حامد اسماعیلیون متولد ۱۳۵۵ در کرمانشاه است. او دورهٔ کودکی و نوجوانی را در همین شهر گذرانده و از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۹ در تبریز به تحصیل در رشتهٔ دندانپزشکی مشغول بوده است. پس از آن مدتی در گلستان و مازندران و در نهایت به مدت هفت سال در تهران زندگی و کار کرده است. اسماعیلیون در سال ۱۳۸۹ به همراهِ خانواده به کانادا مهاجرت کرده است و هم اکنون در شهری کوچک به نام هانوور در دو ساعتیِ تورنتوی کانادا زندگی میکند.
مهمترین فعالیتهای ادبی اسماعیلیون پس از پایانِ تحصیلاتِ دانشگاهیاش انجام شده است. او به مدت ده سال در وبلاگ «گمشده در بزرگراه» مینوشت. مجموعه داستانها و رمانهای او عبارتند از:
آویشن قشنگ نیست (۱۳۸۷): برندهٔ جایزهٔ بهترین مجموعه داستان اول در بنیاد گلشیری شد و کاندید برخی جوایز ادبی دیگر. این کتاب پس از سالها حضور در کلاسهای داستاننویسی امیرحسن چهلتن در موسسهٔ کارنامهٔ تهران از سوی نشر ثالث منتشر شده بود و تا امروز به چاپ پنجم رسیده است.
قناریباز (۱۳۸۹) مجموعه داستان منتشر شده توسط نشر چشمه
دکتر داتیس (۱۳۹۱) نشر چشمه و برندهٔ جایزهٔ بهترین رمان اول در بنیاد گلشیری. این کتاب به چاپ سوم رسیده است.
گاماسیاب ماهی ندارد (۱۳۹۲) رمان منتشر شده توسط نشر ثالث.
توکای آبی (۱۳۹۷) نشر مهری، لندن
به جز مصاحبههای متعددی که با او انجام و در جراید و رسانهها منتشر شده است او سابقهٔ همکاری با نشریات انجمن دندانپزشکی ایران، سلامت، فرهیختگان، داستان همشهری و ادبیات و سینما در شماره تازه «سینما و ادبیات» را داشته است. ویراستاریِ کتاب علمی کنگرههای سالانهٔ بینالمللیِ دندانپزشکی در ایران هم از دیگر کارهای اوست.
خب! من این رمان رو خوندم تا ببینم چقدر این شایعه حقیقت داره که آقای اسماعیلیون سعی کرده اعضای گروه منافقین رجوی رو سفید کنه توی این کتاب. و نتيجه اینکه: من فکر نمیکنم اینطور باشه. اما درباره خود رمان، بنظرم ایده اولیه خیلی عالی و جذابه اما پرداخته نشده و شتابزده است. میتونست چیزی در حد زمین سوخته از احمد محمود باشه ولی خیلی خامه. اینم اضافه کنم اوایل رمان رو بیشتر دوست داشتم. همین دیگه... ضمنا این رمان رو با صدرا خوندم که خیلی خوب بود ♡
ساده و روان، فارغ از تکلفات این روزهای داستانهای فارسی معاصر، و همراه با نکته ها و ظرافت های تاریخی قابل تامل که به صورتی غیرشعاری و ملموس بیان می شوند. دانش نویسنده قابل توجه است
داستان ایرانی که استثنا علاوه بر توجه به فرم کمی هم به محتوا توجه کرده بود !! این اواخر هر چی داستان ایرانی خوندم خورد تو ذوقم از بس که داستانها بی جون و بی مایه بودن فقط نویسنده تلاش کرده بود یه فرم عجیب غریب رو پیاده کنه انگار هر چی کلاس داستان نویسیه فقط روی همین فرم تاکید داره انگار نویسندههای امروزی ما هیچ ایده و خلاقیتی ندارن اصلا
حالا به هر حال، این کتاب از نظر محتوا حرفی واسه گفتن داره، و از طرفی روایت جذابی هم داره
دنبال کتابی میگشتم راجع به مجاهدین و سرنوشت و سرگذشتشون که این رو بهم معرفی کردن
جواب سوالهامو توش پیدا نکردم ولی یه داستان جذاب خوندم با تم مجاهدین
اگر فیلم ماجرای نیمروز ۲ رو دیده باشید، این کتاب براتون آشنا به نظر میرسه و همیشه کتابها از فیلمها جلوتر هستن پس قطعا ارزش خوندن داره
دنبال کتابیم که مفصل از مجاهدین توش گفته باشه، البته ناداستان باشه بهتره، ممنون میشم اگر کتابی میشناسید معرفی کنید بهم
پ.ن: خیلی تلخ بود که دقیقا وسط این خوانش که بودم خبر فوت همسر و دختر نویسنده کتاب رو شنیدم. واقعا متاسف شدم.
