کتاب پاسترناک و ژیواگو؛ ادبیات علیه استبداد را سال ۲۰۱۵ نشریات واشینگتن پست، ساندی تایمز، نیوزدی، تلگراف، اسپکتاتور و دیلی بیست به عنوان کتاب سال معرفی کردند و یکی از دو انتخاب اصلی برای دریافت جایزه معتبر نشنال بوک کریتیکز سیرکل بود.
«دکتر ژیواگو» نام رمانی ماندگار از بوریس پاسترناک برنده جایزه ادبی نوبل است که یکی از مهمترین بیانیهها علیه حکومتهای توتالیتر و تمامیتخواه محسوب میشود و «ادبیات علیه استبداد» روایتی از شرایطی است که پاسترناک پیش و پس از خلق این رمان تجربه کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «گلولهها نمای بیرونی خانه پاسترناک را، در خیابان والخونکا در مرکز مسکو، سوراخ سوراخ کردند، از پنجرهها گذشتند و در زیر سقفهای گچی خانه فریاد کشیدند. تیراندازیها در ابتدا محدود و جزئی بود، اما به تدریج به جنگ خیابانی تمام عیاری تبدیل شد و تمام محله را دربرگرفت.»
دوستانِ گرانقدر، کتابِ "ادبیات علیه استبداد" از 490 صفحه تشکیل شده که به زندگیِ «بوریس پاسترناک» نویسنده و شاعرِ نامدارِ روس و دردسرهایش برایِ انتشارِ رمان "دکتر ژیواگو" پرداخته است... ولی آنچه اهمیت دارد، وضعیتِ شوروی در زمانِ استبداد و خفقانِ استالین و لنین، میباشد که در این کتاب به خوبی نمایان است و بدونِ شک با خواندنِ آن، چهرۀ امروزِ سرزمینمان را در آن خواهید دید.. سرزمینی که نویسندگانِ آن آنقدر ترس از نوشتن دارند و آنقدر سانسور و دیکتاتوری بر سر آنها سایه انداخته که هنرِ نوشتن را نیز فراموش کرده اند... این نویسندگان یا قلم را بر زمین گذاشته و نوشتن را رها کرده اند و یا آنچه مینویسند، خزعبلاتیست که به مزاجِ حکومت خوش می آید... در این میان، اگر کتاب و نوشته ای پدید آید که حرفی برای گفتن داشته باشد، ممنوعه است و ایرانیان باید با هزار دردسر آن را بدست آورده و بخوانند.. بسیاری از نویسندگانِ امروز در کشورمان، با تنزلِ بهایِ وجودِ خویش در مقابلِ حکومتِ دیکتاتوری و مستبد، خود را از کیفیتِ انسانی تهی میکنند تا خوشنودیِ دیکتاتورِ بی شرف را جلب کنند --------------------------------------------- داستان در دورانی روایت میشود که، استالینِ بیخرد و پلشت، چیزی نزدیک به دو هزار فیلسوف و نویسندۀ روسی را وحشیانه اعدام کرده و عدۀ زیادی را نیز در اردوگاه هایِ کارِ اجباری دربند نگاه داشته و هزاران هزار انسانِ بیچاره را به دلیلِ پیروی از این اندیشمندان، کشته است... یکی از این نویسندگانِ اعدامی «پیلنیاک» از دوستانِ نزدیکِ پاسترناک میباشد... حکومتِ دیکتاتوریِ شوروی، زنان و بچه هایِ زیادی را بی سرپرست کرده و بر هرکسی یک جرمِ ساختگی چسبانده است... «زوشچنکو» را محکوم به این کرد که وی با نوشته هایش ذهنِ جوانان را مسموم ساخته و توصیفِ لات منشانه ای از زندگیِ حاکمان و مردمِ شوروی به جوانان نشان داده است... شاعرِ نامدار، بانو «آخماتووا» را فاحشه خطاب کردند و به او انگِ میهن فروشی زدند و پسر و همسرش را دستگیر کردند... لحظه ای به یادِ زنده یاد «فروغ فرخزاد» افتادم که این بی شرفها برایِ تخریبِ وی، چه سخن پراکنی های احمقانه ای در موردِ این بانویِ هنرمند، بر سر زبانها انداختند... آخماتووا اجازۀ کار نداشته و دیگر توانِ پرداختِ هزینه هایِ زندگی را ندارد... بارها پاسترناک به او کمکِ مالی کرده و یکبار مخفیانه برایِ او هزار روبل زیرِ بالشت گذاشته بود.. در این سالها پاسترناک به خانواده هایی که سرپرستشان توسطِ حکومت، کشته و یا دربند است، کمکهایِ فراوانی کرده است بوریا یا همان بوریس، که ما او را با نامِ پاسترناک میشناسیم، مردی عاشق پیشه است و هربار دل به کسی میبندد... او عاشقِ «ژنییا» یا همان «یوگنییا» شده و با وی ازدواج میکند... ولی پس از مدتی با «زینائیدا»، همسرِ یکی از نوازنده هایِ مشهور که به خانۀ او رفت و آمد دارد، آشنا میشود... پاسترناک این بار دلباختۀ زینائیدا شده و تا جایی پیش میروند که همسرِ زینائیدا و ژنییا همسرِ پاسترناک، از رابطۀ آنها آگاه شده و هر دو خانواده از هم میپاشد.. ولی پاسترناک بازهم به رابطه اش با زینائیدا ادامه میدهد و به نوعی ما را به یادِ عشقِ دکتر ژیواگو و لارا می اندازد... اصلاً میتوان گفت، در جای جایِ رمان، میتوان شخصیتِ ژیواگو را نزدیک به پاسترناک و زندگی اش دانست و این دو را با یکدیگر مقایسه کرد ترس تمامِ شوروی را فراگرفته است، کسی جرأتِ نوشتن ندارد.. کافیست تا کمی قلم بر خلافِ حکومت بچرخد، آنگاه نویسنده باید با مرگ روبرو شود... پاسترناک بسیاری از دوستان و نزدیکانش را از دست داده و هر لحظه در انتظارِ مرگ نشسته است... او تمامِ نبوغ و استعدادش در نوشتن را صرفِ نوشتنِ رمانِ "دکتر ژیواگو" کرده است... رمانی که تصویری از حال و روزِ شوروی است و با زبانِ ژیواگو، استبدادِ رژیمِ حاکم بر شوروی را کوبیده است... او اجازۀ چاپِ این کتاب را ندارد.. ولی در شب نشینی هایِ زیادی، برایِ روشنفکرانِ روسی، تکه تکه این داستان را خوانده است... کسی نمیداند که چرا استالین، پاسترناک را اعدام نمیکند.. استالین بسیاری از اشعارِ پاسترناک را حفظ است و او را میستاید... البته زمانی که همسرِ استالین خودکشی کرد، پاسترناک نامه ای جداگانه برای همدردی به استالین نوشت، که ممکن است به این دلیل، استالین با او کاری نداشته باشد پاسترناک در 56 سالگی بازهم عاشقِ یکی از طرفدارنش به نامِ «ایوینسکایا» یا اولگا، میشود.. زنی که دو شوهر از دست داده و معشوقه هایِ زیادی دارد.. زینائیدا همسرِ دومِ پاسترناک، بلایی که خودش بر سرِ زنِ اول پاسترناک آورده بود، این بار زنی دیگر، بر سرِ خودش می آورد.. او در مسکو با ایوینسکایا رودررو شد و به او گفت: رابطه ات با همسرم مهم نیست، ولی نمیتوانی زندگی ام را ویران کنی تا 1949 میلادی، پاسترناک تقریباً به چهره ای بین المللی تبدیل شده بود، هرچند به دلیلِ حکومتِ استبدادی، از مدتها پیش، به حاشیۀ زندگیِ ادبی در مسکو رانده شده بود... در سال 1946، 1947 و 1949، پاسترناک نامزدِ دریافتِ جایزۀ نوبل شد.. ولی در کشورِ خویش باید چشم به دربِ خانه میدوخت تا ببیند چه موقع مأمورانِ حکومتی، برایِ دستگیریِ او به منز��ش هجوم میبرند... رژیمِ کثیفِ شوروی، برای ضربه زدن به پاسترناک، به سراغِ عزیزانِ وی رفت.. آنها در سال 1949 به آپارتمانِ ایوینسکایا هجوم برده و او را دستگیر کردند.. در زندان بارها او را آزار دادند، تا بلکه مدرکی برعلیهِ پاسترناک بدست آورند در سال 1956 میلادی، «دانجلو» و «ولادیمیرسکی» به شهرکِ نویسندگانِ روسی که «پردلینو» نام دارد، رفته تا نویسندۀ مشهورِ روس یعنی «پاسترناک» را از نزدیک ببینند دانجلو در خانواده ای ضدِفاشیست در ایتالیا به دنیا آمده و به عضویتِ حزبِ کمونیست درآمده است.. او در رادیو مسکوِ شوروی فعالیت میکند... دانجلو که میداند، رمانِ دکتر ژیواگو، اجازۀ چاپ ندارد، این رمان را با اجازۀ پاسترناک به ایتالیا برده و آن را منتشر میکند... در سال 1957 دکتر