What do you think?
Rate this book
First published January 1, 2006
One moment of blind faith in anything, even in the most utter nonsense, brings a person more happiness than all the reason and knowledge in the world; for reason and knowledge do nothing but destroy any possibility of happiness and reveal everything we've tried to link our life to as worthless. That's why we float like balloons, bloated to bursting point with reason, just waiting for the moment when one tiny extra bit of knowledge will blow us to smithereens – when our body, as fragile as the membrane of a balloon, explodes from the despair which fills us.
اوضاع نه بهخاطر من هیچوقت خراب شد ، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام. فقط خودم را باشان وفق میدهم.
شخصیت اصلی داستان، توی حرارت و هرمِ اتاقش از خواب بیدار میشه، از بوی تندِ عرقی که رختخواب و اتاقش رو پر کرده حالش بههم میخوره و متوجه میشه که همسرش ترکش کرده... درواقع همسرش از این وضعیت نکبتوار فرار کرده! حالا نگران کدوم مشکلش باشه؟ فرار کردن همسرش از دستش؟ ارتباطِ پرتنشی که با پدرش داره؟ مزرعهی خانوادگیشون که باز هم داره روی تپه میسوزه؟ یا تکتک انسانهای مفلوک، بدبخت و بیچارهای که حالا قراره توی مسیرش قرار بگیرند و روزش رو از این هم بدتر کنند؟! باید نگران فقرای جذامی باشه یا نگران آدخوارها؟!
نیکولایدس ذهن خلاقی داره! پر از ایدههای جدید که سخته بشه داخل یه نوولای ۱۳۰ صفحهای به همهشون شاخوبرگ داد.
نیکولایدس ذهن آشفته و شلختهای داره! انتظار نداشته باشید که یک داستان با یک خط داستانیِ معمولی جلوتون بذاره. بهش حق بدین اگر از این شاخه به اون شاخه بپره یا وسط تعریف کردنِ یه اتفاق، یه ماجرای دیگه رو شروع کنه و بعدش هم سراغ اتفاق اصلی برنگرده؛ بلکه یه ماجرای دیگه رو شروع کنه!
کتاب پر از جملات و پاراگرافهاییه که دوست دارین بهش فکر کنین، توی ذهنتون حک کنید؛ یا حداقل زیرش رو خط بکشید.