من همیشه نسبت به نویسندههای نسل جدید ایران گارد داشتم تا این که کتاب رو به پیشنهاد یکی از دوستانم خواندم و باید بگم نظرم رو تا حدی تغییر داد. داستانی از زندگی افراد عادی که چطور تحت تاثیر مسائل سیاسی قرار میگیره و یا حتی برعکس که چطور زندگی افراد و تجربیاتشون میتونه تاثیر گذار باشه رو انتخابهاشون و جهت گیری سیاسیشون. کتاب تاثیر گذاری بود و به نظر من به واقعیت نزدیک و بیطرفانه. باید بگم که خواندن این کتاب مسائل مهمی رو به من یادآوری کرد.
كمي از ابتداي داستان كه ميگذرد موضوع گرم و گيرا ميشود و كشش ادامه بيشتر. اسماعيليون بسيار سنجيده به روايتي آدمهايي در مقطعي عجيب ميپردازد بدون اينكه هيچ كدام را قضاوت كند يا حكمي به ناروا و از سر هوس صادر كند. از اين نظر گاه كتاب بسيار به دلم نشست و ارجمند است. ديگر اينكه تلاشي بيهوده براي دستيابي به فرمي پيچيده كه حاصلي براي متن ندارد نكرده و حرفش را درست و به جا زده است. رماني ست كه خوب نوشته شده و به گمانم با فكر و حتا ارزش بازخواني دوباره. سپاس از او
از اسماعیلیون اولین کتابی بود که خوندم و جالب بود برام. به واسطهی شناختی که این مدت از خود حامد اسماعیلبون پیدا کردیم دوست دارم بدونم چطور شده که این کتاب رو نوشته. داستان سه روایت موازی داره که در نهایت بهم مرتبط میشند. داستانها از بهمن ۵۷ و انقلاب شروع میشه و تا پایان جنگ و عملیات مرصاد ادامه داره. نقطه تلاقی روایتها برای من جالب بود و تقریبا تا اواخر کتاب حدس نزده بودم که چطوری بهم مرتبط میشن داستان جعفر و داستان سوسن.
دیدم بعضی دوستان همیشه در صحنه در نظراتشون در جاهای مختلف نوشتند که کتاب در حمایت از مجاهدین خلق نوشته شده، در صورتی که اصلا اینطور نبود و روایات از چند جبهه مختلف بیان شده بود.