ژیواگو در غرب به زبانهایِ گوناگون، به جز زبانِ روسی، انتشار یافت و یکسال بعد، جایزۀ نوبل را دریافت کرد... اینبار مرگ بیشتر از همیشه در انتظارِ پاسترناک است، چراکه هیچ رمانی، پیش از آنکه به زبانِ روسی منتشر شود، نباید به زبانهایِ دیگر و در کشورهایِ دیگر، چاپ گردد... روس ها باور دارند که این اتفاق زیر سرِ آمریکایی ها بوده است.. با چاپ و انتشارِ این کتاب به نوعی جنگِ سردِ فرهنگی، میانِ آمریکا و روسیه آغاز شد برنامۀ کتابِ سازمانِ اطلاعاتی آمریکا، تأثیرِ فراوانی داشت.. سازمانِ سیا توانست از طریقِ مهاجران، دانشجویان، ورزشکاران، تاجران، سربازها، دیپلماتها و موزیسینها، کتابهایِ ممنوعۀ زیادی همچون دکتر ژیواگو را از پردۀ آهنینِ سانسور و خفقانِ حکومتهایِ استبدادی و کثیف، عبور دهد.. عملیاتِ ژیواگو چنان تأثیری بر مدیرانِ سازمانِ سیا گذاشت که آنها در دهۀ 1990 همچنان درباره اش گفتگو میکردند و حتی در اندیشۀ گشایشِ موزه ای برای پاسترناک بودند... برنامۀ ورودِ کتابها به کشورهایِ استبدادی، نقشِ پُررنگی در آزادیِ فرهنگی و فکری، ایفا کرده بود.. سازمانِ سیا، از سال 1959 که برنامۀ کتابِ خود را در جنگِ سردِ فرهنگی آغاز نموده بود، تا سال 1991، چیزی نزدیک به ده میلیون نسخه کتاب و مجله در اروپایِ شرقی و اتحادِ شوروی پخش کرد... چیزی که برایِ مردم اهمیت داشت، خواندنِ کتابهایی بود که رژیمِ دیکتاتوریِ حاکم بر سرزمینشان، آنها را از خواندنِ آنها منع کرده بود... فکر میکنم، ما ایرانی ها در حالِ حاضر به خوبی میتوانیم چنین وضعیتِ دردناکی را درک کنیم... جایگاهِ اتحادِ شوروی نزدِ مردم و جهانیان، به واسطۀ نحوۀ برخوردِ ناجوانمردانه و کثیفی که با پاسترناک داشتند، آسیبِ زیادی دید... پاسترناک برایِ بسیاری از نویسندگان، تبدیل به الگویی شد که سبب گشت تا برایِ رسیدن به اهدافِ آزادی خواهانۀ خویش، همیشه در تلاش باشند... «آندری سینیافسکی» و «یولی دانیل»، دو جوانی که تابوتِ پاسترناک ر�� بردوش هایِ خویش حمل کرده بودند و «جوزف برودسکی»، دیگر برندۀ جایزۀ نوبلِ ادبیات نیز با چاپِ آثارِ خویش در خارج از شوروی، ادامه دهندۀ راهِ پاسترناک بودند مزارِ پاسترناک به یک مکانِ مهمِ اجتماعی و هنری تبدیل شد... آرامگاهِ این مردِ بزرگ و آزادی خواه، مکانیست برایِ ادایِ ستایش به همۀ نویسندگان و اندیشمندانِ آزاردیده و شکنجه شده، که در زندگی با ستم و استبدادِ حاکمان در نبرد بودند... یادش همیشه زنده و گرامی باد *************** عزیزانم، کتاب و کتابخوان، همیشه در تاریخ، سببِ آگاهیِ مردم بوده است.. کتابِ خوب، میتواند چراغِ خردورزی را در شما روشن کند... با افسوسِ فراوان، باید قبول کنیم که امروزه تعدادِ کتابخوانها و خردگرایان در سرزمینِ ما بسیار بسیار کم است و همین موضوع سبب شده تا موهومات و ناآگاهی در ایران ریشه اش قوی تر گردد.. در نتیجه کسی جزء ما نمیتواند مردمِ سرزمینمان را از استبداد و خرافات و موهوماتی که در آن فرو رفته اند، رهایی بخشد... پس خواهش میکنم، جایگاهی که در آن قرار گرفته و وظیفه ای که بر دوشتان است را جدی بگیرید... به امیدِ روزی که فرهنگِ کتابخوانی، سببِ آگاهی و نجاتِ مردمِ سرزمینِ پاکمان شود --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو در جهتِ آشنایی با این کتاب، کافی و مفید بوده باشه «پیروز باشید و ایرانی»
یک زندگینامه فوقالعاده خواندنی و مکملی برای کتاب "امید علیه امید"ا
زندگی پرفراز و نشیب و پر ماجرای بوریس پاسترناک، خالق اثر مشهور "دکتر ژیواگو" یکی از زیباترین زندگینامههایی بوده که خوندم. مردی که روزی از معتمدین استالین بود و حتی مشهوره که استالین یک روز شخصا تلفنی بهش زنگ میزنه تا در مورد "اوسیپ ماندلشتام" باهاش صحبت کنه، نهایتا کتابی نوشت که شاید بیش از هر کارزار سیاسی دیگهای بر بدنه سیاسی و اعتبار جهانی شوروی ضربه زد.
خلاصه کردن یک زندگی پر ماجرا مشتمل بر ماجراهای سیاسی و عاشقانه متعدد در چند خط، نه مقدوره و نه پسندیده است و توصیه میکنم اگر خواهان درک مناسبی از وضعیت و احوالات اون زمانه در شوروی هستید حتما این کتاب رو بخونید. لذا صرفا دو نکته رو برای کسی که نخواد کتاب رو بخونه اشاره میکنم: 1) اول، بزرگی "اوسیپ ماندلشتام"، شاعر و ادیب بزرگ روسیه در اون ایام هست که شرح حال زندگانیش در کتاب "امید علیه امید" تشریح شده. اما متنش اصلا شیوایی این کتاب رو نداره و من بیشتر به واسطه خوندن این کت��ب، بعد از اون یکی بود که به بزرگی ماندلشتام پی بردم. ماندلشتام، برخلاف پاسترناک، بسیار صریح و بیپرده از شوروی انتقاد میکرد و اشعار تندی بر علیه استالین سرود که بخاطرش زندگی محنتبار و وحشتناکی رو هم سپری کرد و سرانجام در تبعید جان داد. پاسترناک اما شخصت محافظهکارتری داشت و اگرچه به بزرگی ماندلشتام نبود، اما تونست بواسطه چند شعری که در مدح آرمانهای شوروی سروده بود، نظر مثبت مقامات رو جلب کنه. لازم بذکر هست که پاسترناک از این نفوذش بسیار به نفع همقطارانش، من جمله ماندلشتام استفاده کرد. ولی واقعا دشواره تشخیص بدیم که در اون ایام، آیا پاسترناک در دلش، ارادتی به آرمانهای شوروی داشت یا نه. هر چه بود اما اختلافات و مشکلات پاسترناک با شوروی با گذر ایام بیشتر و بیشتر شد. 2) ��وم، چاپ شدن کتاب "دکتر ژیواگو" در ایتالیا و بدون اجازه مقامات شوروی، در بستری رخ داد که خوروشچوف بعد از مرگ استالین موضع روشنفکری و فضای باز سیاسی اتخاذ کرده بود. ماجرایی که البته با ماجرای انقلاب مجارستان خیلی زود به خاطرهها پیوست. ولی در اون ایام، امیدی در دل همه نویسندگان شوروی ایجاد شده بود. در اینکه پاسترناک تصمیم گرفته بود به هر قیمتی که شده "دکتر ژیواگو" رو که ثمره عمرش میدونست چاپ کنه شکی نیست. ولی اینکه چقدر از عواقب کارش آگاه بود، گفتنش دشواره. کتاب "دکتر ژیواگو" بخاطر طعنههایی که به آرمانهای نظام شوروی داشت و بخاطر اینکه بدون مجوز شوروی و در خارج چاپ شده بود، بسیار مورد توجه سازمان اطلاعاتی آمریکا قرار گرفت و به این واسطه، کارزار تبلیغاتی گسترده و زیرکانهای در غرب به نفع کتاب "دکتر ژیواگو" شروع شد که فصل جدیدی رو در جنگ سرد باز کرد. "دکتر ژیواگو" ناخواسته به نمادی بر علیه شوروی تبدیل شد و مصیبتهای فراوانی برای پاسترناک داشت. پاسترناک شدیدا زیر فشار قرار گرفت و در داخل شوروی به عنوان یک خائن معرفی و در داخل مرزهای شوروی محصور و منزوی شد. از انجمن نویسندگان طرد شد و دوستانش بواسطه ترس از دولت یا حسودی از اطرافش پراکنده شدند. به طوری که نهایتا بخاطر هجمه سنگین فشارها مجبور شد برغم میل باطنیش از گرفتن جایزه نوبل امتناع کنه. مسالهای که البته روحیاتش رو بسیار مشوش کرد. اما نهایتا از طریق چند مصاحبه (غیر قانونی) با خبرنگاران خارجی و تلاش سرویسهای اطلاعاتی، مساله فشارهای شوروی در امتناع پاسترناک از پذیرش جایزه نوبل برملا شد و غوغای جدیدی در جهان به راه افتاد. آبروی شوروی پاک رفته بود.
