Jump to ratings and reviews
Rate this book

Le diable et le bon dieu

Rate this book
Dans cette pièce de théâtre, c'est bien la question du choix qui se trouve au centre de la réflexion proposée, question du choix inévitablement corrélée à la question de la liberté, motif qui s'impose comme un véritable leitmotiv dans toute l'œuvre de Sartre. Le diable et le bon dieu est une pièce fortement empreinte par le thème de la cruauté, une cruauté qui se veut multiple. C'est ces diverses formes que peut prendre la cruauté que nous livre ici l'auteur. Il se demande comment la mise en évidence de la cruauté permet de servir sa propre réflexion.

256 pages, Mass Market Paperback

First published January 1, 1951

About the author

Jean-Paul Sartre

875 books11.8k followers
Jean-Paul Charles Aymard Sartre was a French philosopher, playwright, novelist, screenwriter, political activist, biographer, and literary critic, considered a leading figure in 20th-century French philosophy and Marxism. Sartre was one of the key figures in the philosophy of existentialism (and phenomenology). His work has influenced sociology, critical theory, post-colonial theory, and literary studies. He was awarded the 1964 Nobel Prize in Literature despite attempting to refuse it, saying that he always declined official honors and that "a writer should not allow himself to be turned into an institution."
Sartre held an open relationship with prominent feminist and fellow existentialist philosopher Simone de Beauvoir. Together, Sartre and de Beauvoir challenged the cultural and social assumptions and expectations of their upbringings, which they considered bourgeois, in both lifestyles and thought. The conflict between oppressive, spiritually destructive conformity (mauvaise foi, literally, 'bad faith') and an "authentic" way of "being" became the dominant theme of Sartre's early work, a theme embodied in his principal philosophical work Being and Nothingness (L'Être et le Néant, 1943). Sartre's introduction to his philosophy is his work Existentialism Is a Humanism (L'existentialisme est un humanisme, 1946), originally presented as a lecture.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
844 (38%)
4 stars
808 (36%)
3 stars
443 (20%)
2 stars
84 (3%)
1 star
24 (1%)
Displaying 1 - 30 of 191 reviews
Profile Image for Ahmad Sharabiani.
9,563 reviews438 followers
September 7, 2021
Le Diable et le Bon Dieu = The Devil and the Good Lord, Jean-Paul Sartre

The Devil and the Good Lord, is a 1951 play by French philosopher Jean-Paul Sartre.

The play concerns the moral choices of its characters, warlord Goetz, clergy Heinrich, communist leader Nasti and others during the German Peasants' War.

The first act follows Goetz' transformation from vicious war criminal to a "good" person of noble deeds, as during a siege of the town of Worms, he decides not to massacre its citizens.

تاریخ نخستین خوانش: روز چهارم از ماه می، سال 1976میلادی

عنوان: شیطان و خدا - نمایشنامه در سه پرده و یازده مجلس؛ نویسنده: ژان پل سارتر؛ مترجم: ابوالحسن نجفی؛ تهران، نیل، 1345، در 273ص؛ چاپ سوم 1351؛ چاپ چهارم، ویراست دوم: 1357، تهران، کتاب زمان؛ در 308ص؛ موضوع: نمایشنامه های نویسندگان فرانسه سده 20م

موضوع نمایشنامه، سرگذشت مردی است، که می‌خواهد آزادانه، نخست «بدی» را، و سپس «خوبی» را بیازماید؛ پس نخست شیطان، و سپس خدا را سرمشق خویش قرار می‌دهد؛ اما بیهودگی این گزینش را درمی‌یابد؛ زیرا کاری بیهوده است، که در تنهایی و به دور از جامعه، صورت می‌گیرد؛ صحنه ی رخدادها، در «آلمان» دوره ی «رنسانس»، می‌گذرند، در آن زمان، که زمین‌داران با زمین‌داران؛ و روستائیان با زمین‌داران، می‌جنگیدند؛ «گوتس»، سردار جنگ، که فرزند حرام‌زاده ی مادری، از طبقه ی اشراف، و پدری از طبقه ی دهقانان است، نخست تصمیم گرفته، تا بدی کند؛ دست به غارت می‌زند، و می‌جنگد، و به یارانش نیز خیانت می‌کند؛ ولی سرانجام بدی، به نظرش یکنواخت می‌آید، و از اینکه همواره باید رذالتهای تازه‌ ای ابداع کند، خسته می‌شود؛ در رویارویی با کشیشی، که «هاینریش» نام دارد، تصمیم می‌گیرد تا از آن پس، خوبی کند، و مرد مقدسی شود؛ اما انگیزه ی او عشق به بشر نیست، بلکه میل رسیدن به جایگاه ویژه را دارد؛ و ؛

تاریخ بهنگام رسانی 11/07/1399هجری خورشیدی؛ 15/06/1400هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Profile Image for فؤاد.
1,085 reviews2,078 followers
October 25, 2017
جوکر، توی فیلم شوالیه تاریکی، توسط خدمتکار بتمن این طور توصیف می شد:

بعضی آدما دنبال یه چیز منطقی مثل پول نیستن. نمیشه اون ها رو خرید، تهدید کرد، براشون دلیل و برهان آورد، یا باهاشون مذاکره کرد.
بعضی آدما، فقط می خوان سوختن دنیا رو تماشا کنن.

جوکر بر خلاف جنایتکارهای معمولی گاتهام، به خاطر پول جنایت نمی کنه. جوکر بدی می کنه، به خاطر نفسِ بدی کردن. به خاطر همینه که بر خلاف جنایتکارهای معمولی گاتهام، هیچ محدودیتی در جنونش وجود نداره. حتی سر دستۀ مافیا (سالواتوره مارونی) وقتی به کارهای جوکر نگاه می کنه، وحشت می کنه و میگه: دیگه زیاده روی کرده. و صحنۀ معروف سوزوندن پول ها، و دیالوگ جوکر که لرزه بر ستون های دنیای منظّم مردم متمدّن می اندازه:

کل چیزی که شماها بهش اهمیت می دید، پوله. این شهر به سطح بالاتری از جنایتکارها نیاز داره، و من این رو بهشون میدم.

اما این فقط یه روی سکه است. روی دیگۀ سکۀ جوکر، بتمنه، که خود جوکر راجع بهش میگه:

تو مکمّل منی!

چرا؟ چون بتمن هم مثل جوکر، به خاطر پول یا منافع دیگه خوبی نمیکنه. بتمن خوبی می کنه، به خاطر نفسِ خوبی کردن. این دو نفر یه مرحله بالاتر از دنیای باقی آدم ها قرار می گیرن، قواعد بازی متفاوتی دارن که غیر از خودشون برای باقی سیاستمدارها و پلیس ها و باقی مصالحه گرها قابل درک نیست. مثل همون راهزنی که آلفرد ماجراش رو تعریف می کنه که چطور الماس های گرون قیمت رو فقط محض تفریح از یکی از رؤسای قبایل آفریقایی دزدید و بعد، خیلی راحت انداختشون دور چون به دردش نمی خوردن.

این دو روی سکه رو تصور کنید: بدی کردن به خاطر نفسِ بدی کردن، و خوبی کردن به خاطر نفسِ خوبی کردن. و فرض کنید این هر دو روی سکه توی یه نفر جمع شده باشه، یک نفر، هم جوکر باشه، هم بتمن. هم چزاره بورجیا باشه، هم قدیس فرانسیس آسیزی. هم شیطان باشه، هم خدا. چنین معجونی میشه نمونه ای از "گوتز" قهرمان نمایشنامۀ "شیطان و خدا" اثر ژان پل سارتر. فرمانده لشکر خونریز و درنده خویی که فقط برای تفریح آدم می کشه، اما بعد یک شبه و طی یک شرط بندی با خدا، به راهب از دنیا گذشته و مقدسی تبدیل میشه که مردم رو به عشق بی قید و شرط به همۀ آفریدگان خدا می خونه.
اما این دو هیچ کدوم سیرابش نمی کنه. هیچ کدوم تیره روزی ای که تا عمق جانش ریشه دوونده رو از بین نمی بره. نه تسلط مطلق شیطان، نه تسلط مطلق خدا، هیچ کدوم براش رستگاری ایجاد نمی کنه.