"گاماسياب ماهي ندارد" اولين تجربه من از كتابهاي حامد اسماعيليون... كتابي خوشخوان با داستاني روان در دوره اي حساس از تاريخ پس از انقلاب و سالهاي جنگ! كتاب سرگذشت چند شخصيت اصلي با خطوط فكري متفاوت از يك سو جواني سپاهي و در سوي ديگر دانشجويي عضو سازمان مجاهدين خلق را در بازه زماني فروردين ١٣٥٨ تا مرداد ١٣٦٧ بصورت موازي روايت ميكند و در پايان بندي كلي، رويارويي شخصيتهاي اصلي (هرچند با ضعفهايي جزيي) به شكلي كلاسيك در عمليات فروغ جاويدان مرصاد اتفاق مي افتد. شخصيت پردازي و فضاسازي مناسب كتاب را بسيار پسنديدم به گونه اي كه وسوسه تداوم خواندن تا انتها با من بود. جداي از القاي حس نوستالژي شديد و همزادپنداري من با كودكان داستان، كه هم سن و سال من در همان سالها و در همان جغرافيا و با همان دلهره ها و دغدغه ها بودند، بطور كلي كتاب را بسيار قابل ستايش دانسته و به چند دليل به حامد اسماعيليون تبريك مي گويم: اول: جسارت پرداخت به موضوع خط قرمزي مجاهدين خلق كه همواره در تصور عموم كنجكاوي برانگيز بوده و كمتر كسي به پرداخت آن كمر همت بسته... دوم: سعي در عدم قضاوت شخصيتها با ايدئولوژيهاي مختلف در روايت! داستان بطور كلي در نهي تعصب است، طوري كه شانس تقريباً مساوي معرفي هم به جعفر عضو سپاه و هم به سوسن عضو سازمان مجاهدين خلق داده شده! سفيد و سياه و يا صفر و صد از پيش تعيين شده اي در ذهن مخاطب القا نمي شود و قضاوت بر عهده خواننده گذاشته شده كه بنظرم تا حد زيادي موفق بوده است. و در نهايت اينكه اين حجم از دانش اسماعيليون از جنگ و تاريخ و اتفاقات آن برهه كه خود در آن زمان دوران كودكي را ميگذرانده قابل توجه و ستودنيست... توصيه من: كتاب رو بخونيد!
از كتاب: -غنيمت گرفته اي حاجي؟ -نه. غنيمت كجا بود. مي داني اين چيست برادر؟ -قهوه جوش است. توش قهوه درست مي كنند. تا حالا قهوه خورده اي؟ تا سر حرف را بگرداند گفت: - ميخوريم يك وقتي برادر. قهوه جوش را برگرداند. دست كشيد. زبر بود. كسي چيزي نوشته بود. زير نور كم نور چراغ برجستگي را واسكيد. نوشته بود: با پوران ساختمان پلاسكو...
یکی از بهترین رمانهایی بود که این روزها خوانده ام. زاویه دید و عناصر داستانی بسیار صحیح و منطقی انتخاب شده بودند. بیش از هر چیز برایم تسلط حامد اسماعیلیون به جنگ پر اهمیت است. نقدی خواندم در مورد تحریف تاریخ در گاماسیاب ماهی ندارد که باید بگویم به هیچ وجه قبول ندارم. سوای اینکه نویسنده حق دارد تاریخ را بنویسد، آنچنان هم با دانسته های من در مورد جنگ و عملیات فروغ جاودان و مجاهدین و .... در تضاد نبود.
در یک کلام میشه به عنوان یک کتاب خوب و لذتبخش ازش یاد کرد. شخصیت ها و فضای هر سه داستان کتاب که در نهایت به هم گره می خورند چنان خوب و دقیق به تصویر کشیده شده که انگار خواننده در تمامی صحنه ها حضور داره و از نزدیک شاهد وقوع فیلمی مستند است. من که از نسل بعد جنگ هستم، به واسطه خاطرات دیگران و کتاب ها و حافظه ی تاریخی ای که حداقل به خودِ من منتقل شده؛ شخصیت ها و قصهی هر کدامشان برام بسیار آشنا و ملموس به نظر می رسید و حکم دژا-وویی* را داشت که هیچگاه تجربه نکرده ام. نکته دیگری که برام جالب بود، نزدیکیِ روایتِ کتاب از سازمان مجاهدین خلق به مستندی به نام "فیلمی ناتمام برای دخترم سمیه" بود. نکته دیگر اسم کتاب! گاماسیاب؟ ماهی؟؟ ندارد؟؟؟ به نظرم یه معنی بزرگتری رو به همراه داره... میشه برداشت های متفاوت�� از�� کرد.