واقعیت اینه که عمده حوادث مهم زندگی پاسترناک بیشتر ماحصل اتفاق بود. پاسترناک هیچ وقت مثل ماندلشتام قهرمان نبود. ولی گرفتن تصمیم درست هم خودش کار بزرگیه. شاید اگر پاسترناک تن به تیغ سانسور شوروی میداد و راضی میشد چهارصد، پونصد کلمه کتابش رو حذف کنن، کتابش داخل شوروی چاپ میشد و هیچ وقت هم این همه ماجرا بعدش رخ نمیداد. هیچ کتابی که با قصد و نیت سیاسی نوشته شده بود نمیتونست چنین ضربه مهلکی به شوروی بزنه که "دکتر ژیواگو" زد. ما هرگز قادر نخواهیم بود برای آینده طرح و نقشه دقیقی بریزیم. فقط میتونیم، و باید در هر موقعیتی، کار درست رو انجام بدیم. گاهی یک اصرار ساده روی انجام کار درست، تبعات غیر قابل تصوری داره. خوشا به سعادت بوریس پاسترناک.
آدم خوارانِ ژان تولی رو خوندین؟ اگه بله چکیده این کتاب نازنین میشه همون
شاید بگید حماقت و نفهمی مردمان آدم خوار اون زمان چه ربطی داره به دیکتاتوری و قیام ادبیات علیه استبداد!!! خب باید عرض کنم که ربط داره
یکی بود یکی نبود شخصی بود به اسم بوریس پاسترناک که از قضا شعر می گفت. خیلی هم عاشق پیشه بود و کلا با جنس لطیف زیادی سر وجد می اومد و ذوق شاعرانه ش می جوشید. حالا کاری نداریم. از بخت بد ایشون وسط شوروی دنیا اومده بود. جایی که اونقدر برای رژیم حاکم تبلیغ میشد که مجالی برای نفس کشیدن مغز ملت باقی نمونده بود. جماعت نویسنده هم مثل بقی�� اصناف از روی آگاهی یا ناآگاهی همرنگ جماعت شده بودن و همه با هم در مدح و ثنای رفقا و تک حزب حاکم و استالین و لنین و باقی رفقا می سرودن و می نوشتن و دور هم خوشحال بودن تا اینکه بوریس قصه ما یهو به خودش اومد دید در میانسالی رمانی نوشته به اسم دکتر ژیواگو که شاید شما تا الان خونده باشید. شایدم قصد خوندنشو دارید. خلاصه اینکه خبر نشر این رمان اونم نه داخل روسیه! بلکه در سایر ملل، شد مثل داستان اون جوانک فرانسوی توی رمان ژان تولی، که وسط یه مشت احمق همرنگ و جوگیر، کلامی رو به زبان آورد که اصلا کسی نفهمید چی بود! یهو همه علیهش بلند شدن و تا تونستن زدن و نابودش کردن و تهشم کبابش کردن و خوردنش و تمام
بعدهااااااا که ازشون پرسیدن چرا ؟ آخه چرا؟؟؟؟ گفتن عهههه نفهمیدیم . اشتباه شد
خیلی هایی که علیه بوریس پاسترناک بیانیه های تند و تیز دادن و اونو خائن به ملت و کشور اعلام کردن و اونقدر شرایط رو براش سخت کرده بودن که حتی به خودکشی فکر می کرد، بعدها بعد از مرگش گفتن که کاش اول کتابشو خونده بودیم
وقتی این کتابو می خوندم غیر از آدمخواران ژان تولی ، عمیقا و شدیدا به یاد خودمون و جو حاکم می افتادم نزدیک ترین چیزی که برام تداعی شد نه در زمینه ادبیات که در زمینه موسیقی رخ داد. با آهنگ برای
اگه این کتابو خونده باشید متوجه منظورم میشید اگرم بعدا بخونید احتمالا با من هم نظر خواهید بود
اونجایی که ایالات متحده همه تلاششو می کرد تا هر طور شده این کتابو که داخل شوروی نتونسته بود اجازه نشر بگیره، چاپ و منتشر کنه و به دست همه مردم در همه جای دنیا به خصوص مردم روسیه برسونه، یکی از مامورین عملیات محرمانه به کمیته سنا این طور گزارش میده : یک کتاب برای شهروندان کمونیستی از سیل می تواند ویرانگرتر باشد. کتابها متفاوت با انواع دیگر پروپاگاندا هستند و دلیلش هم این است که یک کتاب به تنهایی می تواند نگرش و رفتار خواننده را چنان زیرو رو کند که هیچ رسانه منفرد دیگری توان چنین تاثیرگذاری را ندارد. البته این حرف درباره همه کتابها، همه خوانندگان و همه زمانها صدق نمی کند. اما غالبا به اندازه ای درست است که بتوان کتابها را به عنوان مهمترین صلاح پروپاگاندایی راهبردی و بلندمدت تبدیل کرد
و برام جالبه که اتحاد شوروی تا سال 1967 کلا اعتقادی به کپی رایت نداشت و هر کتابی رو هروقت عشقش می کشید ترجمه و چاپ و منتشر می کرد. اصلنم به روی خودش نمی آورد. درست مثل خودمون که حتی نیم قرن بعد اینکه اونا سر عقل اومدن و پیمان کپی رایت بین المللی رو امضا کردن ما هنووووزم اعتقادی بهش نداریم یا داریم؟
محتوای کتاب حوصله زیادی می طلبه. ولی خرج کردن این حوصله ارزششو داشت خوشحالم از خوندنش ✨📚✨
چندین بار بعد از صد صفحه خوانش از ادامه دادنش منصرف شدم. اما این بار سعی کردم بخوانمش و بسیار خوشحالم. پاسترناک معشوقههایش بزرگان شوروی سازمان سیا ناشران مترجمان همسایهها و همگی شخصیتهای ادبیات علیه استبدادند که مانند یک رمان سیر شخصیتهایش را در مقابل قهرمان کتاب که خود دکتر ژیواگوست نشان میدهد. شخصیت اصلی کتاب نه پاسترناک که خود ادبیات است. ادبیاتی که از لحظهی تولدش تمامی پیراموناش را تغییر میدهد و همه را مقهور خود میکند. واکنش شخصیت های کتاب به سیری که کتاب طی کرده از نوشتنش تا ممنوع شدنش و انتشارش در اروپا و تلاش آمریکا برای دیده شدنش در جهان شگفتانگیز و پر از درس است. همانطور که منتقد ایندیپندنت میگوید: کتابی فوق العاده دربارهی ماهیت نبوغ قدرت بالقوه رمان. کتابی برای یادآوری قدرت ادبیات و اهمیت نویسنده
Last year, I read Pasternak’s masterpiece, “Doctor Zhivago” (https://www.goodreads.com/review/show...) and fell in love with this amazing, epic and heartbreaking novel. While, I was reading it, I did some cursory research about it, because I am a curious person by nature and I love learning about the context in which great books were written. What I found looking up “Doctor Zhivago” was intriguing and almost shocking: I knew there was heavy censorship of publication during the Soviet regime, and I knew about Stalin’s Purge, but the convoluted story about the manuscript secreted out of the Soviet Union and subsequently used as a tool of propaganda and blackmail was obviously worthy of its own book! And true to their nature as bookworms, a few of my GR friends eagerly recommended I get my hands on “The Zhivago Affair”, the very book that looked into the history of the publication of Pasternak’s only novel, and the repercussion his book had on the USSR and the world in general (big thank you to all who recommended it, especially Antigone, and to my mom-in-law, who put a copy in my Christmas stocking!).
