دومین رمانِ مهدی افروزمنش فضایی مهیج و پُرداستان دارد. او که نخستین رمانش یعنی تاول، جایزهی بهترین رمانِ سالِ جایزهی هفت اقلیم را از آنِ خود کرد، در دومین رمانش به قهرمانی پرداخته که از اعماق شهر و از حوالی میدانِ مشهورِ فلاح تهران برآمده است. قهرمانِ او کُشتیگیری فرز و تکنیکی است که رمانِ سالتو براساسِ جهانِ او شکل میگیرد، کُشتیگیری جسور که ناگهان بخت به او رو میکند و یک عشقِکُشتیِ ثروتمند تصمیم میگیرد از او حمایت کند. او مردی است مرموز و مشکوک که برای این مبارز قصههایی دارد و این نقطهای است که از آن به بعد فضای رمان حال وهوایی جنایی ـ معمایی پیدا میکند... افروزمنش با سالها تجربهی روزنامهنگاریِ بخش اجتماعی، توجه خاصی به انسانِ برآمده از تکههای تیرهی شهر دارد. او در این رمان آدمهای گوناگون این شهر را مقابلِ این قهرمانِ فرز و ازهمهجابیخبر قرار میدهد و ناچارش میکند دربارهی چیزهایی تصمیم بگیرد که بین مرگ و زندگی در نوساناند. سالتو با روحی قصهگو و رئالیستی تلاش میکند برای مخاطب غافلگیری بزرگی رقم بزند. پسری برآمده از جنوبِ شهر که حالا میخواهد سلطان باشد...
سیاوش نوجوانی است که در یکی از محلههای فقیرنشین تهران زندگی میکند. استعداد کشتی دارد اما به دلیل مشکلات مالی نمیتواند برود باشگاه و خودش تمرین میکند. به زحمت و بدون امکانات خودش را به مسابقات منطقهای میرساند و حریف اولش را به راحتی شکست میدهد. سیامک ونادر به خاطر کشف این استعداد به سراغش میروند و زندگی سیاوش بعد از آشنایی با آنها برای همیشه تغییر میکند. پ.ن: نسبت به بقیه کتابهای ایرانی ماجرا و داستان بیشتری داشت. چیزی که خواندن کتاب را سخت میکرد زبان راوی بود. شخیت اصلی نوجوانی است از محله فقیرنشین و درگیر کارهای خلاف اما زبانش بزرگسال و یک جاهایی فاخر و ادیب. بقیه شخصیتها نیز گاهی رفتار و دیالوگهایشان طوری است که انگار فیلسوفند و میخواهند درس فلسفه و زندگی بدهند. شاید ۲:۵ امتیاز بهتری باشه
جالب بود. یه جوری منو توی داستان برده بود که دائم در طول روز بهش فکر میکردم.نسخه صوتی کتاب رو شنیدم و لذت بردم.با سریال یاغی فرق داره پس به خاطر سریال سراغ این کتاب نیاین.بخونیدش چون دنیای نتفاوتی رو قراره روایت کنه
قائل شدن به «اثر ادبی» برای یک متن، میتواند منجر به قائل شدن این مفهوم به بسیاری از متون شود. من کتاب سالتو را متنی بسیار از پیش اندیشیده شده {نه متفکرانه} میدانم. رد نگاه و اندیشۀ نویسنده در جایجایِ متن باقیست که سعی کرده چندین معلول کمرنگ را با یادآوری در بخشهای مختلف کتاب تبدیل به نکات بارز داستان کند. تمامیت داستان در نخستین آشنایی نادر با سیاووش مشخص شده و لو رفته است. همینکه او سوار ماشین آنها میشود، بهطرز کودکانهای نویسنده نشان میدهد و به عبارتی دیکته میکند که شخصیت اصلی داستان از این دو نفر خِیر بدون طمعی نخواهد دید. ژرفساخت داستان بسیار ضعیف و بدون اسلوب است. گویا