«گاماسیاب» رودخانهای است که از نهاوند سرچشمه میگیرد. نهاوند برای من فراتر از شهرِ پدری است. من نهاوندِ خاصِ خودم را دارم. نهاوندِ داستانهام. پس وقتی داستانی نوشته میشود که نسبتی با نهاوند دارد شاخکهایم تیز میشوند. از وقتی فهمیدم «حامد اسماعیلیون» رمانی نوشته به اسمِ «گاماسیاب ماهی ندارد» شاخکهایم تیز بودند. اما «گاماسیاب» نسبتی با نهاوند نداشت و این خیلی هم برایم مهم نبود. زیرا که با ابعادی دیگر از علایقِ من نسبتی فوقالعاده پررنگ داشت. من عاشقِ تاریخم و آنچه که در سالهای اولِ انقلاب گذشته برای من پرسوالترین بخشِ تاریخ است. چونکه نه آنقدر از آن دور شدهایم که جزئیاتش دیگر برایم مهم نباشد و نه آنقدر موادِ قابلِ اتکا برای شناخت وجود دارد که بگویم شناختِ مناسبی از ابعادِ روزگاری که با انقلاب بر ما گذشت دارم. روایتِ حامدِ اسماعیلیون از آن بازهی زمانی کلیاتِ گفتمانِ رایج در تاریخِ پس از انقلابِ ایران را به چالش نمیکشد اما کاری ارزشمندتر انجام میدهد. همان کاری که هر رمانِ خوبِ متکی به تاریخ باید انجام دهد. اسماعیلیون موفق میشود چند شخصیتِ پرداخته شده؛ چند موجودِ گوشت و خوندار؛ را در فضایی که زیستن در آن برای من کنجکاوی برانگیز است به زیست وابدارد. یعنی با خواندنِ گاماسیاب میتوانم لحظه لحظهی زندگیِ یک نوجوانِ هفده ساله که ده سالِ بعد یک فرمانده با قابلیتِ جنگ است؛ یک دانشجوی عاشقِ آواز خواندن که ده سالِ بعد فرمانده یک دسته از دستههای مجاهدین در عملیاتِ فروغِ جاویدان/ مرصاد است و چند آدمِ دیگر را لمس کنم. مهمترین کارِ گاماسیاب این است که کاری که رمانِ تاریخی باید انجام بدهد را درست انجام میدهد. ارائهی کلوزآپی از یک شرایطِ کنجکاوی برانگیزِ تاریخی. گیرم که پایانبندیِ رمان میتوانست با چینشی مناسبت�� باورپذیرتر جلوه کند اما ارزشِ کاری که اسماعیلیون کرده بیش از آن است که این ضعف (که از معدود ضعفهاست) بسیار به چشم بیاید.
"آویشن قشنگ نیست" اسماعیلیون رو خیلی دوست داشتم. این کتاب هم از نظر شیوه روایی نوآوری داشت اما در مجموع داستان چندان جذاب نبود، این جذاب نبودن در یک سوم انتهایی بیشتر به چشم میومد و اینطور احساس می شد که نویسنده به اصرار میخواهد داستان را ببندد و اتفاقات درهم بود. نکته بسیار حائز اهمیت اینکه موضوع داستان یکی از مسائل بسیار حساس در ایران است. داستان نوشتن در مورد مجاهدین خلق بدون حملات کودکانه و شدید به آنها کار ظریفی بود. اگرچه انتقادات نویسنده به طیف های فکری گوناگون مشخص بود اما تقریبا میتوان گفت در دام جانب داری و یکسونگری نیفتاده بود. اطلاعات بالای نویسنده باعث میشد داستان شکل مستندی به خودش بگیره. برخی شخصیت ها خوب پرداخته نشده بودند و متاسفانه حضور پررنگی هم داشتند مانند حسین. در مجموع کتاب خوبیه و ارزش خوندن داره.