“The Zhivago Affair” almost reads like a spy/political thriller, but about books… which I have to admit, is a pretty cool and compulsively readable combination. It is also a story about the battle for artistic freedom, and the refusal to back down, even under the most terrifying of pressures – that of a government that’s not afraid to shoot its writers (1,500!) in the head for writing things it doesn’t agree with.
On top of the fascinating Cold War story, I was very interested in learning more about Pasternak’s life and he various tidbits of it that fuelled his inspiration for “Doctor Zhivago”: there is even more autobiographical elements weaved in Yuri’s story than I had guessed! When I reread Yuri’s tragic story, I will be seeing it in a different light.
Reading “Doctor Zhivago”, it felt fairly obvious to me that the character of Yuri was often used as a mouthpiece for Pasternak’s opinions about the importance of art and the way his country had damaged that crucial aspect of its culture. His feelings about the new regime were ambiguous, because some aspects of it captured his imagination and gave him hope, but the fallout soon tainted his idealism.
Pasternak’s nomination and eventual awarding of the Nobel Prize for literature – for a book that was perceived as a betrayal by the Soviet authorities could simply not be allowed, and it broke my heart to read that the threat of never being allowed back into the country he still loved despite all the suffering and horrors he had witnessed did the trick, and he turned the medal down. What a cruel blackmail, what an inhuman way to silence a person. The smear campaigns he had to endure, the public humiliations of having his honorifics taken away, his loved one constantly followed and threatened… It was often heartbreaking and infuriating to read about.
After reading a lot of Russian literature last year, and quite a few non-fiction books about the country’s history and politics, when I read something like this book, it’s hard for me not to shake my head and think, “Only in Russia!” – though I am fairly certain that other countries with a state-controlled publication industry have similar stories. The story of this book is a testament to the power of literature, and the way some people fear what it might inspire others to think and do and how far some people are willing to go to stop that.
As often happens, reading one book makes me want to read a bunch more, and I will now be on the lookout for collections of Pasternak’s poetry. If you enjoyed this (or Pasternak’s work), I would also recommend checking out John Crowley’s “The Translator” (https://www.goodreads.com/review/show...), about an exiled Russian poet – and obviously strongly inspired by Pasternak (and references him often).
3 and a half stars, because as interesting as the subject matter is, the delivery is really quite dry, and while some sections are very detailed, others feel like they were rushed through - which was frustrating because I definitely wanted more details about the strange and convoluted journey of this amazing book.
بهطور کل علاقهی من به خوندن در مورد زندگی آدمها در دورههای تاریک تاریخی هنوز کم نشده. فکر میکنم اولینبار پس از خوندن کتاب "امید علیه امید" بود که این حس رو داشتم هرچند با سیستمهای سیاسی متفاوت، تجربههایی که توی پی��یدگی غبار تاریخ محو شدن اما به هرحال به نحوی حس این آدمها همون حسی هست که من از نوجوونی به بعد و آشنا ��دن با کشوری که توش به دنیا اومدم توی سینهم حمل کردم. ادبیات علیه استبداد انگار مکملی هست برای کتاب امید علیه امید، نشون دادن یک وجههی دیگه از زندگی نویسندهای در دورهی حکومت استالین و بعد از آن که برخلاف ماندلشتام به سیبری تبعید نشد، بلکه زنده موند و رمانش رو نوشت ولی نتونست در کشور خودش به چاپ برسونه. تقریباً تو کشور خودمون هم میتونیم ببینیم که با اشخاصی که به دلایل سیاسی باهاشون برخورد میشه یا امروز در زندان به سر میبرن، ممکنه همیشه به نحو یکسانی برخورد نشه و بعضی از ما فکر میکنیم این تفاوت نحوه برخورد به این دلیله که اون اشخاص به سیستم وصل هستن یا مواردی اینچنینی اما خب هیچوقت نمیشه از افکار یک دیکتاتور سر در آورد اما میشه گفت که پاسترناک بهطرزی تونست از زیر اعدامهای دوران وحشت که حدود ۱۵۰۰ نویسنده و شاعر در شوروی اعدام شدن، قسر در بره. پاسترناک هیچوقت مخالف تندرویی نبود، حداقل نه به اندازهی ماندلشتام. ماندلشتام با سرودن شعری در رابطه با استالین تقریباً حکم خودکشی خودش رو امضا کرده بود، حرفی که پاسترناک بعد از دیدار با ماندلشتام و شنیدن شعرش هم به او گفت. برای منی که عاشق ادبیاتم همیشه برام جالبه که در گسترهی زندگی، هنر میتونه فراتر از خیلی چیزها به نوعی مفهوم تبدیل بشه، به نوعی مبارزه بر علیه هرچیز. اینکه نوشتن از چیزها و وقایع ساده ممکنه جرم تلقی بشن، اینکه افرادی در جهان وجود دارن که از چیدمان کلمات در ذهن هنرمندها ترس دارن و حاضرن جلوشون رو بگیرن. صحبتهای شخصیم رو کوتاه کنم، کتاب ادبیات علیه استبداد در مجموع به زندگی بوریس پاسترناک خالق رمان دکتر ژیواگو میپردازه، اما هدف نویسنده بیشتر نشون دادن وجهههایی از نظام شوروی و درگیریهای پاسترناک به عنوان یک هنرمند در این دوره هست تا اینکه پاسترناک چطور به دنیا اومد و چه کرد. نکات مهمی که از این کتاب در مورد رمان دکتر ژیواگو دستگیرم شد رو توی ریویوی خودش نوشتم و به اشتراک گذاشتم. اما در مورد این کتاب خوندنش رو پیشنهاد میکنم، بهنظرم در کنار کتاب "امید علیه امید" -که بهنظر من از این کتاب مهمتره- میتونن به خوبی نشوندهندهی زندگی هنرمندان در دوران استبداد باشن. حسی که آدم بعد از خوندن این کتابها تجربه میکنه فقط به هنرمندها ختم نمیشه، همهی این افراد هم زندگیهای شخصیت و روابط خودشون رو داشتن و به همین علت درک زندگی اونها برای ما مقدوره، چون هر هنرمندی یک جایی یک انسان عادی و شهروند زیر سلطهی یک حکومته مثل همهی ما. کاش کتابی در باب زندگی آنا آخماتووا هم نوشته یا ترجمه میشد، شخصیتی که در این دو کتاب خیلی باهاش آشنا شدم و قطعاً از خوندن زندگینامهش لذت میبرم.
Dr. Zhivago is one of my husbands favorite movies, a very unusual pick for him because he usually likes ironic comedies. I remember reading this in school but had no idea of the history behind the novel nor of the man who wrote it.
This is a non fiction book that reads in may ways as a thriller. The fate of many of the writers under Stalin was very oppressive, although Russians had a great love of poetry, if that which was written was thought not to be in the service of Soviet politics their fates were set. The author writes, "After 1917, nearly 1500 writers in the Soviet Union were executed or died in labor camps for various alleged infractions." Pasternak himself, somehow escaped this fate.