راه حل چیه؟ راه فرار کجاست؟
یک سال و یک روز باید بگذره، تا گوتز به این پی ببره. و این نمایشنامه در سه پرده و دوازده مجلس، ماجرای سفر هیجان انگیز گوتزه برای تجربه و یافتن جواب، در سه قلمروی شیطان، خدا، و انسان.
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews591 followers
March 30, 2016
به احتمال زیاد فیلم نجات سرباز رایان را تماشا کرده اید
description
این فیلم دیالوگ زیبایی دارد که شباهت عجیبی به مضمون این کتاب دارد

..کاپیتان : نترسین برین جلو... خدا با ماست
سرباز : اگه خدا با ماست، پس کی با اوناست
!که دارن ما رو تیکه پاره می کنن؟


و قسمتی از کتاب

ما مقصر نیستیم و خدا حق ندارد ما را مجازات کند-
هیهات! دخترم! خودت می دانی که خدا حق دارد هرکاری بکند-
اگر حق داشت که بیگناه ها را مجازات بکند، من بی درنگ خودم را تسلیم شیطان می کردم-

ژان پل سارتر در «شیطان و خدا» تکنیک جالبی بکار برده که این کتاب را می توان هم فلسفی نامید و هم تاریخی
البته نه محدود به آن تاریخ وقوع داستان یعنی آلمان قرن شانزدهم
بلکه گسترش آن به چند هزارسال تاریخ انسانی

نزدیک به 90 درصد کتاب ، شخصیت ها و مردم به خدا و شیطان اعتقاد دارند
..چون بیشترتاریخ انسان پر است از خدایان و شیاطین بمانند اهورا و اهریمن و ازیریس و ست و
و هرکسی که آمده خود را برگزیده این خدایان نامیده و دنیا را با آرمان هایش پر از نفرت و دشمنی و جنگ کرده است
آرمان هایی که فقط باید به آنها ایمان داشت بدون آنکه آنرا فهمید

هاینریش: هیچ چیز بی اجازه خدا روی نمی دهد و خدا نیکویی محض است، پس هرچه روی می دهد نیکوست
زن : نمی فهمم
هاینریش: تو هرچه بدانی خدا بیشتر می داند: آنچه در چشم تو بدی است به چشم او خوبی است، زیرا عواقب امور را می سنجد
زن: تو خودت اینها را می فهمی؟
هاینریش: نه، نه! من نمی فهمم! من هیچ را نمی فهمم! نه می توانم و نه می خواهم که
! بفهمم. باید ایمان داشت! ایمان! ایمان
زن: (با نیشخند) تو می گویی که باید ایمان داشت، ولی پیداست که خودت به آنچه می گویی ایمان نداری

این اندیشه های تقدیری است که راسکولنیف را در جنایت و مکافات مجاب می کند که قتل پیرزنی ممسک را مسئله اخلاقی بنامد
:و گوتز هم در این کتاب چنین حرفی می زند
دارم باور می کنم که خدا به من اختیار تام داده است تا هر کاری می خواهم، بکنم. خداوندا، متشکرم، سخت متشکرم. از بابت زنهایی که امشب بی ناموس می کنیم متشکرم. از بابت بچه هایی که امشب به سیخ می کشیم متشکریم

یکی از اصلی ترین چیزهایی که سارتر در این کتاب می خواهد بگوید این است که این آرمان ها باعث شده اند تمدن انسانی درجا بزند
در این دنیا، یک روز بیشتر نیست، همین یک روز است که همیشه تکرار می شود: صبح آنرا به ما می دهند و شب از ما پس می گیرند. تو یک ساعت از کار افتاده هستی که همیشه همان وقت را نشان می دهد

:و اگر خدا آن چیزی است که تعریف کرده اند انسان حق دارد به او چنین بتازد
!خدا از تو طلب آمرزش کنیم! تو را چه به آمرزیدن ما؟ تویی که باید از ما آمرزش بطلبی
من طرفدار انسان ها هستم و دست از این طرفداری بر نمی دارم. تو می توانی مرا بی کشیش و بی اقرار بمیرانی و بی خبر به دیوان عدالت احضار کنی: آن وقت خواهیم دید که تو مرا محاکمه می کنی یا من تو را


اما انسانِ سارتر کم کم به این آرمان ها شک کند
..اگر خدا هست، انسان عدم است و اگر انسان هست
و به نتیجه نیچه می رسد: خدا مُرده است
و آنوقت دیگر بهشت نیست، دوزخ نیست: هیچ چیز جز زمین نیست
ما غیر از زندگی مان چیزی نداریم



در 10 درصد بعدی کتاب است که انسان به چنین قدرت های مطلقی شک می کند و آن را برای همیشه از ذهنش خارج می کند

اینجاست که او برای انسان می جنگد
اما پرده می افتد
چون ما گذشته را می دانیم ولی در مورد آینده چیزی نمی دانیم که چنین فلسفه ای به کجا خواهد رسید و چه به بار خواهد آورد

:حرف آخر

این درصدها منو یاد فیلم «لوسی» انداخت
کسی چه می داند شاید انسانها دارند به درصدهای بالاتری از تکامل می رسند شایدم نه
اما هرچه باشد، مهم این است که قوانینی داشته باشیم که جان انسانها در آنها مهمتر از هرچیزی باشد
کاپیتان میلر : فـقـط ایـن رو مـیـدونـم کـه هـر کـسـی رو کـه کـشـتـم حـس کـردم از خونه دورتــر شــدم
Profile Image for فرشاد.
150 reviews295 followers
March 26, 2016
سارتر در شیطان و خدا، به تمسخر مفهوم خدا میپردازد و پرداختن به بدی یا در پیش گرفتن نیکی حتی در عالی ترین حد آن را موجب تباهی بشر میداند و در پایان، خدا را به قتل رسانده و از آن پس، حکومت انسان بر روی زمین را آغاز میکند. به لحاظ من، شیطان و خدا با اختلاف بسیار زیاد، بهترین نمایش نامه نویسنده هست و یک فلسفه عمیق، به شیوه ای بسیار هوشمندانه، درست همونطور که از سارتر انتظار داریم، جریان کتاب رو سطر به سطر هدایت میکنه و یک پایان بی نظیر، اون قدر که خواننده رو در حیرت باقی میگذاره، نتیجه تسلط بی چون و چرا ی نویسنده بر فلسفه وجود هست.
Profile Image for Mohsen.
178 reviews95 followers
May 14, 2018
چقدر خوب بود اين كتاب
گفتوگو هايي كه بين گوتز و كشيش ميشه بينهايت جالبه
عاشق شخصيت بد گوتز شدم
چه ايده هايي
عالي بود كتاب و شديدا توصيه ميشه

يه قسمت از كتاب

هاينريش : كسي خائن است كه خيانت بكند، و تو به هر دري بزني من خيانت نخواهم كرد
گوتز : كسي خيانت ميكند كه كه خائن باشد و تو خيانت خواهي كرد. آره جا��م. تو اصلا مدت هاست كه خائني؛ دو گروه در مقابل هم قرار گرفته اند و تو مدعي هستي كه به هر دو تعلق داري . پس تو دو دوزه بازي ميكني، پس تو به دو زبان فكر ميكني؛ رنج مردم فقير را به زبان لاتين كليسا مي گويي " آزمون " و به زبان آلماني مي گويي " ظلم ".
اگر مرا وارد شهر نكني عنواني بر عنوان تو اضافه نخواهد شد، تو همان خوائني خواهي بود كه هستي، همين.
Profile Image for Peiman E iran.
1,437 reviews921 followers
May 20, 2022
‎دوستانِ گرانقدر، در زیر چند خطی در موردِ این کتاب برایتان مینویسم و در پایان جملاتی به انتخاب از این نمایشنامه را نیز برایِ شما ادب دوستانِ گرامی خواهم نوشت
‎عزیزانم، داستان از جایی آغاز میشود که دو گروهِ مسیحیِ کاتولیک و پروتستان با یکدیگر نبرد میکنند.. و جالب است که هر دو گروه، تصور میکنند که خدا با آنهاست و هر دو اسقف در دو طرف، از خدایِ خود خواستارِ یاری رساندن و شکستِ دشمن هستند.. مثل همیشه در این جنگهایِ کثیفِ مذهبی که زیرِ پرچمِ احمقانهٔ دینداری و مذهب رخ میدهد، تنها کسانی که آسیب میبینند مردمِ بیچاره و ساده لوح هستند که خود را در اختیارِ روحانیون و دینفروشانِ حرامی قرار داده اند و گولِ یاوه گویی هایِ آنها را خورده اند. مردمِ ساده لوحی که کشیشهایِ پست فطرت از آنها سکه هایِ طلا میگیرند تا مردگانشان را به بهشت بفرستند و از سادگیِ دهقانها استفاده کرده و بهشت فروشی میکنند... و صدالبته آنچه در فلسفهٔ سارتر و اگزیستانسیالیسم اهمیت دارد و در داستان نیز نمایان است، این است که انسانها با ارادهٔ خویش تصمیم میگیرند که چه کاری انجام دهند و در این میان، موهوماتی همچون تقدیر الهی و یا دخالتِ موجودی نامرئی به نام خدا در کار و تصمیماتِ انسانها، هیچگونه تأثیری ندارد و کردار و گفتارِ خوب و بد را انسانها بدونِ دخالت این موارد انجام داده و عواقبِ آن نیز دامنگیرِ سایرین نیز میشود
‎در هر حال، به داستان برمیگردیم.. جایی که شهر "ورمز" توسط فرمانده ای به نام «کنراد» محاصره میشود.. برادرِ کنراد یعنی «گوتز» به وی خیانت کرده و پس از مرگِ کنراد، جانشینِ وی شده و محاصره را در دست میگیرد.. از سوی دیگر مردم طبقهٔ متوسط و فقرایِ شهر نیز اسقف را کشته و اجازهٔ فعالیت به کشیش ها نمیدهند. مردم به سوی کلیسا و دیرها یورش میبرند تا آنکه یکی از کشیش ها به نامِ «هانریش» که فقرا به وی علاقه دارند، بین مردم و کلیسا یکی را انتخاب میکند و بخاطرِ نجاتِ کلیسا، حاضر میشود به مردم شهر خیانت کرده و راهِ ورودی به شهر و کلیدِ آن را در اختیارِ گوتز قرار دهد تا گوتز با شکستنِ محاصره و ورود به شهر و کشتارِ مردم بیچاره، دین و کلیسا را نجات دهد
‎در این بین، نانوایی به نام «ناستی» که برای مردم موعظه میکند و او را پیامبر میدانند و خیلی ها وی را قبول دارند، به سوی گوتز رفته و به او پیشنهاد میکند که پس از ورود به شهر، کشیشها را کشته، کلیساها را که خانهٔ اهریمن است را تخریب کرده و مال و اموالِ ثروتمندان را گرفته و به فقرا دهد و اشراف را به دار بیاویزد.. اینگونه نزدِ مردم محبوب شده و فقرا به زیرِ پرچم او آمده و او نیز قدرتمند میشود... از اینجایِ داستان، گوتز تبدیل به شخصیتِ اصلی میشود و با هنرمندیِ هرچه تمامتر به قولِ معروف همه را سر انگشت میچرخاند و مدام نقش عوض میکند.. به گونه ای که نه تنها مردم و اطرافیانش، بلکه خدایِ مذهبیان را نیز فریب میدهد و به بازی میگیرد.. بهتر است خودتان این نمایشنامه را خوانده و از سرانجامِ آن آگاه شوید
----------------------------------------
‎جملاتی از این کتاب
+++++++++++++++++