مدتها بود داستان فارسی نخونده بودم و گاماسیاب انتخاب خوبی بود برای شروع دوباره. ماجرا طی ۱۰ سال - از انقلاب ۵۷ تا پایان جنگ با عراق - اتفاق میفته، و موجهای پیدرپی اون دریای آشفته، آدمهای داستان رو میشورن و با خودشون میارن جلو تا در نهایت، در بزنگاهی، به هم متصل بشن
به نظرم جا داشت رمان خیلی مفصلتر باشه، با شخصیتپردازیهای کامل که اجازه میداد به آدمهای کتاب نزدیکتر بشیم. با سطح پرداختی که توی کتاب اومده، فقط ازفاصله میشه بهشون نگاه کرد. در عین حال، همسن و سالهای من، آدمهایی شبیه به تمام شخصیتهای اصلی این داستان رو دور و برشون دیدن و میتونن توی جعفر، سوسن، پوران، حسین و غیره، چهرهی آشنایی پیدا کنن
و ناگفته پیداست که هربار کتاب رو دست گرفتم و اسم حامد اسماعیلیون به چشمم خورد، قلبم یک چروک دیگه برداشت
نویسنده سعی کرده در عین نوشتن یه رمان تکنیکی با سه داستان در هم تنیده، ساده و روان هم بنویسه، ادبیات رو به تاریخ معاصر پیوند بزنه و داستان ملموس و باورپذیری خلق کنه اما یه چیزیش کمه؛ اونم اینکه از پس خلق اون همه کاراکتر بر نیومده و یه سری رو همینجوری انداخته وسط داستان بی اینکه به اون ها تشخص ببخشه و از حالت تیپ صرف خارج شون کنه. اینجا مردها یا میرن جنگ یا می مونن تو یه پستویی و عرق می خورن و زن هایی که سراغ کار تشکیلاتی و سیاسی میرن هم همشون تو خیالاتشون رویای خونه ی آروم و ظرف های تمیز رو می بینن. روایتش از سازمان مجاهدین هم رسمن یه ماجرای نیمروز دیگه ست.
یه کم با پایان احساسی ش مشکل داشتم. وگرنه شاید باید چهار ستاره می شد. از این نظر که داستان هایی که به دور از تعریف و تمجید از تاریخ معاصر بگویند خیلی کم هستند و قطعا ارزش خواندن دارند.
کتاب را آرام آرام بخوانید. اذیت می کند. خراش میدهد و پایین می رود. داستان که تمام می شود فکر می کنی می شود ادامه داشته باشد هم چنان. چرا که هنوز هم ما پورانها و سوسنها و حسینها مثل اسب عصاری دور خودمون می چرخیم. داستان ما با پایان جنگ تمام نشده. این است که هنوز با خواندن گاماسیاب دردمان میآید
خیلی خوب و خوشخوان. با شخصیتهایی ملموس. تجربههایی گوشت و پوست و استخوانی از جنگ ایران و عراق. روایتهایی از درون سازمان مجاهدین و از درون سپاه پاسداران. خلاصه که خواندنی است و پیشنهاد میشود.