In wanting to leave a legacy, he began writing Zhivago, a semi autobiographical novel, that would take him over ten years. In the end it was deemed by the Soviet Union, unpublishable so it was given to an Italian publisher to publish and translate and circulate throughout foreign coup tries. It would become a weapon used by the CIA, propaganda for a warning about the Cold War.
There are many parts to this story and I felt that the authors did an outstanding job, following them all and keeping the book moving fluidly throughout. His messy home life is examined as is his writing career. One item I marked as amusing was how he and Nabokov felt about each other, they w3re less than impressed by the writing of the other.
A book well worth reading and one I will now pass on to my husband.
Pasternak began to write Doctor Zhivago on a block of water-marked paper from the desk of a dead man. The paper was a gift from the widow of Titsian Tabidze, the Georgian poet who was arrested, tortured, and executed in 1937. Pasternak felt the weight of those empty pages...
He was solely a poet up to this moment. Famous in his nation, worshiped, sought after as a mentor, a lover; for his signature on that important protest one was firing off to the Party directorate. He was rewarded more with renown than riches, and earned his rubles to survive through translating Western works for the Russian market. Shakespeare. Faust. He had a wife and a mistress and a dacha in the artist's colony of Peredelkino. Stalin called him a "cloud-dweller" and left him alone for the most part. He had his mornings for work, his afternoons for walking through the forest, his evenings for gathering with friends - a brandy, a stew, a log for the fire. Life was as fair as it might be under the circumstances. He did not need to change direction. No one asked it of him. Still...this revolution. This revolution needed dealing with.
He did not imagine, even as he was composing it, that this novel would be published in Russia. Whatever rogue hope he may have harbored was dashed as he began to reveal the work through informal readings. The prose was glorious, yes, but the truth it held? Fellow writers felt it wrong-headed. Dangerous. A folly to think such a representation could stand beneath the hard eye of Soviet censorship. Pasternak was aware enough to accept the reality of his situation; aware enough to know Zhivago was a lost cause. This explains, in part, his whimsical surrender of the manuscript to a visiting agent of an Italian publishing company. It's possible to see this as a relinquishing act. Done. Over. The end of expectation. A dream put to rest. Who was to say what would be destroyed at his death? Best it exist somewhere, if only for posterity. Did he understand the ramifications of his choice? Did he realize, as he murmured his soft good-bye, that history was turning to greet him with a resoundingly garrulous hello? Hard to know.
Peter Finn and Petra Couvee present a page-turning account of the fireworks that followed. From the Russian government's frantic attempts to retrieve the manuscript, to the U.S. Central Intelligence Agency's acquisition and distribution of the work, and all the way to Stockholm and the Nobel Prize (accepted, then refused) - it's a fascinating window into the clash of literature with Cold War politics, of memory with revisionism, and the measure of an artist who maintained his integrity against a relentless tide of persecution and abuse.
ادبیات علیه استبداد، داستانی نفسگیر از آرمانشهر سرخ
«ادبیات علیه استبداد» ترجمه بیژن اشتری است از کتاب پیتر فین و پترا کووی با عنوان اصلی «The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle Over a Forbidden Book» که نشر ثالث منتشر کرده است. علیرغم اینکه اغلب از تغییر نام کتاب به دست مترجم ناخشنودم و بیشترگاه اعتراضم را هم به آن اعلام میکنم اما عنوان ترجمه این کتاب بسیار گویاست.
کتاب روایت مستند زندگی بوریس پاسترناک است از زمانی که آغاز به نوشتن رمان «دکتر ژیواگو» کرد، و از همان زمان تحت فشار و آزار حکومت سوسیالیست و تمامیتخواه شوروری قرار گرفت تا خیلی بعد و دردسرهایی که انتشار کتاب و جایزه نوبل برای او به دنبال داشت و حتی بعدتر.
«پاسترناک شروع کرد به نوشتن رمان دکتر ژیواگو بر روی کاغذهای سفید نقشداری که زمانی روی میز تحریر یک مرد مرده قرار داشت. این کاغذها هدیهای بود از جانب بیوه تیتسیان تابیدزه، شاعر گرجی، که در ۱۹۳۷ دستگیر شکنجه و اعدام شده بود. پاسترناک وزن احساسی این کاغذهای سفید را حس میکرد.»
او تا این لحظه در سرزمینش شاعری نامدار و محترم به شمار میرفت و از همین لحظه باید چشمبهراه انواع آزارهای دولتی و حتی ناسزاهای مردمی میبود اما در این مسیر، سرسخت و البته هوشمند پیش رفت و کتاب، از این رو روایتی است همچون یک رمان خواندنی با شخصیتی جنگنده که در فراز و نشیب و پیچ و خمهای رویدادهای جهانی و نبرد دستگاههای امنیتی درگیر شده است اما نقشش را خود تعریف میکند و مهره کسی نیست.
جالب آنجاست که تک تک جملات و واقعیتها و رویدادها و حتی گفتههای کتاب با پانویسی به منبعی ارجاع داده شده اما چیدمان همه اینها به نحوی است که کتاب همچون رمانی خوشخوان و هیجانانگیز و ورقبرگردان پیش میرود. موضوعی که از همان سطرهای آغزین کتاب هم پیداست:
«گلولهها نمای بیرونی خانه پاسترناک را، در خیابان والخونکا در مرکز مسکو، سوراخ سوراخ کردند، از پنجرهها گذشتند و در زیر سقفهای گچی خانه فریاد کشیدند. تیراندازیها در ابتدا محدود و جزئی بود، اما به تدریج به جنگ خیابانی تمام عیاری تبدیل شد و تمام محله را دربرگرفت.»
از ویرجینیا وول�� در کتاب «سواد روایت» و در فصل «حقیقت و روایت» نوشته اچ. پورتر ابوت، ترجمه رؤیا پورآذر و نیما م. اشرفی نقل شده است: «آدم حس میکند یا باید واقعیت بنویسد یا داستان. قوهی خیال نمیتوان همزمان در خدمت دو ارباب باشد.»
به نظر میرسد این بار خانم نویسندهی تجربهگرا، قدم در سنتگرایی گذاشته باشد چرا که اکنون به جرأت میتوان گفت روایتهای داستانی مستند/واقعی به خوبی جای خود را پیدا کردهاند و این البته چندان تازه هم نیست. زمانی که ارنست همینگوی «تپههای سبز آفریقا» را نوشت و منتشر کرد هنوز ویرجینیا وولف زنده بود و همینگوی در آغاز کتابش آورده بود: «شخصیتها و حوادث این رمان، بر خلاف بسیاری از رمانها، خیالی نیستند. هر خوانندهای که نتواند در آن علاقه عاشقانه کافی پیدا کند، حق دارد هر نوع علاقه عاشقانهای را که موقع خواندن کتاب دم دست داشته باشد، در آن جای دهد. نویسنده کوشیده است کتابی مطلقاً واقعی بنویسد تا بفهمد توصیف یک سرزمین و شرح فعالیتی یک ماهه، در صورتی که دقیقاً عرضه شود، میتواند با اثری تخیلی رقابت کند یا نه.»
از آن زمان تا کنون آثار روایی مستند بسیاری منتشر شده و نظریهپردازان بسیاری به بررسی رابطه واقعیت و خیال در روایت پرداختهاند. (والاس مارتین در کتاب «نظریههای روایت» فصلی مختصر را به این موضوع اختصاص داده و نظریات مختلف درباره این موضوع را گردآوری کرده است). این رویکرد به ویژه در دهههای اخیر رونقی دوچندان پیدا کرده و البته هر کدام از روایتها جا و نسبت خود را با واقعیت جستهاند. جولین بارنز در کتابش «هیاهوی زمان» که به زندگی شوستاکوویچ آهنگساز پرداخته، اگرچه به زندگی واقعی او پایبند بوده اما اثری کاملاً داستانی ادبی آفریده است و نادژدا ماندلشتام در «امید علیه امید؛روشنفکران روسیه در دوران وحشت استالینی»، به سویههای مستند روایت نزدیکتر شده است.
در این میانه، «ادبیات علیه استبداد» را به جرأت میتوان یکی از خواندنیترینها دانست به ویژه آنکه به روشنی مردهشوخ��نهای که چپجماعت به اسم بهشت اما همچون دامی برای انسانیت پهن کردهاند را عیان میکند و افزون بر جذابیت نفسگیر روایت کتاب، همین موضوع هم قطعاً در انتخاب آن به عنوان کتاب سال ۲۰۱۵ نشریات واشینگتن پست، ساندی تایمز، نیوزدی، تلگراف، اسپکتاتور و … نقش داشته است.