‎وقتی پولدارها میجنگند، فقیرها باید کشته شوند
**********************************
‎ناستی: کی تو را نمایندهٔ خدا کرده است؟
‎اسقف: کلیسای مقدس
‎ناستی: کلیسای تو، زنِ هرجایی است.. الطافش را به ثروتمندها میفروشد.. تویی که میخواهی به اقرارهایِ من گوش بدهی؟ تویی که میخواهی از من شفاعت کنی؟ روحِ تو را گری گرفته است. وقتی خدا چشمش به آن می افتد، دندان قروچه میکند.. برادران، احتیاجی به کشیش نیست. همهٔ مردم میتوانند غسلِ تعمید بدهند، همهٔ مردم میتوانند موعظه کنند. من حقیقت را به شما میگویم. یا همهٔ مردم پیغمبرند، یا اصلاً خدایی وجود ندارد
**********************************
‎هانریش (کشیش) : من با سکوتم به مردم خیانت میکردم.. آنها مثلِ مور و ملخ میمردند و من سکوت میکردم.. وقتی آنها به نان احتیاج داشتند، من برایشان صلیب میبردم. گمان میکنی صلیب خوردنی است؟
**********************************
‎گوتز خطاب به هانریش کشیش: تو هم یک حرامزاده هستی .. برای تولیدِ تو، روحانیت با فقر مقاربت و سکس کرده است.. چه عیشِ شوم و عبوسی.. البته که حرام زاده ها، خیانتکارند
**********************************
‎ناستی: وقتی خدا ساکت است، میتوان هر ادعائی را به او نسبت داد
**********************************
‎معلم ( یک مذهبی بیشعور، احمق و خرافاتی): دستی که به ما سیلی بزند، میبوسیم.. میمیریم و برایِ آنهایی که ما را کشته اند، دعا میکنیم.. تا زنده ایم میتوانیم خودمان را فدا کنیم و وقتی میمیریم، روحِ ما واردِ تن شما میشود و صدایِ ما در گوشهایِ شما زنگ میزند
**********************************
‎ناستی: من پیغمبرِ دروغین نیستم، ولی مردی هستم که خدا او را فریب داده است
**********************************
‎گوتز: من عشق و محبتِ خالص را میخواستم، چه حماقتی!! همدیگر را دوست داشتن یعنی به دشمنِ مشترک کینه ورزیدن.. پس من با کینهٔ شما پیوند میبندم. من خوبی را میخواستم، چه سفاهتی!! روی این زمین و در این زمان، خوبی از بدی جدا نیست.. پس من بد بودن را میپذیرم، تا بتوانم خوب بشوم
**********************************
‎گوتز: اینک حکومتِ آسان آغاز میشود.... آهای ناستی، من جلاد و سلاخ خواهم شد
‎من به آنها فرمان خواهم داد، چون راهِ دیگری برای اطاعت کردن ندارم.. من با این آسمانِ خالی بالای سرم تنها خواهم ماند، چون راهِ دیگری برای بودن با دیگران ندارم.. این جنگ را باید کرد و من میکنم
------------------------------------------
‎امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه
‎«پیروز باشید و ایرانی»
Profile Image for AiK.
720 reviews231 followers
January 21, 2023
Противоречивость личности Гёца придает такую же противоречивость, алогичность, парадоксальность, спутанность и спонтанность хода событий в данной пьесе. Гёц заявляет, что живет ради зла, но, проиграв при бросании костей, он отправляется творить добро, которое никто не воспринимает как добро – ни розданные земли, ни отказ от оброка, ни поцелуй прокаженного… Всё у всех вызывает неприятие, непонимание, отказ. Основная дилемма пьесы – рассмотрение добра и зла под различными углами зрения, вопрос возможности принуждения к добру. Также темами пьесы является духовный поиск, Бог, одиночество, любовь, общество, люди. Герой задается вопросом: "Как же мне отличить: одиночество Добра не схоже с одиночеством Зла?" Свою ненависть к людям он обозвал любовью, свое безумное стремление разрушать — великодушием. Он лишен желания быть злым. Он притворялся, что следует велению бога, а следовал только своей воле. В конце концов, он приходит к мнению, что Бог – пустота, отсутствие, а Человек – ничто. «Бога нет» - заявляет герой. Нет ничего, кроме людей. Комедия добра закончилась убийством Генриха.
Гец приходит к мнению: «Любить — значит вместе с другими ненавидеть общего врага. Я разделяю вашу ненависть. Я возжелал Добра. Глупец! На земле теперь Добро и Зло неразделимы. Согласен быть злым, чтобы стать добрым.» Гец согласен быть одиноким, чтобы быть вместе со всеми. Вот такой парадоксальный путь.
Сартр остроумно высмеивает духовенство, вкладывая в уста архиепископа лицемерные слова об отсутствии призвания к мученичеству и превращая в балаганный фарс продажу индульгенций.
Profile Image for Steve.
441 reviews556 followers
Read
January 26, 2016
Surtout pas de détails! Une victoire racontée en détail, on ne sais plus ce qui le distingue d'une défaite.

[ Above all, no details! A victory recounted in detail, one no longer knows what distinguishes it from a defeat.]


Jean-Paul Sartre is in bad odor in some quarters; his political positions, his philosophical works, his literary production, his criticism: All have been "demolished" since the renaissance of the New Right in the 80's and the rise of the genius' who gave us the "End of History", "deregulation" (i.e. the 2008 Great Recession) and the Iraq War, just to mention a few of their stellar moments. But the pendulum always swings back the other direction; it's just a matter of time.

Perhaps somewhere else I'll write about other aspects of Sartre's oeuvre, but right now I'm re-reading all of his plays. I've not finished, but I've settled on which piece of theater I want to write about. As gripping a vision as Huis clos is, Le diable et le bon dieu (1951; available in English translation under the title The Devil and the Good Lord) is the richest, most multi-layered of the five pieces I've reexamined so far.

Although Le diable was produced on stage and had a good run (nine months), it must have been an exhausting evening, for this is a long play. There are three "Acts", but the revealing indicator is that the play is actually broken up into eleven "Tableaux," themselves divided into "Scenes." I've read that the performance time is approximately four hours. Perhaps reading the play at one's own pace in the comfort of one's home is not the worst way to experience this text.

Set in the 16th century initially in the city of Worms, a peasant rebellion and power plays by aristocrats and princes of the Church are devastating the countryside and besieging Worms itself. But, of course,

Quand les riches se font la guerre, ce sont les pauvres qui meurent.

[ When the rich go to war with one another, it's the poor who die. ](*)

The poor are being manipulated by demagogues for their own personal interests, and the Church is threatening them with Eternal Damnation while hastening them to it with the tips of its lackeys' swords (but not before extracting their last coin for "indulgences"). Aristocratic adventurers are angling for gain, and bankers are proffering advice aimed at maximizing their profits. Yep, this is pretty realistic stuff.

In the midst of all this scheming, manipulating and maneuvering - and all of the dying and starving of the peasants - Sartre has embedded a complex moral/philosophical question: Is the Good even possible? Well, that's the way the central, morally ambiguous character Goetz puts it. The way I would put it is: Even if one knew what the Good was, would it be possible to bring it into the world?

Sartre effectively carries out a debate on the matter between his characters, but he also arranges things so that acts with the best of intentions go terribly wrong and acts with the worst of intentions also lead to unexpected results. All the while the main characters are professing and posturing, and the colorful and clever Goetz is dancing the very French dance of paradox and contradiction. "The best-laid schemes o' mice an' men" comes immediately to mind, but Sartre's view is more profoundly pessimistic than Burns' rather wry poem.