رفته بودم نشر چشمه. سالها پیش. داشتم کتابهای تازه چاپ شده را می دیدم. یکی گفت شنیدم میخواهند این کتاب را جمع کنند. طرف را می شناختم. از نویسنده های هم نسلی اسماعیلیون بود. نخواستم اعتماد کنم. تا آن موقع هنوز از اسماعیلیون چیزی نخوانده بودم. میدانستم برای "آویشن قشنگ نیست" جایزه مهمی گرفته. همین و بس! دودل بودم. اما تصمیم گرفتم: موضوعش برام جذاب بود. یادم می آید تقریبا یک نفس تا نصفه های گامسیاب را خواندم. دلیلش تنها جذابیت موضوع نبود، زبان بدون دست انداز هم تاثیر زیادی داشت. چیزی که گامسیاب را برای خیلیا جذاب کرده، به گفته خودشان نگاه بی طرفانه و خالی از تعصب بوده است. اسماعیلیون این عدم جانبداری را مرهون انتخاب راوی دانای جزء ی است که تنها و تنها وقایع بیرونی را ثبت می کند: همان نوع راوی که مصداق کلاسیک آن "آدمکش ها" ی همینگوی است و معروف است به روایت به سبک دوربین فیلمبرداری. مزیت دیگر گامسیاب خوش ساختی آن است. گامسیاب ضربه اصلی را همانجا که باید می زند: نقطه اوج قصه واقعا نقطه تلاقی خطوط داستانی است.
با همه اینها گاماسیاب به یک دلیل نه چندان کم اهمیت -لااقل برای من- یک شاهکار-هرچند کوچک- نیست. گاماسیاب فراتر از یک رمان خوش ساخت که توسط یک نویسنده کاربلد نوشته شده نیست و درست یه همین دلیل هم نمی تواند از فضای هنری اکنونی فراتر برود.
خواندن "گاماسیاب ماهی ندارد" را به همه توصیه می کنم
کتاب روایتی انسانی است از آنچه در سالهای انقلاب و جنگ داخلی و جنگ 8 ساله بر مردم این سرزمین رفته.
انتخاب این موضوع و به ویژه انتخاب سازمان مجاهدین خلق و روایت زندگی انسانهایی که اسیر کینه و نفرت و تعصب شدند جسارت میخواهد و باید به نویسنده برای این انتخاب دست مریزاد گفت.
داستان کشش داشت و زمین گذاشتن کتاب سخت بود. بخش آخر هم که سه داستان موازی به هم میرسند جذابیت ویژه ای داشت. داستان شخصیتهای حاشیه ای زیادی داشت که برخی از اونها خوب پردازش نشده بودند و در میان پاراگرافها گم بودند و خواننده رو هم گم و گیج میکردند. به نظر من این مهمترین ضعف داستان بود.
روایت تلخ قربانی شدن این همه انسان در دو سوی (یا چند سوی) دعواهای انقلاب و سالهای پس از اون و وارد شدن به دنیای انسانی این آدمها کار آسانی نیست و دوباره به نویسنده تبریک میگم.
گامسیاب ماهی ندارد جزو رمانهای خوبِ نسلِ جدیدِ نویسندههای ایرانیست. روایتی روان و پرکشش آن هم درست از نقطهی موردِ علاقهی من: تاریخِ اوایلِ انقلاب. جعفر و سوسن و پوران سه روایتی که با هم پیش میروند و اسماعیلیون انگار استادِ اینطور نوشتن است. مانند مجموعه داستانِ "آویشن قشنگ نیست"ش. توصیف موقعیت و مکانیِ قدرتمندی داشت که من همراهِ آدمهای داستان در جنگ ایران و عراق در سکوت شبانه به جنگِ با عراقیها میرفتم. خانهی پوران یادآور همهی خانههای دورانِ کودکی ما بود. پایان بندیاش به اندازهی طول داستان جذاب نبود اما این کتاب مهر تاییدی است برای یک داستان نویسِ خوب و موفق بودن.
کتابی با بیان ساده و با جزئیات .خیلی شبیه فیلم ردِ خون بود یا شایدم رد خون خیلی شبیه این کتاب بود. خیلی تاکید داشت بر انتخاب نگاه سیاسی وابسته به شرایط زندگی آدم ها و جوِ حاکم بر مخصوصا جوانان و ایدئولوژی های وابسته به شرایط و تغییر های مکرر آن ها. احساس گیجی و گنگی دوران انقلاب خوب نشون داد.