شما درباره رابطهی میان روایت، داستان و واقعیت چه میاندیشید؟ در این باره بیشتر بنویسیم.
نیمه دوم زندگی بوریس پاسترناک حول رمان دکتر ژیواگو و ممنوعیت اون در شوروی دچار تحول و سختی شد. کتاب با توجه به منابع و خاطرات اطرافیان پاسترناک مثل معشوقهش یا آنا آخماتووا و حتی ناشر ایتالیاییش نوشته شده و بسیار جذاب و داستانوار روایت شده، خصوصاً نیمه اول که ممانعت پاسترناک با جریان ادبی حکومتی شوروی و مقابله با استالین لذتبخش بود. کتاب در ایتالیا چاپ شد و با حمایت سازمان سیا به شوروی قاچاق شد و نوعی جریان ادبی پروپاگاندایی علیه تفسیر رسمی حکومت شوروی بود که معتقد بود نویسنده و ادبیات باید درخدمت حزب باشد. ترجمهی آقای اشتری هم روون و خوب بود فقط نسخه الکترونیکی کتاب رو که از طاقچه خوندم جاهایی جاافتادی متن در حد دوسه کلمه داشت.
If anyone thinks that books are just stories, fictional entertainment, then pass them this book. Finn uncovers the way in which Pasternak's Doctor Zhivago became a weapon to both sides in the Cold War as both Soviet Russia and the US battled to win 'hearts and minds'.
With access to previously secret CIA files, there's a slight air of the romp/heist about this - if it weren't for the very serious import and impact 'the Zhivago affair' had on peoples' lives. The account of Americans secretly funding the giveaway of the novel at Expo '58 from the Vatican stand should be comic, but coming as it does amidst the virulent persecution of Pasternak, his associates, his family and other writers, smiles die.
This is very detailed and follows all the to-ing and fro-ing over Pasternak's Nobel nomination, his acceptance and then his retraction. What makes it deeply ironic is that by the end the CIA and Khrushchev all agree that Zhivago never was especially anti-Soviet and Khrushchev himself expresses regret for the way Pasternak was treated. Too late, of course, as he was already dead, riddled with cancer. It's a fine choice, though, by Finn to end with Pasternak's son's acceptance of the Nobel medal from the Academy.
A lively account of a specific case, but one which raises all kinds of issues about censorship, artistic freedom and the individual.
کتاب قَوی هست، اوضاع و شرایط زندگی اون برهه زمانی رو به خوبی نشون میده، خفقان و کنترل شدید مطبوعات و نوشتههای هنرمندان این وسط پاسترناک به خوبی از پس کار برمیاد، میمونه و میجنگه، و کتاب و اشعار�� مینویسه که در تاریخ ماندگار میشه مرسی اقای پاسترناک عزیز
I liked this book. Clearly an immense amount of research lies behind the writing of the book. Quotes galore that say exactly what so many contemporaries thought, said and wrote about the famed Russian poet Boris Pasternak, his first novel Doctor Zhivago and those close to him, i.e. his wives, children and beloved mistress. It begins by focusing on the years prior to the writing of the novel, that is during the 30s and 40s, then life under the repressive Soviet regimes of Stalin and Khrushchev. It focuses upon the climate in the US during the Cold War, and as indicated by the title, the role the CIA played in getting Pasternak's first novel published outside of the USSR, first in Italy and then in other European countries. In 1958 Russian language copies were slipped to visitors at the Vatican Pavilion at the International Expo in Brussels. The clamor for the book was immense. Why? Quite simply because the CIA turned this book into an ideological weapon between the East and the West. Books can be powerful weapons is the lesson to be gleaned. The Kremlin made a foolish mistake. Banning a book is a sure means of promoting interest and acclaim. Pasternak received the Nobel Prize for literature in 1958, the year following its publication in Italy! What a coup for the CIA!
Even if the book is chock-full of details, I still end up with questions. The CIA spread an immense number of books, not just Pasternak's, into Russia, as a way of awakening Russian protest. I remember when my family and I drove to Moscow from Stockholm in 1972. The control guards took our crumpled Newsweek! Now I better understand why! Anyway, how did the CIA get so many books into Russia? This is not really explained. The Kremlin looked at all correspondence leaving and entering Russia. How did Pasternak succeed in getting his letters out to Italy, the Italian publisher, and to his sister in England without the Kremlin preventing this? Finally, no clear answer is given explaining where all the money ended up - the royalties from the book, the box office sale profits from the movie and the Nobel prize award money! Where did it all go? Who has it? I'd like to know!
It is clear that even if Pasternak's novel wasn't itself blatantly anti-Soviet, you understand his criticism of Soviet society's lack of freedom and you see how through its banning it became a critical weapon between the East and the West. Through its banning it became a weapon it need never have been. Khrushchev even admits his error.
It may be more difficult to follow this book if you have not previously read Doctor Zhivago. I am definitely glad I read the novel first. This allows you to judge for yourself the praise and criticism aimed at the book. All the opinions thrown around! Many people who never even read the book knew what they thought of it! Neither Nabokov nor Yevtushenko were enthused. Also, the ruckus clearly showcases people and their varying manners of behavior; few stayed loyal to Pasternak when the chips were down.
Simon Vance reads the audiobook clearly, but quickly. It is still not hard to comprehend. What is difficult are the Russian names that sound so similar. What about this? Just one example: Evgenia was Pasternak's first wife, and his first son by her was Evgeny. It would have helped me to have a list of the names printed out.
Good book, clearly well researched, but still questions remain.
MÜKEMMEL. Son birkaç senedir okuduğum tartışmasız en iyi kurgu dışı kitaptı. ŞİDDETLE TAVSİYE EDİYORUM. (Romandan önce okunursa merak duygusunu artırabilir.)
“Oh, what a love it was, utterly free, unique, like nothing else on earth! Their thoughts were like other people’s songs.”Boris Pasternak, Doctor Zhivago
Words hold power.
A story is more powerful.
That was my thought as I read, “The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle Over a Forbidden Book” by Peter Finn and Petra Couvée.
I confess that when I first read Doctor Zhivago and watched Omar Sharif fall desperately in love with Julie Christie, all I was interested in was the love story. I was young and unfamiliar with the traumatic events of the time in which the narrative was positioned. I knew that there was some conflict, but, in my view, it was dramatic background material that served to move the characters around a stage.
The Zhivago Affair sent me scurrying back to reread parts of the original novel. My eyes were opened. Indeed, there was a passionate and profoundly moving love story – one that I had missed completely. That is, the love of Boris Pasternak for his beloved Russia. Boris Pasternak wrote Doctor Zhivago, knowing that his life was in danger.
“You are hereby invited,” he said, “to my execution.” Boris Pasternak
The Zhivago Affair is a page-turner. It’s complex, exciting, poignant. Peter Finn and Petra Couvée have crafted an extraordinary account of how a book can be used by powerful nations to wage political battles and influence the course of history. The reviews have been enthusiastic; descriptions include, masterful, thrilling, rich, scrupulously researched.
A word about the authors: Peter Finn is National Security Editor for The Washington Post (previously stationed in Moscow as the Post’s bureau chief); Petra Couvée is a writer and translator; she teaches at Saint Petersburg State University.
My greatest takeaway from reading The Zhivago Affair, was an understanding of Boris Pasternak’s life, his loves, his hopes and fears.
“I don’t like people who have never fallen or stumbled. Their virtue is lifeless and of little value. Life hasn’t revealed its beauty to them.” Boris Pasternak, Doctor Zhivago
The Zhivago Affair tells the interesting story of how Dr Zhivago written by a well-known Russian poet, Boris Pasternak got published around the world against the wishes of the country. This story is being told after declassified documents were released.
It was in 1956, that an Italian publisher went to Pasternak’s house near Moscow and left with a copy of the original manuscript of Dr Zhivago. It was the poet’s only novel. It took him 10 years to write under the watchful eyes of Stalin. It was rejected by the Soviet press so he sought a way to get the book published in the world. “It does not matter what might happen to me,” he told his friend, Isaiah Berlin. “My life is finished. The book is my last word to the civilized world.”
