What do you think?
Rate this book
9 pages, Audiobook
First published January 1, 1989
مادر بزرگم سعی کرد قضیه (مرگ بابا) رو برام توضیح بده. بهم گفت بابام رفته و دیگه برنمیگرده. منم میخواستم بدونم کجا رفته، و مامانبزرگم گفت بابام اونجا که هست خیلی شاده، و رفته همونجایی که ماهیقرمزم رفته
لیستر محو در عوالم خودش با کلاف بافته شده ی موهای خودش بازی میکرد. این رو که گفت فکر کردم بابام رو هم ��ین ماهیه انداختن تو کاسه توالت و سیفون رو کشیدن. تا یه مدتی وایمیستادم بالای کاسه توالت، زل میزدم ته سوراخ و با بابام حرف میزدم. همهش فکر میکردم بابام بعدِ پیچِ اولِ چاهتوالت نشسته داره گوش میده
لیستر سرش رو آروم کوبید به مانیتور ردیاب و آرزو کرد، ای کاش یه اسپرم دیگه به وصال تخمک مادرش رسیده بود:))