ذهن اندیشندۀ ایرانی به منطق «قصهگویی» همچنان معتاد است و این از پیش اندیشیدن و از آغاز به پایان رساندن و ترسیم دو جبهۀ خوب و بد و خیر و شر همچنان در جهان متن ما ادامه خواهد داشت. چیزی که این رمان کم داشت، شخصیتپردازی شخصیت اول داستان بود. در استنباط خواننده، سیاوش باید به حالتی بلاتکلیفمآبانه وارد میشد. زیرا منطق داستان نیز کشش چنین ابهامی را داشت. ابهام که یکی از مهمترین شگردهای نثر و رمان امروز است در این کتاب جایی نداشت. این کتاب داستان برهای بود که تبدیل به گرگ شد، با دو سه تا اما و اگر در لابلای داستان. شخصیت نادر نسبت به دیگر کارکترها بهتر و پختهتر طراحی شده بود. دیگر شخصیتها بنا به ضعف نویسنده، بسیار متکی و در سایۀ این دو شخصیت قرار داشتند و در واقع در مفهوم کلی و «تیپ« باقی مانده بودند. لازم بهذکر است که بسیاری از معلولها و بهنوعی انتظارات خواننده توسط نویسنده فراموش و یا بیپاسخ مانده است، از اسمهایی که گاه در لابلای صحبتها ذکر میشود تا بحث انتقام اشخاص و یا شیوۀ انتقام آنها از یکدیگر. کتاب در واقع، پایان نیافته بلکه نویسنده با توجه به تسلیم در برابر برخی ضعفها، آن را پایان بخشیده است. از نکات بارز و مثبت کتاب میتوان به: پرتنش بودن برخی مکالمات شخصیتها، اشاره به موضوع فرعی {کُشتی} کمابیش با زبانی استعاری و متفاوت از زبان ��تاب، توجه به کاستیهای اجتماعی، ترکیبسازی و واژهآفرینی اشاره کرد.
این نخستین اثری بود که از این نویسنده خواندم و البته استنباطهای فوق، نظر شخصی من هست. تصمیمی برای دیدن سریالش ندارم و حس میکنم همین مقدار درگیری و آشنایی با کتاب کافیست.
برای من مشاهده و خبر خوشایندی است که فیلمها و سریالهای اقتباسی بیشتری میبینیم و چه بهتر که اقتباسها گاه از کتابها و نویسندگان جدیدتر باشند. بنابراین انگیزه مطالعه مشخص بود و در ابتدا هم کار بسیار خوشبینانه پیش رفت. بخش های مربوط به فضای کشتی و شکلگیری داستان بسیار جذاب بودند. اما به مرور وارد فضایی کلیشهای شدیم که داستان کشتی را در حاشیه قرار داد و داستانی حول محور فساد و ثروت تازگی چندانی ندارد. پایان هم به خوبی جمع نشد که به دلیل اینکه شاید سریال اشتراکاتی داشته باشد اشارهای بدان نمیکنم
اما سریال تا اینجا نشان داده که از داستان فاصله میگیرد که خبر خوبی است و به مفهوم اقتباس نزدیکتر. به جای اینکه به سبک هالیوود دهه سی و چهل انگار با کتابی تصویری مواجه باشیم، تفسیرهای مدرن تر از آثار جای نوآوری را برای فیلمساز باز میکنند و از این بابت شاید حتی راه و رسم بهتری نسبت به زخم کاری و اقتباس آن در پیش میگیرد. با این تفاوت که آن داستان و فرمش چنگی به دل نزد و اقتباس در نهایت پیشرفتی در مقایسه با اصل اثر بود و در این جا با اینکه سریال به لحاظ کارگردانی و بازیها چنگی به دل نمیزنند انگار با دو اثر متفاوت در نگارش و اجرا طرف هستیم
"نادر برگشت برود ، که همه چیز شروع شد، شروع یک پایان"