He told the Italian translator who left with the manuscript, “This is Doctor Zhivago. May it make its way around the world.” Pasternak did not believe it would ever be published in the Soviet Union where they thought the novel was an assault on the 1917 Revolution. The book also gave a detailed account of the cultural and intellectual background of the thirties to the fifties in the USSR. Pasternak hoped that it would make its way to the West starting with Italy where it would be translated and could be published.
At this point, the book got into the hands of the CIA which viewed the Cold War as an ideological battle between the two super powers. The CIA funded organizations and events and published books in their global warfare against the Kremlin. They published the book clandestinely into a Russian edition and got it smuggled into the Soviet Union and into the hands of the people who loved the book. It went from friend to friend.
Finn and Couvée obtained CIA files to provide the proof of the agency’s involvement. The book reads like a spy thriller and is filled with history, Cold War Politics and a lot of intrigue. It is recommended reading.
This is an enlightening account of the life of Boris Pasternak and his defense of literary truth. It is also a story of espionage and the CIA's use of the book, Dr. Zhivago, as a weapon during the cold war. It is a good read in spite of all those difficult Russian names.
Fascinating book detailing how Dr Zhivago and its author became pawns in the Cold War. Pasternak makes for an odd hero--a self-absorbed, supremely gifted artist who miraculously escaped the Great Purge because Stalin took a fancy to his writing--and yet Pasternak showed courage when he refused to give up on a novel that was certain to destroy him. Or rather, a novel that he would certainly be punished for writing because it illuminated the Russian Revolution and Communism for what they were: suffocating and destructive.
The Allied rescue of Europe and Asia from fascism is one of the most inspiring stories of history, and yet, right behind it on the world history timeline is that decades-long occupation of millions under Communism for which there was no escape, no rescue. So I was pleased to discover here that while the west couldn't attack the Soviet Union (nuclear war and all that), part of the CIA was quite intent on getting western literature into the hands of those trapped behind the Iron Curtain. Not exactly the Normandy invasion but as Communism was (is) thought control, this was at least an effort to help.
While I don't particularly enjoy Pasternak's poems (perhaps there is something literally lost in translation?), the prose in Dr. Zhivago is breathtaking, making me think, as Pasternak apparently did, that everything he wrote before his novel was a warm-up to his masterpiece.
Terrifying to see how destructive groupthink can be when it is part and parcel of a government. Inspiring to see one man attempt to stand against merely because he believed in himself, his gift, and his work of art.
In The Zhivago Affair, Peter Finn and Petra Couvee have achieved several useful things. We have a thumbnail biography of Dr. Zhivago author Boris Pasternak. A peek into the evils of Stalinist Russia and a somewhat subtle effort by America’s new spy agency to peacefully subvert the aesthetically blind Communist empire. Each of these is an interesting story but the writing can be leaden. In this case it is the story that justifies the book not so much the story telling. Recommended for fans of Pasternak, Zhivago and the history of the Cold War. Useful as a reference for related research. The Zhivago Affair is not a page turner.
1958 was a little early for me to have much awareness that a Soviet Citizen was awarded a Nobel Prize for literature and that his government refused him permission to accept the award or the money attached. By 1968 when the David McLean/ Omar Sharif/Julie Christie/Geraldine Chapman movie made us all into balalaika fans, I was well aware of it and rushed to get and read my copy. I have since re-read it and count it among my favorite Russian Novels. In 1968 it made little sense to me that the Soviet Government would be afraid of it but I would reject any notion that its publication in the free world was in any way a matter of US government interest; covert or otherwise. Based on this book, I conclude that its publication and distribution in the Eastern Block was a US covert activity, but that this is little more than a side issue in the larger story of the author and the book.
Boris Pasternak was an established Russian Poet. He had long been under watch by a communist government that was arbitrary and vicious in its terror and persecution of its native artists. That Pasternak lived long enough to write Dr. Zhivago may be because Stalin had taken a personal interest in the man and extended his protection over him. More than a few around him, including family members would know how painful and fatal a KGB conducted visit to Lubyanka could be. It is possible to read The Affair and conclude that Boris either did not believe it could ever be his turn or that he believed he was better able to withstand what had killed others known to him. To their credit, Finn and Couvee do not try and apologize for the complexities of Pasternak’s love life or his convoluted politics. His affairs, failed marriages and on and off relationship with Stalin and Communism were what they were with little editorial. They are critical of the Russian literary community who let themselves be lead into hyperbolic condemnation of their own as a collective method to protect their individual lives and preferential treatment. They have particular disdain for the often second rate Soviet artists who got for themselves important government jobs and used that power to act against better artists, such as the poet Pasternak.
The core of this book is the determination of the poet to write his one great novel. An enterprise years in the making. Authorship involved many risks to himself and loved ones. As often as officials pressured him to abandon this project; Pasternak remained true to the original inspiration and to his belief that this book had to be written.
What drives The Zhivago Affair is the determination of the Russian author and the complex network of people who got it published. The work of American and allied spies is interesting, but secondary to the work of people who came to share Pasternak’s belief in Dr. Zhivago.
An excellent book about Pasternak and his life during Stalin and Khrushchev's rule. His tribulations after publishing Dr Zhivago and receiving Nobel Prize read like a suspense novel. Despite numerous attempts of have him compromised the secret police never managed to bring him down.
In 1946 Pasternak was removed from the board of the Union of Soviet Writers, when he failed to attend a meeting called to denounce Akhmatova and Zoshchenko. He was warned that he was no less suspect as an aesthete than Akhmatova, but he replied "Yes, yes, out of touch with people, modern times... You know, your Trotsky once told me the same thing."
Pasternak implied, long before Solzhenitsyn, that the tyranny of the last twenty-five years was a direct outcome of Bolshevism. For Pasternak, Stalinism and the purges were not a terrible aberration but a natural outgrowth of the system created by Lenin.
Pasternak's humanistic message - that every person is entitled to a private life and deserves respect as a human being, irrespective of the extent of his political loyalty or contribution to the state - poses a fundamental challenge to the Soviet ethic of sacrifice of the individual to the Communist system.
Another nonfiction book that had a magazine article's worth of interestingness. The part about Pasternak's life was somewhat interesting, but the 'Cold War battle' stuff was mind-numbingly boring. Bailed just before the halfway point. Oh and it didn't help that the audio was narrated by Simon Vance, whose affected, dulcet voice and accent suits novels about Tudor England to a T but jarred and annoyed here.
What a fantastic and fascinating read! It blew my mind. I am so fortunate to live in a time and place where anyone can write anything they like. From the little reviews I write here to the great American novels to.... Fifty Shades. Ha, ha, ha. It all has an equal chance at publication and sale!
The title says it all, with the intrigue and all: The Zhivago Affair: The Kremlin, the CIA, and the Battle Over a Forbidden Book. Not only was Doctor Zhivago banned by the USSR, but Boris Pasternak and his family were threatened, followed by KGB agents, and ostracized. Some could almost say that the KGB killed Pasternak: because he was expelled from the writers' union, he couldn't work. He was very cash-strapped at the end. He couldn't go to the hospital, because he was "non-party." (Their words.) But he did not die alone. The CIA made sure that the world knew of him, and of his novel. Millions of copies were sold in the Western world. Hundreds of thousands of copies were covertly smuggled into and distributed throughout the Eastern bloc and Russia.
How cool is that? So many independent groups and people all working together to try to achieve recognition for Pasternak. He was even awarded the Nobel Prize, but the KGB forced him to decline. How sad is that?!?
Reasons I loved this book: for an adult history nonfiction book, it was really readable. Not too dense, but didn't skimp on details either. The author's prose was spot-on. No paragraph-length sentences. Also: the balance between biography and history. This book has a great balance throughout the book and within individual chapters between telling the reader about Pasternak and his life and family, and the CIA/Kremlin activities. I like that personal touch; I like knowing how particular government actions affected him and his loved ones. I really felt for him.