Le monde est iniquité ; si tu l'acceptes tu es complice, si tu le changes, tu es bourreau.

[ The world is iniquity; if you accept it, you are an accomplice, if you change it, you are an executioner. ]

Perhaps this is why he held onto Stalinism so long, and then went off into the madness of Maoism. He refused to be an accomplice to the status quo. But, as he predicted in Le diable, his political efforts, too, blew up in his face.

Tu sers les grands, Gœtz, et tu les serviras quoi que tu fasses : toute destruction brouillonne, affaiblit les faibles, enrichit les riches, accroît la puissance des puissants.

[ You serve the great, Goetz, and you will serve them whatever you do: all destruction muddles, weakens the weak, enrichens the rich, increases the power of the powerful. ]


(*) Huis clos may have the most famous line, but Le diable is stuffed with quotables.
Profile Image for Hossein Sharifi.
162 reviews8 followers
July 28, 2017
Sartre Jean-Paul
این نمایشنامه نسبتا طولانی در سه پرده و یازده مجلس نوشته شده است. یکی از بهترین کتاب هایی که بعد از مدتها خوندم و واقعا لذت بردم. ای کاش که بجای فایل پی دی اف خود کتاب کاغذی رو داشتم که بیشتر لذت می بردم. ترجمه ی این کتاب از ابولحسن نجفی، فوق العاده بود
خلاصه و نقد داستان:
این نمایشنامه، سرگذشت گوتز که فرمانده ای خلافکار است را در جنگ های دوران پاپ در شهری کوچک نشان میدهد. طرح نمایشنامه در واقع مربوط به دوران فئودالیزم و قرن شانزدهم میشود. اما سارتر عقاید و نظریات خود را با تمسخر خدا و شیطان، با طرحی اومانیستی به تصویر میکشد. داستان اين نمايشنامه كه در قرن شانزدهم و در آلمان پس از اصلاحات ديني مارتين لوتر و در زمان جنگ هاي مذهبي پروتستان و كاتوليك رخ مي دهد. خود سارتر ایده ی این نمایشنامه را از سروانتس گرفته که در نمایشنامه اش، جنایتکاری که دیگر حال و حوصله ی بدی کردن ندارد تصمیم میگیرد که راه آینده اش را به دست سرنوشت و خدا سپرده، طاس بیندازد و اگر باخت، زندگی اش را با کارهای نیک و خوبی بگذراند. اگر چه در نمایشنامه ی سروانتس، شخصیت خلافکار داستان بازی را می بازد اما گوتز داستان سارتر این بازی را می برد و به تقلب خود را بازنده اعلام میکند. او که حرام زاده ای است زاده ی پیوند میان اشراف و طبقه ی دهقانان، درهنگام بازی جای خدا تصمیم می گیرد و تقلب میکند. در نتیجه بنیان این بازی بر پایه ی غلط بوده است. گوتز حرام زاده که هم از طبقه ی اشراف رانده شده و هم دهقانان اورا دوست ندارند، احساس تنهایی عمیقی میکند و شاید همین سبب خستگی او از بدی کردن و روش زندگی اش است. گوتز چه بدی کند و چه خوبی، نتیجه ی کار یکی است. او محکوم به شکست ابدی است. طرف مقابل او خداوند است و نه انسانها.
در این نمایشنامه سارتر سفر اخلاقی و روحی شخصی را نشان میدهد که از تنهایی و به سمت شناختی انسانی و فرا انسانی خود میرود. سفری که در آن گوتز تقوی و میانه روی را یاد خواهد گرفت. سارتر قهرمانان داستانش را در لحظه ی انتخاب قرار میدهد. انتخابی سرشار از اضطراب. او از خواننده سوال میکند که آیا بشر مسئوليتي دارد ؟ آيا خوبي ممكن است ؟ آيا مي توان مسئوليت را پذيرفت اما دست ها را نيالود ؟ قهرمان داستان نمیخواهد که بد باشد و در حین بدی خوبی کند بلکه او میخواهد بدترین بدان و یا خوبترین خوبان باشد و هرچه بیش میرود درمیابد که چنین چیزی امکان ندارد و شکست خود را به چشم می بیند. نتیجه ای که در واقع سارتر میگیرد این است که انسان محور همه چیز است. او هم مي‌تواند شيطان و هم جلوه خدا باشد و چون اين نتيجه‌گيري نهايتاً همه چيز را به خود انسان معطوف مي‌كند، این نمايشنامه يك اثر آنتي تئيستيك ضد خداباوري است که اساسی ترین مفاهیم فلسفه ي اگزيستانسياليست سارتر را می رساند. در نمايشنامه شيطان و خدا نمايندگان خدا بر روي زمين (اسقف اعظم، هاينريش، تتزل و ...) نه تنها براي رفع يا تضعيف تضاد طبقاتي و تقويت سامانه‌هاي اجتماعي تلاش نمي‌كنند، بلكه خودشان عوامل اساسي حفظ و ترويج هر چه بيشتر مناسبات غير انساني جامعه به شمار مي‌روند؛ بيش از ديگران دروغ مي‌گويند و براي حفظ و تقويت اقتدار خويش به هر ترفندي تمسك مي‌جويند.
چرا انسان فقير و مظلوم بايد رنج بكشد؟ چرا خدا دنيا را سر و سامان نمي‌دهد؟ سارتر سپس از ديدگاه خودش پاسخهاي زير را در نظر مي‌گيرد: دنيا دايره بسته‌اي است و چيزي فراتر از آن وجود ندارد. وقتي حقيقت جز اين نيست پس انسان مختار است هر آنچه مي‌خواهد انجام بدهد. مفاهيم عدالت، عشق، خدا و آزادي را بايد در معناي خود همين دنيا جست‌وجو كرد. انسان خودش دنياي خودش را مي‌سازد ... و اينكه انسان شيطان و خداي خودش است.
اگزیستانسیالیسم چیست؟
در لغت به معنى اصالت وجود است. همچنین اگزیستانسیالیسم نام مکتبى است که در آن سرشت انسان انکار شده و معتقد است آدمى فرآورده کار و انتخاب خویش است و ماهیت و طبیعت پیشین ندارد. این مکتب به دو شاخه الهى و الحادى تقسیم شده. از جمله اگزیستانسیالیست‏هاى خدا پرست مى‏توان «سورن کیر کگور» و «کارل یاسپرس» را نام برد. از جمله اگزیستانسیالیست‏هاى ملحد نیز مى‏توان «ژان پل سارتر» را نام برد.
اگزیستانیالیسم از واژه Exist به معنى وجود مشتق است. از منظر این مکتب، در جهان هستى براى همه موجودات، ماهیتى در نظر گرفته شده است جز انسان. خدا طبیعت وجود انسان را ساخته است اما عظمت وزیبایى‏ها وخوبى‏ها و... بالاخره همه هویت انسان، ساخته خود انسان مى‏باشد. انسان عبارت است از صفاتى که ما باید بسازیم. بنابراین وجدان مشترک انسانى که همه آدم‏ها در آن شریک‏اند موهوم است و فقط وجود در همه مشترک است. در اخلاق، ملاکى نیست. ما ملاک را بعد ازعمل مى‏سازیم. هر کس هر عملى را مشروط بر این که در آن حسن نیت داشته باشد، انجام دهد؛ در این صورت عملى اخلاقى انجام داده است. بالاخره از نگاه سارتر، مؤسس این مکتب، انسان در طبیعت وانهاده شده است. ناامید از عنایت خدا، نا امید از این که طبیعت سرنوشت او را بسازد، حتى ناامید از انسان!
اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسان محور(اومانیسم) است. پرسش اساسى اگزیستانسیالیسم جدید این است که وقتى انسان موضوع بحث است، کدام اصل مقدم است: وجود یا ماهیت. پاسخ آنها این است که درباره انسان، وجود بر ماهیت مقدم است. وجود داشتن به چه معنى است؟ در نظر آنها وجود، عرض نیست. وجود، انتقال از امکان به فعلیت است، اما براى وجود یافتن، عبور از حالتى به حالت دیگر کافى نیست. وجود حقیقى مقتضى اختیار است. در نتیجه، براى اگزیستانسیالیسم جدید، وجود، ویژگى ممتاز انسان است.
به عقیده سارتر، خدایی نیست. بنابراین فرض نظام یا طرح آفرینش بیهوده است. این فرض که جهان مرکب از گروه های واقعی اشیاء متشابه و همانند است که در یک طبیعت شریک محال است. هر فردی یکتا، یگانه، مطلق و کامل است. هیچ طبیعت مشترک انسانی وجود ندارد، هر چند مجموعه مشترکی از اوضاع و احوال، یا آنچه او (وضع انسانی) می نامد، همه ما را فرا گرفته است. نتیجه می شود که ارزش هایی وجود ندارند. آنچه مسلم است این است که انسان آزاد است تا خود را، گام به گام بسازد، چنانکه راه خود را از میان اوضاع و احوال پیاپی که با آنها زندگی به استقبال او می آید، می پیماید. آنچه این آزادی را تهدید می کند، بنابر نظر سارتر (بد اندیشی) است. به جای آنکه خود وحدانی خویش باشیم، با اصرار و ابرام مایلیم تا خودمان را با نمونه های پذیرفته شده اجتماعی تطبیق دهیم. در نتیجه انسان ها زندگی خود را به هدر می دهند و مجموعه هایی از نقش های قراردادی را تحمل می کنند و می کوشند تا مثلاً مثل کارمندان بانک، بازیگران یا پدران باشند.
دایکاتومی
شخصیت های داستان های سارتر از یک دایکاتومی رنج می برند. اما دایکاتومی چیست؟ دایکاتومی؛ طرح یک دوگانه است که در تقابل با هم هستند. مثلا خوبی و بدی. شیطان و خدا... اما حالا که در نمایشنامه ی شیطان و خدا، خدا می میرد چه بر سر این دایکاتومی می افتد ؟ چه کسی می گوید تنها دو راه وجود دارد؟ در عالم مطلق الهی شاید دوراهی باشد، اما در عالم مقید بشری انحصار در دو راه یعنی تعطیل کردن تفکر. مگر بستن در عقل از این راحت تر هم می شود؟ یا سفید باش یا سیاه
یاد کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس افتادم.. میگفت خدا همان شیطان است و انسان نیز روح خدا را دارد پس انسان نیز هم خداست و هم شیطان. اینجا هم گوتز، هانریش را ملاقات میکند که با شیطان در ارتباط است، اما هنگامی که گوتز بر نفس خود فایق می آید و هانریش را میکشد، به هیلدا میگوید که: خدا مرد!

