پایان نامه (کتاب)
ظاهر
پایان نامه (کتاب) مجموعه ای از قطعات ادبی فارسی و نوشتهٔ سعید مبیّن شهیر است. این کتاب در چهل فصلِ صد و بیست و هشت صفحه ای نوشته شدهاست.
مقدمه
[ویرایش]- بخش اول خداوند بزرگ، انسان را برای آگاه کردنش آفرید. پس انسانها سه گروه شدند. اول آنان که گفتند ما آگاه هستیم. گروه دوم کسانی بودند که گفتند ما نمیخواهیم آگاه شویم و سومین گروه گفتند ما آگاه خواهیم شد ولی نه از آن طریق که تو میگویی. خداوند ترحم کرد آنگاه گروه نخست را به تنبیه آگاه ساخت. گروه دوم را که نمیپذیرفتند به حال خود گذاشت تا آگاه شوند. اما سومین گروه را رها نکرد و خردشان را بیشتر کرد تا بپذیرند و از آنها برخی پذیرفتند و برخی خرد را خدای خود ساختند. اما خرد نردبانی بود برای رسیدن انسان.
- بخش دوم نقاشی کاغذی کشید. مردی که اندامش زرد بود و شالی بلند بسته بود. داشت خفه میشد. قلب آبی او؛ آن دریای آلوده به زهر، به سردی میلرزید و با هیجان میتپید. چشمهایش ریختند. دیدند پیروان بی چشمشان را؛ و دیدند زمین را. آن مشق گم شده جهان را. به سگان خود یاد میداد تنها خوردن و تنها خوابیدن را؛ و ماندن را به دیوانگان چون خاک و به خردورزان چون سنگ.
شهری ساخت با نقشه ای مچاله که قبلاً آن را ساخته بود. شهرش متروک شد. پاره شد. اما از بین نرفت؛ و او به تنهایی در مدرسههای بدون معلم شهر درسهایش را فرا میگرفت…
بخشی از متن کتاب
[ویرایش]- بر شکم و جیبهای بی گناهان لکه افتاد در حالی که ثروتمندان با دلهایی لکه دار آنان را به ننگی یاد کنند. (فصل دوم-صفحه۱۰)
- رازی در وجودمان جاری است… زندگی مادرخوانده همه ماست. (فصل سوم-صفحه۱۱)
- به راستی که گزینش از پایداری، پرهیز از چشمداشت هاست…(فصل پنجم-صفحه۱۸)
- روان دنیا از غرور و جسم آن از زیبایی لبریز شد. هر آن کس که با جسم او آمیخت، با روح او انس میگیرد. (فصل پنجم-صفحه۲۰)
- قبر لوله ای ما، این حس عجیب هزار ساله، انگار در چند وجود متراکم به دنیا آمده باشد. (فصل ششم-صفحه۲۱)
- تو در آتشگاه سربسته خاک؛ با سنگهای دود خورده و مست؛ زیر نور الهه شب؛ زیبا کتابی را به یاد میسپاری. (فصل هفتم-صفحه۲۷)
- همانا آسمان منزلگاه انسان نیست و زمین او را نمیپذیرد؛ زیرا نزدیک تر از انسان است زمین به جانوران و آسمان به پرندگان. (فصل هشتم-صفحه۳۳)
- ساحل برای شما نجات تداعی شد. اما خردمند نجات خود را در دریا، زیر سنگینی آبهایش جستجو میکند. (فصل هشتم-صفحه۳۴)
- آنان دریافته بودند که دریا با ساحل میجنگد. اما چگونه خواهد جنگید نهنگ با پلنگ. (فصل نهم-صفحه۴۰)
- ای سیمای نیلگون من… ای آرامش منقلب شده از عشق؛ هنگامی که ماه شب چهاردهم برسد و ماه کامل شود، تو از بند اندیشهها رها میشوی. (فصل بیست و چهارم-صفحه۷۱)
- آنکس که ساده زیست فروتن و آن کس که ساده زندگی کرد معلم آن میشود. (فصل بیست و ششم-صفحه۷۴)
- من از خاک بودم و درخت سیب نیز از خاک و پرورنده آن نیز خاک؛ اگر هم عقیده بودیم. (فصل بیست و هشتم-صفحه۷۸)
- آنچه گران بود نزدیک بود اما دیده نمیشد و آنچه ارزان بود دور بود و به خوبی دیده میشد. (فصل بیست و هشتم-صفحه۷۸)
- می دانی گناه دریا چیست؟ روی زمین است و این را نمیداند پس همیشه با سرعت به سوی ساحلش حرکت میکند. (فصل بیست و نهم-صفحه۸۰)
- هنگامی که سردی هوا برخیزد، به سرزمین جنوب پرواز کن؛ همراه دوستانت و اگر پرده شب آسمان را فرا بگیرد، همرنگ آن نخواهی بود. (فصل سی و چهارم-صفحه۹۸)
- هنگامی که جهان در بیان خود یاوری نداشت،کتاب ابلیس گرفته شد و در معبدی پنهان گشت.تفرقه اندازان تاریخ آن را معکوس خواندند.(فصل نوزدهم-صفحه۶۰)
- پایم را بی درد روی سنگ های لغزنده می گذارم.اگر به آسمان نرسم،او حتما به من خواهد رسید.(فصل بیستم-صفحه۶۱)
- از زمین و زمان و یبایی هایش جدا شدم.به دوزخ خداوند رسیدم.درخت کهنسال دیروز،پیر تر شده بود.(فصل بیستم-صفحه۶۱)