توصیفاتش... توصیف سالن کشتی توصیف جزیره توصیف قتل واییی توصیفاتش عالی بود عالییی یه جوری ک حس میکردم دارم از تلویزیون مسابقه ی کشتی رو میبینم من صوتی گوش دادم این کتابو و ب شدت لذت بردم ازش اما پایانش... درسته نتونستم پیش بینیش کنم ولی ترجیح میدادم پایان جذاب تری داشته باشه بخاطر سریال یاغی رفتم سراغ این کتاب و هرجای سریال ک مشابهه جیغ میزنم ولی خود کتاب ارزش داشت نادر من عاشق اون قسمتاییم که از حیات وحش مثال میزد دلم براش میسوخت وقتی رفتار رویا رو باهاش میدیدم، دلم برای رویا هم میسوخت ، همسر کسی بود که عاشقش نبود و سیامک🥺شخصیت جذاب داستان سیا بود باهوش ولی خواننده با شخصیت اصلی (سیاوش) رشد میکنه و بزرگ میشه و کشتی یاد میگیره و مسابقه میده و قهرمان میشه
"داستانم به قدری واقعی بود که سخت کسی میتوانست باورش کند . داستانی که از یک دستشویی نمور یک باشگاه دست چندم کشتی شروع شده بود ..."
تا وسطای کتاب احساس میکردم که دارم یه شاهکار میخونم . قدری که شخصیت هاش واقعی بود و برخورد افرداد مختلف به پول و قدرت رو نشون میداد عالییییی بود . اما از وسطای کتاب به بعد دیگه کم کم خسته شدم چون هیچ اتفاق بزرگی نمیفتاد و انگار کتاب بی هدف بود و صرفا روزمرگی های یک پسر خیلی فقیر که به پول و قدرت دست یافته بود رو میدیدیم (اسپویل نیست) و ریتم کتاب خیلی کند شد . اما تا اینجا بهترین کتاب ایرانیی بود که خوندم (کلا ۳ تا خوندم 🥲)
خوب بود بیشتر شبیه یک فیلم بود فضای جزیره همون فضای فیلم امسال سیدی یعنی مغزهای کوچک زنگ زده بود.یک جاهایی کناب یکم هندی طور بود اما در مجموع خوب بود،دونیم ستاره خیلی مناسبش بود ولی من گرد کردمسه. ضمنااولش سخت خوندم ولی تقریبا از فصل سوم باوجود گردن درد و تاری دید شدید حتی گوشه خیابون واستادم و تمومش کردم😉
تاریخ اتمام: ۴/۲/۱۴۰۱ نخونیدش :/ کتاب عالی بود! به جرئت میگم یکی از بهترین کتابایی بود که خوندم ولی آخرش :/ نویسنده رو واسه یه همچین تباهی ای نمیبخشم میتونست محشر باشه آخرش :) چون که خیلییی دوستش داشتم چهار میدم بهش ولی اصلا اصلا نرید سمتش! مگر اینکه فصل اخرو نخونین ولش کنین و خودتون براش پایان بسازید
توصیف بخشهای مربوط به غم و نگونبختی و سیاهی، خیلی خوب بود ولی به قسمتهای مرفه که میرسید انگار داشتم انشای یک بچه مدرسهای رو میخوندم. بهنظرم شخصیت سیاوش خیلی واقعی بود و نسبت به شرایط محل زندگیش قابل درک و اگر بخوام با جاوید یاغی مقایسه کنم به مراتب بهتر و نزدیکتر به واقعیت بود و ��افهای سریال رو نداشت اما باقی شخصیتپردازیها خیلی عمیق نبود شاید چون از دید سیاوش با بقیه همراه بودیم ولی احساس میکنم فرصتی نداشتم بقیه رو بشناسم به غیر از سرگذشت نادر که فصل آخ�� مطرح شد. در نهایت پرداختن به یک محله خاص کتاب رو جالب کرده چون ابدا سعی نکرده چیزی رو بپوشونه یا بدبختیای رو کمتر و ناچیزتر جلوه بده (کاری که سریال یاغی کرده).