این کتاب را به همه ی دوست داران کتاب، نمایشنامه و فلسفه پیشنهاد میدهم

منابع:
مفاهیم اگزیستانسیالیسم و اومانیسم چیست و هدف اصلی این گونه مکاتب چیست؟ تفکرات آنها در چه اموری با نظرات اسلام موافق و در چه اموری مخالف است؟
اگزیستانسیالیسم چیست؟
تعارض و تقابل «هست» و «نيست»؛ نقد و بررسي نمايشنامه شيطان و خدا
تحلیل «شیطان و خدا» از منظر پدیدارشناسی اگزیستانسیالیستی
Le piège de l’amour-propre dans Le Diable et le bon dieu de Sartre
Profile Image for Manny.
Author 38 books15.3k followers
June 19, 2017
Hello Gœtz. Hello. Hello. Can you hear me? Hello... oh, there you are. Excellent. Excellent.

What do you mean, who am I? Who do you think I am? Well guess then. I'm sure you know really. Go on. Guess.

No, that was not a good guess. Not a good guess at all. I am frankly very insulted. No, I do not sound like the Devil. I have no idea where you got that idea from. None whatsoever.

Gœtz, if you insist on being this obtuse, I'm God. Yes, God in His own person. I am who I am. Of course I'm sure. Please drop this line of questioning at once, if you do not wish to discover what the business end of a thunderbolt feels like. Yes, I'm being entirely serious.

I'm sorry, Gœtz. I shouldn't have said that. You're right to remind me, I am the God of Love. It's just that, you know, given my rather complex history, it's easy to forget occasionally. I'm sure you understand. Well, I'm glad we cleared that up. Anyway, I wanted to talk about something else. I'm sorry we got sidetracked.

Now, listen carefully Gœtz. You may not like to hear what I'm going to say, but listen all the same. Good. That's the spirit. Okay Gœtz, my message today is very simple. Very simple indeed. You're ready? Well, here it is.

You're an asshole, Gœtz. A complete and utter asshole. I've made plenty of assholes in my time, but you may be my final and most perfect creation in this department. I shouldn't say it, but I feel rather proud of what I've achieved here. You were born an asshole, and you're going to stay an asshole. There's absolutely nothing you can do about it.

What? What else? That's it, Gœtz. That's my message to you. I want you to think carefully about what I said.

Catherine? Catherine who? Oh, that Catherine. Well Gœtz, this may come as a surprise, but she loves you with all her heart. Yes, I know you've raped and abused her. I am fully aware of the facts you mention. Indeed, indeed. Simone may say women are not like that, but she's wrong. It's very simple.

Excuse me? Did I hear you correctly? Gœtz, that is a very bad idea. A terrible idea. Quite the worst idea you've ever had. I'm telling you now, it won't work. You are not cut out for goodness and unselfish love. You're simply not designed that way.

No, this is not a trick.

Well, if you insist on doing the ridiculous thing you propose, you'll soon see what happens. We'll meet again a year from now, and you'll admit you were wrong. Completely and utterly wrong.

Of course I exist. We couldn't be having this conversation otherwise, could we? I refer you to my earlier remark about the business ends of thunderbolts. Goodbye, Gœtz. Until next year.

Asshole.
Profile Image for Mobina J.
177 reviews52 followers
October 9, 2017
چقدر خوب بود این كتاب. چندین مطلب رو به نظر من سارتر مطرح میكنه در این كتاب: نظرش در مورد مفهوم خدا( كه به نظرم عالی بیانش میكنه) و رفتار بشر و سواستفاده هایی كه از این موضوع میشه؛ كه چقدر راحت میشه با این مفاهیم بشر رو هرجایی كه میخوایم دنبال خودمون بكشونیم و آدما هم چقدر راحت كشیده میشن به هر سمت و هر گروهی هم ایمان داره كه خدا با اوناست!! سارتر میخواد بگه كه همه چیز خاكستریه و هیچ خوب مطلق و هیچ بد مطلقی وجود نداره.
" من خوبی را میخواستم. چه سفاهتی! روی این زمین در این زمان، خوبی از بدی جدا نیست. پس من بد بودن را میپذیرم تا بتوانم خوب شوم"
Profile Image for Seyed AmirHossein.
81 reviews39 followers
July 20, 2024
یک مونولوگِ طولانی: "خدا مرده است."

0- ترجمه ابوالحسن نجفی قند و نبات بود. چقدر مترجم‌ها اگر زیر تیغِ سانسور نباشند، راحت می‌توانند حرف بزنند و لغت معادل انتخاب کنند. دیگر مجبور نیستند به تلمیح حرف بزنند!
برای نمونه، فرض کن این اثر می‌خواست مجوز بگیرد و تن می‌داد به ممیزی، البته بعیده چیزی از اثر بماند پس از ممیزی، ولی تحقیقا تمام شخصیت‌ها و موقعیت‌ها ابتر می‌ماندند.
به تاریخ یک فرهنگ می‌توان از خیانت‌های سانسور گفت.

این متن اندکی مختصر اسپویل‌‌دار هست و اگه خیلی حساس اید حواستون باشه. ولی چون خیلی مختصره، اسپویلر آلرت رو اکتیو نمی‌کنم.

1- با سارتر مشکل دارم؛ با سارتر روشنفکر، با سارتر عضو حزب کمونیست و با سارترِ ساحت عمومی!
در کتابفروشی بودم، می‌خواستم اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را بخرم، کنارش چشمم با کتاب "در دفاع از روشنفکران" از سارتر افتاد. تفعلی به کتاب زدم و یکی از سخنرانی‌های سارتر آمد. سرتان را درد نیاورم یکی دو صفحه خواندم و حالمان به هم خورد. قالبی اندیشیدن و در کلیشه مفاهیم و کلمات چپی غرق بود؛ زیربنا و اهیمت آن و دوری جستن از درگیریِ صوری با روبنا، فقرا و دولت که نماینده بورژوآزی است و کلی حرف قالبیِ دیگه. تصدقتان بروم، نشد، در لحظه کتاب را به قفسه برگرداندم و سعی کردم با "هنر" سارتر، کاری کنم حالم دلم باهاش خوش‌تر باشد؛ شد.
ساده بگم، وقتی خام با ایده‌های سارتر مواجه می‌شوم از در و دیوار به نقد می‌کشم حرف‌هایش را و مفصل زاویه دارم باهاش، ولی وقتی همین مفاهیم را در قالب نمایش‌نامه/رمان، قالبِ آدم می‌کند، سپر انداخته همگام می‌شوم باهاش. از امراض هنر است. تجربه‌ام با آندری‌یف هم همین بود...
2- برم سر اثر. زیادی طولانی بود. خیلی طولانی بود. مطول بود.
بعضا هم سارتر می‌دید ایده‌های فلسفی را نمی‌توان در دیالوگ‌هایش انتقال دهد، شخصیت‌ها را با حفظ سمت بروی یک بلندی می‌برد که مونولوگ‌ها را ایراد کنند. تقریبا اثر دچار "سندروم مونولوگِ بی‌قرار" بود. یعنی واضحه سیطره فلسفه بر روایت، اما این حتی بر فرم و ساختِ اثر هم اثر گذاشته بود.

3- از دگردیسی‌های عدیدهٔ گوتز می‌توان گفت (که منطق نمی‌تواند همراه چنین تغیری با چنان محرکی باشد) که به نظرم باید با دیدهٔ اغماض بهش نگاه کرد و درگیر "منطق دگردیسی ِ شخصیت" نشد. یعنی دوست دارم باور کنم تغییر شخصیت گوتز را که روایت کار کند.
شخصیت زن‌ها در آثار سارتر برایم گنگ است. مقایسه‌اش کنید با صلابت زن در آثار ایبسن یا بیضائی. عجیب از سارترِ ترقی‌خواه (شاید)!

