش این بود که داستانکها رو میشد هر چند تا که حوصله داری بخونی و بعد بذاری کنار تا دفعه بعد. ولی از طرفی هم چون به هم وصخوندنش خیلی طول کشید. ولی خوبیش این بود که داستانکها رو میشد هر چند تا که حوصله داری بخونی و بعد بذاری کنار تا دفعه بعد. ولی از طرفی هم چون به هم وصل بودن دوست داشتی پشت هم بخونی تا ببینی چی میشه داستان عادله دواچی که گره خورده با چارباغ و آدمهاش. دلم برای اصفهان تنگ شد و قدم زدن تو چهارباغ. عادله انگار مادرِ اصفهان بود با روحی که بلند و بالاتر از جایی که بود میپرید و مهر و محبت میبخشید به همه....more
خواندن کتاب به دلایل کاملاً شخصی برایم سخت بود و با این حال چون برای پایانش موعدی مشخص کرده بودیم با تپش قلب و نفسی که به زحمت بالا میآمد خواندم و تمخواندن کتاب به دلایل کاملاً شخصی برایم سخت بود و با این حال چون برای پایانش موعدی مشخص کرده بودیم با تپش قلب و نفسی که به زحمت بالا میآمد خواندم و تمامش کردم. بگذریم. به کتاب حسهای مختلفی دارم. بعضی بخشها را دوست داشتم (غالباً آنجاها که جهانگیر بود) و در هم تنیدگی داستان با شخصیتهای تاریخی گذشته یا داستانهای کهن و نقشپذیری از آنها را. به نظرم بعضی جاها زیادهگویی داشت. از خط داستانی خارج میشد و شروع میکرد توضیح دادن و ارائه اطلاعات، یا شعار دادن حتی! در لحن هم نقل قول ها بعضی جاها عامیانه بود و بعضی رسمی. حتی در یک جمله.
ولی کششی داشت که پای کتاب نگهت میداشت. و کشف قدم به قدم همراه با نویسنده. و غمی که آشنا بود....more
از همان بار اولی که شبهای روشن را دیدم و فهمیدم سعید عقیقی کتابی دارد به این نام، دنبالش بودم و آخر سر دو هفته پیش در یکی از فروشگاههای اینترنتی پیداز همان بار اولی که شبهای روشن را دیدم و فهمیدم سعید عقیقی کتابی دارد به این نام، دنبالش بودم و آخر سر دو هفته پیش در یکی از فروشگاههای اینترنتی پیدا کردم و ذوقزده سفارش دادم. شعرهای شبهای روشنش مرور کوتاهی بود بر فیلم. انگار صحنهها به شکل شاعرانهای جلوی چشمهام زنده میشدند. شعرهای بیحواسی هم....more