کتاب در یک کلمه قصه تلخ تعصب و ریشه های اونه و اینکه بخش مهمی از تاریخ کشورمون رو بخوبی به شکل قصه دراورده ! (عملیات فروغ جاویدان مجاهدین خلق که همه مون قصه تلخ اعدام های ۶۷ رو بعدش که یجورایی در پاسخ ب همون بوده میبینیم ) اینکه چطور این طرفی ها و اون طرفی ها قربانی سرکوب و تعصب میشن ... اینکه هیچ کس سیاه و سفید نیست ... اینکه هنوز هم همه این ادمارو تو اطرافمون داریم میبینیم هر روز ...
خیلی خوب بود. نویسنده ایده جدید داشت و میخواست چیزهایی رو که بر اساس واقعیت اتفاق افتاده به ما منتقل کنه ولی داستان میلنگید. مثل این که جوهر نویسنده تموم شده باشه، منظور جوهر فکرشه. حیف شد. بهتر از این ها میتونست باشه
ترجیح میدادم که به جایی برسم اما درست لحظه ای که همه ی سوال ها راجع به گذشته تمام شد پایان هم فرا رسید، فکر که میکنم شاید سرنوشت جعفر و سوسن حالا شبیه کسری - کله اسب باشد...
کتاب «گاماسیاب ماهی ندارد» حامد اسماعیلیون بیش از آن که داستانی در زمینه تاریخی انقلاب تا پایان جنگ باشد، روایتی تاریخی با رنگ و بوی داستانی است. البته روایتی که به سرگذشت یک خانواده معمول ایرانی، یک جوان روستایی رزمنده و یک گروه تروریستی تمامیتخواه میپردازد. داستان به طور موازی هر بار به یکی از این سه روایت اختصاص دارد تا سرانجام در پایان تند و شتابناک کتاب هر سه روایت به هم میرسند. از پلات و تمهید و ساختار و گرهگشایی و کشف و تجلی و... در کتاب خبری نیست و به همین رو به گمان من به راحتی نمیتوان آن را داستان به معنای مدرسهای نامید اما نثر حامد اسماعیلیون پرکشش، تصویری و گاه تکان دهنده است؛ خواننده را به قلب زمانه و زندگی ایرانیان دهه ۶۰ میبرد؛ گاه تصاویری ارایه میکند که از یاد نخواهد رفت، و حتی آنگاه که به روایت سرگذشت اعضای گروه تروریستی و تمامیت خواه میرسد هم تا حد زیادی دوربینی نوشته شده و لحنی بیطرفانه دارد که اثری قدرتمند را ایجاد میکند. البته که قطعا باید از اطلاعات درخور و جزییات قابل توجهی که حتما ساعتها جستجو را پشت سر پنهان کرده نیز یاد کرد. اگر هدف اسماعیلیون روایت و ثبت زندگی بخشی از ایرانیان در یک دوره زمانی خاص بوده باشد به نحوی که خواننده با رغبت روایتش را بخواند و پس از خواندن بتواند ادعا کند آن جهان و آن زمانه را زیسته است، به گمانم موفق بوده است.
شخصیت پردازی بسیار ضعیف، دیالوگهای بسیار ضعیف. این کتاب برای من، به شدت فراموش شدنیه. فکر نکنم توی بلندمدت اصلا یادم بمونه همچین کتابی خوندم و هیچ فرقی به حالم کرده باشه خوندن یا نخوندنش. اینکه سوگیری شدیدی نداره بعنوان یک ویژگی مثبت بیشتر از هرچیز دیگه ای به چشمم میاد. جدی حس میکنم هیچی بهم اضافه نشده. جوری که من قطعه قطعه و با فاصله خوندمش هم قطعا در تجربه نه چندان خوبی که از مطالعه اش داشتم تاثیرگذار بوده.