4- مسئله شر در این اثر مهم بود، اما نه به آن میزان که من گمان می‌کردم. همچنان رخدادِ مرگ و مسئله وجود، اختیار انسان و جایگاه خدا، دالِ مرکزی سارتر است در این اثر.
به نظرم گوتز یک مونولوگ مهم داشت که چکیده‌ای بود از کل نمایشنامه:
"جوابش را می‌دانم: هیچ‌چیز. خدا مرا نمی‌بیند، خدا مرا نمی‌شنود، خدا مرا نمی‌شناسد. این خلا که بالای سرمان است را می‌بینی؟ این خداست. این شکاف در را می‌بینی؟ خداست. این حفره روی زمین را می‌بینی؟ این هم خداست. سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهایی انسان است. فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم؛ من به تنهایی خوبی را انتخاب کردم. من بودم که تقلب کردم، من بودم که معجزه کردم، منم که امروز خودم را متهم می‌کنم، منم که تنها می���توانم خودم را تبرئه کنم؛ من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است. و اگر انسان هست... "
خیلی دارم وسوسه می‌شوم این جمله و دالِ مرکزی را با ارجاع به" مرگِ خدای" نیچه توضیح بدهم، ولی می‌ترسم، می‌ترسم که اشتباه کنم. برای همین صرفا همین اشاره گذرا را از من پذیرا باشند ارباب خرد.
مسئله شر مهم است برای اثر، اما از جنبه‌ای دیگر.

5-شوخی‌ها و کنایه‌های موجود در اثر در چند فقره‌ای بسیار جالب بود.
من معمولا، اصلا با کاراکترهای مریض و نچسب سمپاتی پیدا نمی‌کنم. یعنی کِرم ندارم که از شخصیت بدِ داستان خوشم بیاید، ولی گوتز خونخوار ابتدای نمایشنامه، جذاب بود برایم😅
کلا مسیحیت از هزاران جهت منگنه شده در تاریخ اروپا. از علم‌باوری گرفته، تا فلاسفه روشنگری، تا امثال سارتر و...

6-نمره رو هم دست و دل‌بازانه دادم چون موقع مطالعه اثر حالِ دلم بد نبود.
سارتر ازت بدم میاد، ولی هنر ما را پای یک میز برای دیالوگ نشانده است. لعنت به هنر!

7-الان که متن یادداشت بچه‌های محاکات(جمعی از دوستان است که با همدیگه نمایش‌نامه می‌خوانیم) را خواندم، و در آن حین به نمایشنامه فکر می‌کردم، یک نکته‌ای بسیار برایم جالب شد.
"انتخاب" و آزادی برای سارتر مهم است. گوتز و تک‌وتوک برخی شخصیت‌های مهم اثر از خودشون فاعلیت داشتند، اما "مردم" خیر. مردم در اثر صرفا توده‌ای بودند لعبت دستِ این کشیش و آن فرمانده؛ توده‌ای بی‌شکل. کلا برایم جالب شد تصویر جامعه در آثار سارتر چگونه است؟ خیلی جامعه توسری‌خور و منفعلی رو تو این اثر دیدیم (البته شاید این برداشتم اشتباه باشد، چون در حین مطالعه اثر حواسم بهش نبود که به شواهد له و علیه‌ش توجه کنم.)

این یادداشت را ناقص می‌گذارم تا بعدا با توجه به این لیست پایین کامل کنم:
1) اون فایل صوتی که تو کانال محاکات رو ما علی‌آقای دائمی فرستاده بود را بشنوم.
2) مسئله شر را اندکی بیشتر بشناسم. (مشخصا نمودی مهمی در ادبیات دارد مسئله شر. برای مثال در کتاب "درباره شر" از تری اینگلتون، کلی ارجاع از ادبیات و هنر می‌بینید که به معضله شر ارجاع دارد"
3) مرگ خدای نیچه دقیقا چی چی است!
Profile Image for Javad.
166 reviews65 followers
August 28, 2023
این نوشته جدال سهمگینی بود میان دو مفهوم و انتخاب: شیطان و خدا. جدالی که درود و بدرود اش با اراده آزاد انسان گره خورده اما در این بین، انتخاب شیطان و خدا به عنوان بدی و خوبی و هرچیز مابینی، تقبیح، رسوا و نخ‌نما میشه.

به نظرم تمام شخصیت ها و اتفاقات و گفتگوها و... این نمایشنامه جا برای تحلیل و واکاوی و بحث و... دارند اما، متاسفانه از توان‌ام کاملا خارجه. اشارات و نمادها و مفاهیم فلسفی استفاده شده تو این نمایشنامه، حداقل تا جایی که من ازش برداشت کردم، بسیار زیاده. شیطان و خدا و هر نیروی متافیزیکی ای در این نمایشنامه با تقریب خوبی، هیچگونه حضور ملموس و واقعی ندارند اما، تاملات و دیالوگ‌های شخصیت‌ها، عناصر متافیزیکی و اساطیری متنوعی رو توی ذهن بازسازی می‌کنند.

از بحث گفتم، بحث‌های دو شخصیت اصلی این نمایشنامه، یعنی گوتز و هاینریش، از عالی هم بهتر بودند. دو شخصیتی که در انتخاب کردن، طی پیچش‌هایی خفن، از شیطان به خدا و از خدا به شیطان تغییر فاز می‌دن. گوتزی که در خشم و گناه و ظلم و جنایت از هیچ چیزی فرو نمی‌گذاره و وقتی (با زور و تقلب و...) خدای موهومی‌اش رو انتخاب میکنه، از هیچ خوبی کورکورانه و ابلهانه‌ای (که درست نتونستم بفهمم همش اش خودآگاهانه اس یا نه) کم نمیذاره. جالب اینه که به نظرم گوتز با بی‌معنی کردنی ارادی و هوشمندانه (حتی در مواقعی که خلافش به نظر میاد) هم شیطان و هم خدارو میکشه تا به انسانی کاملا آزاد تبدیل بشه. اما هاینریش قصه اش فرق داره. ابتذال و شیطانی خود خواسته و خود ساخته رو بغل میکنه و تا انتها نگه میداره که البته، به نظرم قطعا جای بحث داره.

در این بین، یه دو جین شخصیت هم وجود داره که هر کدوم به نوبه خود، کلی حرف و داستان برای گفتن دارند. حس میکنم اگه بیشتر از این راجع به محتوای نمایشنامه بگم مجبورم به مفاهیم و نتایجی اشاره کردم که موجب لو رفتن اش بشه، پس به همین نوشته های بی‌نظم و پریشان و پراکنده‌ام، بسنده می‌کنم.
Profile Image for Afkham.
145 reviews34 followers
April 26, 2017
اصلا این نمایشنامه کتاب درس اگزیستانسیالیسمه! داستانی نمادین و فوق العاده گیرا (مدت ها بود کتابی نخونده بودم که تا تمومش نکنم خوابم نبره!) درباره سفر بشر از خداپرستی به هستی گرایی و تکریم وجود انسان. داستان در زمان جنگهای صلیبی در آلمان اتفاق می افتد و از این نقطه ی شروع سراغ ساده ترین اصلی که اگزیستانسیالیست ها از آن توسل می جویند می رود: خدا و وعده بهشت و جهنم فقط برای آرامش خیال و سبک کردن بار گران زندگی بر دوش مسکینان ایجاد شده اند و البته که همواره عده ای قدرتمند از این مفاهیم برای استثمار هرچه بیشتر همان فقرا بهره گرفته و حالا خدا و دین شمشیری دولبه علیه ضعفاست.

خدا و بهشت و جهنم، شیطان، حماقت توده مردم، سودجویی اغنیا، خوبی و بدی و خیلی مفاهیم دیگر در این کتاب نقد شده اند تا به لب مطلب، یعنی بی معنایی همه چیز غیر از وجود انسان برسند. در همین راستا شخصیت هایی بسیار جالب و ظریف و دقیق انتخاب شده اند که حاوی نقایص و کمالات بشری به طور تناقض آمیزی همزمان هستند. به نظرم توضیح بیشتر درمورد شخصیت ها داستان را لو می دهد.

"اگر خدا نباشد دیگر وسیله ای نیست تا از شر آدم ها بگریزیم!"

"اگر می خواهی مستحق جهنم بشوی کافیست که راحت توی رختخوابت دراز بکشی. دنیا بی عدالتی است: اگر قبولش کنی شریک جرم می شوی، اگر عوضش کنی جلاد می شوی!"