I'm going to sum up with a blurb from the back of the book, because I agree with it: "With groundbreaking reporting and character-rich storytelling, Peter Finn and Petra Couvee uncover the high-stakes drama behind one of the Cold War's strangest turning points. Passionately written and acutely aware of the historical context, The Zhivago Affair almost makes one nostalgic for a time when novels were so important that even the CIA cared about them." ~Ken Kalfus
Fac parte dintre aceia (puțini) pe care romanul Doctor Jivago nu i-a fermecat în mod deosebit (am scris despre el aici, în limba franceză, pentru că în această limbă l-am citit), poate și pentru că n-am prea reușit să înțeleg încăpățînarea URSS-ului de a-l considera subversiv în ciuda tonului său destul de moderat.
Ei bine, mult mai fascinantă decît cartea însăși este, ca să zic așa, biografia ei, iar eforturile celor doi autori de a-i reconstitui întortocheatul traseu sînt lăudabile. Folosită ca armă în războiul rece dintre Vest și Est, ea demonstrează încă o dată că puterea artei este redutabilă. (Comuniștii știau foarte bine asta atunci cînd au încercat să-și vîndă ideile și prin intermediul creațiilor artistice, doar că n-au înțeles că o cultură aservită este o contradicție în termeni.) Publicată pentru prima dată în 1957 de (pe atunci) necunoscutul Feltrinelli, în Italia, ea va declanșa o luptă surdă între CIA, care voia s-o publice în rusește și s-o distribuie cetățenilor sovietici pe orice căi și KGB, care încerca să-i împiedice difuzarea acuzîndu-l în același timp pe scriitor de trădare de țară.
Cartea lui Peter Finn și a Petrei Couvée mi-a adus aminte de vremurile acelea întunecate ale comunismului pe care le-am trăit și eu vreme de un sfert de secol și în care orice opinie era o crimă, orice pas în afara plutonului sancționat fără milă. Boris Pasternak a reușit ca prin minune să scape de epurările lui Stalin și n-a cunoscut Gulagul lui Soljenițîn. A fost oare mai norocos astfel? Nu știu, dar cum spune el însuși în poemul Hamlet,
„să-ți trăiești viața nu este la fel de simplu ca traversarea unui cîmp.”
It's 1956 and Boris Pasternak presses a manuscript into the hands of an Italian publishing scout with these words, 'This is Doctor Zhivago. May it make its way around the world.'
Pasternak knew his novel would never be published in the Soviet Union as the authorities regarded it as seditious, so instead he allowed it to be published in translation all over the world - a highly dangerous act.
By 1958 the life of this extraordinary book enters the realms of the spy novel. The CIA, recognising that the Cold War was primarily an ideological battle, published Doctor Zhivago in Russian and smuggled it into the Soviet Union. It was immediately snapped up on the black market. Pasternak was later forced to renounce the Nobel Prize in Literature, igniting worldwide political scandal.
With first access to previously classified CIA files, The Zhivago Affair gives an irresistible portrait of Pasternak, and takes us deep into the Cold War, back to a time when literature had the power to shake the world.
Abridged by Libby Spurrier Read by Nigel Anthony
Producer: Joanna Green A Pier production for BBC Radio 4.
Pasternak was the first citizen of the USSR to publish abroad. Doctor Zhivago was considered "anti-Soviet" and Pasternak, though a well known and well loved poet was thrown out of the Writer's a Union, interrogated by the KGB as a subversive and shunned by friends and neighbors. He gave the manuscript to leftist Italian journalist Giangiacomo Feltrinelli who was the first publisher and through whom the novel was made available for translation and publication in many countries long before it was published in Russia.
This book tells that story, along with the story of Pasternak and his friends during that time, and that of a CIA program aimed at using books and culture as a Cold War strategy.
If this book were a web article, I'd call the title clickbait, because it's pretty misleading. After taking a class about Soviet and CIA operations during the Cold War a few years ago, I've been drawn to true spy stories, and thought this would be another one. It's really not. In fact, The Zhivago Affair isn't really about the Kremlin, the Cia, or the battle over a forbidden book. It's more about the book itself and the reaction to it, both inside and outside the Soviet Union, and the trouble that it caused the author, Pasternak. While there is some involvement of the Kremlin (who banned the book, without having ever read it) and the CIA (who printed copies to give to people traveling to the Soviet Union as part of a campaign to introduce a wider variety of viewpoints behind the Iron Curtain) it's mostly about Pasternak and those directly involved with him, and his struggle to stand by his work while facing derision from many officials in the USSR.
This isn't a very long book--less than 300 pages, which is fairly short for a nonfiction book regarding the Cold War, but it wasn't a particularly riveting read. Maybe I would have been more interested if I'd known what the book was really about going into it; as it was, I found myself putting it down often to read other things that were more interesting. Knowing about how history has treated people it views as dissenters, either rightly or wrongly (when Krushchev, one of the Soviet leaders who was eventually ousted by his compatriots, eventually read the book, he said there was "nothing Soviet" about it) is important, but at the same time I'm not quite sure there was 266 pages of things worth knowing in this. It was interesting reading about how Pasternak reacted to his persecution, and how others both inside and outside of the Soviet Union reacted to Doctor Zhivago and Pasternak's treatment, but it was...pretty much all the same? There wasn't a lot of repetition, but once you realize that Pasternak was being persecuted by the Soviet administration, there's not really that much more to it. It never really stops, right up until Pasternak dies, and if you know anything about the USSR, you wouldn't really expect it to.
The bits about the CIA are very short--maybe a chapter and a half total, focusing on the CIA publishing copies of Doctor Zhivago in Russian and getting them into the hands of Soviet citizens both at home and abroad, at the World's Fair and at a youth festival. The bits about the Kremlin are very short, too; a few parts about different people being followed or interrogated about the novel, royalties coming in from abroad, stuff like that. There really is no "battle" over the book, at least not between the Kremlin and CIA; if there's any sort of battle, it's in the press and with the Nobel Prize Committee. Overall, the story, while interesting and historically important, wasn't what it was made out to be, and that's worth keeping in mind when going into this book. It was okay, but not particularly riveting, and it's not a nonfiction book I would pick up again.
استالین در مقطعی از مهمانانی گیلاسش را بالا برد و گفت: «به سلامتی نابودی دشمنان کشور» همه گیلاسهایشان را بالا بردند جز نادیا، استالین بر سر همسرش فریاد کشید: «هی، تو، بنوش» نادیا با فریاد جواب داد: «اسم من، هی نیست» استالین خاکستر سیگارش را روی لباس نادیا تکاند و نادیا با عصبانیت مهمانی را ترک کرد. نادیا همان شب سعی کرد نزد شوهرش برود که از یکی از نگهبانان کله پوک استالین شنید که او به همراه زنی به ویلایی در همان نزدیکی ها رفته است. نادیا نامه ای به استالین نوشت و در آن جنایتهای سیاسی اش را محکوم کرد و از رفتارهایش به عنوان یک شوهر انتقادهای تندی کرد. گفته شده استالین بعد از خواندن نامه به قدری عصبانی شد که درجا آن را سوزاند. نادیا (الیلویوا) سپس تپانچه کوچکی را که برادرش از برلین برایش سوغاتی آورده بود از کشوی میزش درآورد و به قلب خود شلیک کرد. پزشکان ناچار شدند به دروغ گواهی دهند که همسر رهبر در اثر ترکیدن آپاندیس جان سپرده است، هیچ کس جرات نداشت از خودکشی بگوید یا به آن اشاره ای کند استالین در روزهای بعد از خودکشی همسرش به شدت احساساتی شده بود و علنا گریه می کرد و حتی گفته بود: «دیگر نمی خواهم زنده بمانم» ص ٧١. جالب است بدانیم سوتلانا دختر استالین، تنها کسی که در دنیا برای استالین عزیز بود، بعد از مرگ او نام فامیلش را تغییر می دهد. با تمام این شواهد تاریخی این سوال مطرح می شود که دیکتاتورهای خونریز تاریخ واقعا به چه چیز دلخوشند؟ آنها منفور مردمند و اگر اعضای خانواده شان انسانهایی فهیم و قابل اعتنا باشند در ارزانی این نفرت مردمی به ایشان حتی از بذل جان خویش دریغ نمی ورزند، آنها حتی از تملقها و چاپلوسیهای اطرافیان احساس خرسندی ندارند چون احتمال بیشتر را بر این می نهند که این افاضات از روی ترس، یا برای تصاحب قدرت و یا ثروت باشد، دیکتاتورهای خونریز حقیرانه ترین نوع زیستن آدمی را برای هیچ، به جان می خرند.