"وقتی خدا ساکت است می توان هر ادعایی را به او نسبت داد."
141 reviews106 followers
November 12, 2015
این همان پایانی است که باید باشد، نویسنده چقدر میتونه باهوش عمل کنه که ابتدا و انتهای غصه همون جایی برسی که اولش بودی، و آخرش تو بمونی این همه دوراهی ها و فکرای متفاوتی که نویسنده تو درونت ایجاد کرده، انگار یکی پرتت کنه تو چاه و سریع بکشتت بیرون و تو بمونی تو خماری اینکه تو چاه چه خبر بود و...سارتر انگار میدونه چی داره مینوییه و میدونه اخر داستان چی هست ،فقط این وسط میخواد خونندش رو به چالش بکشه و تلنگری بهش بزنه ، سارتر گونه :)....داستان در مورد یه افسر یه رژیم هستش که علیه رژیم و اسقف اعظم شورش میکنه و اولش فقط هدفش اینه که همه چی رو بکشه و همه جارو فتح کنه ولی در ادامه به چالش های جدی ای برمیخوره که کلا همه چی تغییر میکنه و ...چالش هایی در مورد مرگ و زندگی، خوبی و بدی ، خدا و جایگاهش تو رفتار و نیت ادما، شیطان این وسط چیکارس و اصن چرا باید بد بود یا اصلا خوبی وجود داره یا نه؟آدم خوب وجود داره؟..منو تو خلسه برد این کتاب، خوب بود، درواقع عالی بود، حتما و حتما و حتما باید این کتاب رو ده ها بار خوند و ازش لذت برد، ۲۰۰ صفحه اینقدر جذاب بود که یکسره تو چند ساعت خوندمش و بارها و بارها بار خواهم خوندش، شما هم حتما بخونین، حس خاصی بهتون میده چون خاصه:)...خوش باشید
Profile Image for Alireza Shadpay.
29 reviews26 followers
August 22, 2018
عالی عالی عالی!
اورول میگه:
(بهترین کتاب ها، اون هایی هستن که چیزاییو به ما میگن که از قبل میدونیمشون...)
و این کتاب برای من همینطور بود... چیزهایی رو که بهشون شک داشتم، در ذهنم تثبیت کرد و این باعث میشه که بگم؛
از خوندن کتاب برادران کارامازوف تا این کتاب بی نظیر، هیچ اثر دیگه‌ای نتونسته بود لذتی از این جنس رو به من منتقل کنه...!
Profile Image for Abas Azimi.
60 reviews34 followers
May 8, 2018
وقتی خدا ساکت است ، میتوان هر ادعاءی را به او نسبت داد
_________________________________
از تو طلب آمرزش کنیم ! تو را چه به آمرزیدن ما ؟ توءی که باید از ما آمرزش بطلبی ! نمی دانم که برای من چه مقدر کرده ای ، این زن را هم درست نمیشناختم ، اما اگر تو او را محکوم بکنی من بهشت تو را نمی خواهم . گمان میکنی که اگر هزار سال در بهشت بمانم هرگز وحشت چشمهای او فراموشم بشود ؟ تا زمانی که در جهنم تو دوزخیان هستند و در زمین تو فقرا ، من برگزیدگان ابله تو را که میتوانند شاد باشند تحقیر میکنم : من طرفدار انسان ها هستم و دست از این طرفداری بر نمیدارم . تو میتوانی مرا بی کشیش و بی اقرا بمیرانی و بی خبر به دیوان عدالت احضار کنی : آنوقت خواهیم دید که تو مرا محاکمه میکنی یا من تو را .
_______________________________________________
من آماده ام که بکشم و اگر لازم باشد خودم را هم میکشم ، ولی من نمیتوانم کسی را بطرف مرگ بفرستم : حالا دیگر میدانم مردن چیست. ناستی ، هیچ چیزوجود ندارد ، هیچ چیز نیست مگر این زندگی. ما غیر از زندگیمان چیزی نداریم .
85 reviews63 followers
March 31, 2018
دنیا بی عدالتی است،اگر قبولش کنی شریک جرم میشوی.اگر عوضش کنی ،جلاد میشوی.

آدم فقط چیزی را که دارد میتواند ببخشد.

خداوندا،نگاه تونوراست و به هرجا بیفتد نورباران می کند،پس چگونه ممکن است تاریکی دل مرا بشناسی؟ عقل نامتناهی تو چگونه ممکن است در فهم قاصر من نفود کند و آن را از هم نپاشد؟؟؟؟
Profile Image for Kasra.
6 reviews4 followers
November 9, 2018
من آن ها را خواهم ترساند
چون راه دیگری برای دوست داشتن آنها ندارم
من به آنها فرمان خواهم داد، چون راه دیگری برای اطاعت کردن ندارم
من با این آسمان خالی بالای سرم تنها خواهم ماند، چون راه دیگری برای بودن با دیگران ندارم
این جنگ را باید کرد و من میکنم
Profile Image for Yasmin M..
276 reviews9 followers
November 5, 2015
I am speechless. There is absolutely no words i can use to describe the way i felt after reading sartre's words. I mean I knew he was a wizard writer, who could do magic thru his work. But I didnt expect this piece to touch my heart so deeply. I wish I knew french so I could read the original book.
Profile Image for eve.
175 reviews376 followers
July 4, 2023
clairement écrit pour moi !!! par la fiction dramatique, Sartre vient résumer toutes les interrogations du XXe siècle sur le libre arbitre, l’existence de Dieu et l’existence d’un Bien absolu : c’est passionnant et absolument génial, lisez le
Profile Image for Marjan.
22 reviews22 followers
August 20, 2014
تمام شب رو برای خوندن این کتاب بیدار موندم و به جرات می تونم بگم که یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که تا به حال خوندم. سارتر در «شیطان و خدا» چنان ماهرانه حرف‌هاش رو زده که هم نظرانش شاید با ماه‌ها بحث هم نتونن انقدر دقیق و کامل عقایدشون رو بیان کنن.
این کتاب رو باید دوباره و دوباره خوند و به دیگران هم توصیه کرد.
Profile Image for Night0vvl.
132 reviews25 followers
July 14, 2017
محور نمایشنامه انتخاب خودآگاهانه ی بدی یا خوبی فارغ از بحث جبر -در هر معنایی و هر قالبی- ست. شخصیت اصلی داستان که اگرچه شاید در نگاه اول شخصیتی منفی داشته باشد، اما در حقیقت بیانگر ذات یک انسان واقعی ست، انسانی که خدا را به چالش میکشد و عقاید جبرآلود حاکم بر رفتار انسانی را زیر سوال میبرد، و در نگاهی شاید حتی شخصیت اصلی را بتوان خود سارتر دانست.
Profile Image for E H.
3 reviews2 followers
November 14, 2012
I read this in French, and none of the meaning was lost to me. The ideas of the book transcend language. This is one of the most biting and honest plays I have ever read. How true it is that we all feel God or The Ultimate Good is fighting on our side...or is He or She or It? Is God fighting on our side, on all sides, or on no side? Will we ever solve this puzzle? No. Is it a puzzle or a mental construct? A need to always be fighting on the team that wins? The battles in this play, which are based on each side's view that God is supporting their cause, are much like the 'battles' we face on a large and small scale. We have an innate need to link our actions and outcomes to righteousness and good. Great play. Extremely funny. Also, a bit humiliating. We are ants on an anthill running in all directions, convinced the one who owns the ant farm has deep interest in the here-and-there of particular ants--when they all really look incredibly alike and non-descript; in reality, he or she is really a mere spectator who intervenes when necessary but seems to prefer watching and being entertained by the frantic, aimless, and futile movements of the ants in their quest to be larger than themselves and make some meaning of the ant farm they have been stuck with.
Profile Image for Momen ahmadi.
113 reviews27 followers
February 11, 2018
این اثر هم مانند سایر آثار سارتر،به پوچ گرایی مطلق و اصل قاعده وجود(اگزیستانسیالیسم) اشاره دارد...
مناظره هایی زیبا،سرکوب اعتقادات خرافی کلیسا مانند خرید بهشت با پول و عفو گناهان با پرداخت سکه،به تصویر کشیدن صورتهای بد و خوب آن هم توسط شخصیت اصلی کتاب(گوتز) برای فرار از رنج و یافتن آرامش از ویژگی های اصلی این کتاب است...
گوتز قهرمان اصلی کتاب،بهترین سردار اصلی آلمان است که برادرش کنراد را شکست می دهد ولی در طی جریاناتی،وی از شرارت محض به پاکی روی می آورد...
اما با وجود آن هر وقت صدا میزند که خدایا کمکم کن،صدایی ویا کمکی از آسمان نمیشنود...
پس در آخر نه شریر است و نه سعید بلکه پوچ می شود و فلسفه وجودی خودش را نمی فهمد‌...
این کتاب از طرف کلیسا ممنوع شده است...
Profile Image for Marysya.
337 reviews34 followers
April 26, 2021
Потужний і складний текст (до речі, це п'єса), який точно треба перечитувати як і все в Сартра..
Про вибір, "добрі наміри", виправдання своїх д��й волею Бога, бо Він ж мусить бути на твоїй стороні; чи можливо розмежувати Добро і Зло? про "смерть Бога" і звичайно, людину, яка є центром екзистенції у творчості Сартра.
Дія відбувається в час Селянських воєн в Німеччині - це все ще таки Середньовіччя з усім його насильством, брудом і різаниною. Тому якщо ви дуже sensitive, не рекомендую)

Оформлення і переклад чудові.
Profile Image for MaSuMeH.
171 reviews233 followers
March 26, 2014

حقیقتش این است که این کتاب مثل لباس عیدی که کمی برایت بزرگ باشد به تن من اندازه نشد. کمی زمان لازم دارم تا دوباره بخوانمش و بعد دقیقتر و کاملتر ازش بنویسم.
Profile Image for Nafiseh.
90 reviews9 followers
February 25, 2019

آپديت: از بابك پرسيدم آيا بنده براي خدايش كافي نيست؟بابك گفت:
این پرسش را باید از خداوند پرسید چرا از من می پرسی ؟ بنده شناختی از ماهیت اون وجود ندارم چرا که شبیه هیچ چیز دیگه ای نیست و از مکان و زمان و موضوع و متریال که ذهن من توانایی درکش رو داره خار��ه .
بابك گفت اما قطره كه به دريا پيوست هر دو براي هم كافي مي شوند.
من دلم مي خواست بابك بيشتر بگه اما خجالت كشيدم و ديگه نپرسيدم
كاش بيشتر بگي بابك ..










"گوتز: واي ديگر نمي توانم اين صدا را بشنوم.(از منبر بالا مي رود)مگر تو براي انسانها خودت را به كشتن نداده اي.راست است يا نه؟پس ببين انسانها رنج مي كشند.باز هم بايد خودت را به كشتن بدهي.پس واگذار كن.جراحت پهلويت را به من بده.دو سوراخي كه به دست هايت كرده اند به من واگذار. اگر خدايي كه تو باشي توانسته اي براي خاطر آنها رنج ببري، چرا انسان كه من باشم نتوانم؟آيا بر من حسد مي بري؟داغ تنت را به من بده بده ! بده!(دست هايش را چليپاوار در مقابل صورت عيسي نگه مي دارد.)بده ! بده! (و اين كلمه را چنان كه گويي ورد مي خواند تكرار مي كند.)مگر كري؟ نمي شنوي چه مي گويم؟ از تو حركت از خدا بركت."


آنچه در ادامه مي آيد ناشي از كشمكش دردناك حقير با ژان پل سارتري ست كه دلم را سخت شكسته .

البته كه به واقعيت خوابيده در پشت رؤياهام هيچ اعتقادي ندارم (الان ترديد ،من رو در آغوش گرفت شايد هم معتقدم به تعبير خواب هام)اما خب در اون هزاران رويايي كه عزيز جون رو ديدم و با هم حرف زديم و راه رفتيم و زديم به كوير و به ماه دست كشيديم و افتاده و لمسش كرديم (بلد نيستم از ماضي ساده استفاده كنم يا استمراري يا نقلي حقيقتن بلد نيستم براي افعالم از چه زماني استفاده كنم ) و بعد از همه ي اينها رسيديم به يه جنگل پر از سيم خاردار و بعد عزيز جون به چشم برهم زدني رسيده اون ور مرز ِسيم خارداري و فرياد زده كه از اين جا جلوتر نمي توني بياي دختر قشنگم ممنوع ه.بعد من نشستم روي زمين و خودم رو بغل كردم سخت و نابود و جانكاه و بعد ذق ذق گريه. بعد بيدار شدم و به خودم گفتم هي تو .تو آدم در قيد و بندِ جهاني هستي؟ بله هستم از هر جهت و به هر شكل و در هر قالب .اداي وارسته ها رو در نيار و انقدر الكي پلكي دستاتو زخم و زيلي نكن ديوار برلين نيست كه فرو بريزه و روش نقاشي بكشن ، كشكه مگه ؟جنگل داناييه ها .حقيقت مرز نداره نادون اونم جنگلش. .حقيقت يه جريان سياله ساكته كه حالا اونقدرها هم كه نه اصلن مهم نيست كه تو خوابي يا بيدار ,آلارم بيدارباش رو يكي ديگه كوك كرده و تو توي خروس خون يه شهر ديگه بيدار شدي و توي گرگ و ميش سرزمين خاموشي ها به خواب رفتي بدبخت. تو بخش دهشتناك ناچيزي از يه سيكل نامعيوب عميقن تكرار شونده اي .اصلن من حرف كه مي زنم، حقيقت سردرد ميگيره و ميگرنش عود ميكنه چراغ ها رو خاموش مي كنه و من ميرم براش مسكن بيارم اما وقتي برمي گردم ديگه نيست نيست نيست ميشه و خودشو پنهون مي كنه از دستم. من همچنان حرف مي زنم و عميقن اميدوارم ب شنيده شدن .بلدي ادامه رو؟ بله كه بلدم .پيامبر خودت باش و خانومي كن البته با شونصد هزار تا تبصره و وسواس و هراس و اعتقاد به خلوت سجاده ها و نمازهاي عميقن فُرادا و كودكي هاي كه كيك جشن تولدهاش شمعي نداشت كه فوتش كني اما تا دلت بخواد فوت شدي. اينكه اين الان خانوميه به نظرت نه ؟ بله هست .پروتكل وضو بر دست و بال زخمي رو كه همه بلدن .تو نمكدونا رو پنهون كن و شاد باش از اينكه گردن داري. شادم از اينكه گردن دارم خب بعدش؟ اوناها اون جا اون بالا ماه با يه عالمه گيلاس درشت قرمز آراسته شده(گيلاس ها رو از باغ خونه ي كودكي هام چيدم) .زيباست خيلي زيباست .دست خودش هم نيست .به گيلاس هم مربوط نيست.
(گيلاسا رو با دستاي خودم چيدم)

هيچ نوشت :سال هاست(از همون آغاز) كه انسان دامن وفاداري رو سپرده دست باد با شيب خاطر و بعد عزادار ِ دوشيزگي رازها شده . هيچ كس هم از ماجرا خبردار نيست اونايي كه آگاهند يا تنها هستند خيلي تنها از بس تنها كه در او نيست شدند و پريدند يا تنها هستند خيلي تنها و آرزو مي كنند نيستي در او رو .يا هم ادا در ميارن و كلن هر دو گروه آگاه به هيچ چيز نيستند.
عين القضات همداني نوشت: مي پنداري بينا شدن به نور كاري ست اندك؟
ه ن سوم : يعني من مي دونم ديگه مرحوم عين القضات از اونجا به عزيزجون سفارش كرده كه ببين به فلاني بگو اقلن يه دونه از كتاباي منو بخونه بعد هي اين نقل قول منو اين ور اون ور راه و بيراه جاري كنه و خودشو و منو هلاك كنه.
ه ن چهارم: لوسيفر ! تقصير تو هم نبود من مي فهمم.
ه ن پنجم: مومن به درد و تمام ملحقاتش مانده ام.
Profile Image for ZaRi.
2,318 reviews831 followers
Read
September 15, 2015
زن : ( چشمش به کشیش می افتد ) کشیش! کشیش! ( کشیش فرار می کند. زن فریاد می زند.) به این تندی کجا می روی؟
هاینریش : ( می ایستد.) من دیگر چیزی ندارم که صدقه بدهم. هیچ چیز، هیچ چیز ندارم! هر چه داشتم داده ام.
زن : این که دلیل نمی شود وقتی صدا می زنم فرار کن.
هاینریش: ( خسته و نا توان بسوی او می اید. ) گرسنه ای؟
زن : نه
هاینریش : پس چه می خواهی؟
زن: می خواهم برایم توضیح بدهی.
هاینریش: ( به تندی) من هیچ چیز را نمی توانم توضیح بدهم.
زن: تو اصلا نمی دانی من چه می خواهم بگویم.
هاینریش: خوب، بگو. زود باش. چه چیز را باید توضیح بدهم؟
زن: چرا بچه مرد؟
هاینریش: کدام بچه؟
زن : (با خنده ی نیمه کاره) بچه ی من. ای بابا، کشیش، تو خودت دیروز او را زیر خام کردی: سه ساله بود و از گرسنگی مرد.
هاینریش: خواهر، من خسته ام، تورا بجا نمی اورم. من صورت و چسم و نگاه همه ی زن ها را یکسان می بینم.
زن : چرا مرد؟
هاینریش: من نمی دانم.
زن : مگر تو کشیش نیستی؟
هاینریش : چرا، هستم.
زن : پس اگر تو نتوانی کی می تواند برای من توضیح بدهد؟ (مکث) اگر حالا خودم را بکشم گناه است؟
هاینریش: (با شدت) بله، گناه بزرگ.
زن : من هم همین فکر را می کردم. اما نمی دانی چقدر دلم می خواهد بمیرم. می بینی که باید برایم توضیح دهی.
لحظه ای به سکوت می گذرد. هاینریش دست روی پیشانی می کشد و به خود فشار می اورد.
هاینریش : هیچ چیز بی اجازه ی خدا روی نمی دهد و خدا نیکوئی محض است؛ پس هر چه روی می دهد نی کوست.
زن : نمی فهمم.
هاینریش : تو هر چه بدانی خدا بیشتر می داند: آنچه در چشم تو بدی ست به چشم او خوبی است، زیرا او عواقب را می شنجد.
زن : تو خودت این ها را می فهمی؟
هاینریش: نه ! نه ! من نمی فهمم! من هیچ چیز را نمی فهمم! نه می توانم و نه می خواهم که بفهمم. باید ایمان داشت. ایمان ! ایمان!
Displaying 1 - 30 of 191 reviews

Join the discussion

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.