داستان خوبی داشت نسبت به بقیه کتاب های ایرانی نثرش هم روان و جذاب بود که تو رو وادار کنه زودتر کتاب رو بخونی. سریال یاغی از روی این کتاب داره ساخته میشه اگر نخوان تغییرات الکی یا پایان بندی متفاوت بدن به نظرم با توجه به کارگردان و بازیگرانش سریال خوبی میشه
اسفند ۱۴۰۱ سریال یاغی رو دیدم و فقط میتونم بگم صد حیف از این کتاب که میتونستن بدون آوردن شخصیت های اضافه و تغییر شخصیت ها و پایان کتاب یک سریال قشنگ و شسته رُفته بسازن. من جای نویسنده کتاب اگر بودم بعد دیدن سریال مطمئنا کلی ناراحت میشدم :/
سالتو رمان خوبی بود. جذاب بود و به دلم نشست روایت از عمق شهر از جاهایی که شاید تا حالا ندیده باشیمش. قلم نویسنده گیرا بود نمیتونستی کتاب رو زمین بذاری دوست داشتی بدونی بعدش چی میشه آخرش چی میشه. و اما پایان بندی دوست داشتن دقیق تر بدونم تصمیم سیاوش چی بود؟چه راهی رو انتخاب کرد. راه نیمه تموم نادر با اون دفترچه یا نه ادامه همون کشتی. کتاب با سریال یاغی خیلی تفاوت داره ولی خب طرح کلی داستان یکیه. به عنوان یک رمان جذاب برای سرگرمی خیلی خوبه.
مخاطب ادبیات داستانی هر چقدر هم که از طبقهی متوسط اجتماعی باشد و در شرایط تخت و بدون پیچیدگی روزگارش را بگذراند، مطلقا در پی کشف زندگیهایی شبیه خودش لابهلای سطور کتاب نیست. هر چقدر هم که نویسنده هنر و توانایی به خرج دهد و از وضعیتهای معمولی و از زندگیهای لخت و خمیازهآور، «آنِ» داستانی بیرون بکشد و قصهاش را جذاب تعریف کند، مخاطب اما همچنان در جستوجوی کنش و در جستوجوی تحرک و در جستجوی یک زندگی هیجانانگیز است، هیجانی که شاید خود از تجربه کردن آن محروم بوده است. با این وصف داستانهایی که در شهر اتفاق میافتند بسیار مستعد نمایش اتفاقاتیاند که پنهان و دور از دسترس عموم رخ میدهند و به نوعی میتوانند محلی برای بازنمایی خودِ واقعی شهر باشند. شهرها رویدادگاههایی آشنا برای مخاطب هستند و او مدام تصویرسازیهای داستانی را با داشتههای خود قیاس میکند. برای همین هم ترسیم یک جغرافیای مشخص و شناختهشده بسیار دشوار است و داستانها برای گریز از چنین وضعیتی است که در ناکجا رخ میدهند یا در فضاهای بسته و محدود و در خلاء روایت میشوند و از آرزوها، ترسها و تنشهای زندگی در یک شهر شناخته شده حرفی به میان نمیآورند. البته باید تفاوتی قائل شد میان داستانی مثل «پاریس جشن بیکران» همینگوی که تصویر ستایشآمیزی از شهر پاریس ارائه میدهد و «اُلیور توئیست» دیکنز که اوضاع وخیم یتیمخانههای لندن مهآلود را نشان میدهد. این دو را نمیتوان در یک دستهبندی واحد قرار داد و فیلم Biutiful ایناریتو که زیر پوست شهر بارسلون را نمایش میدهد نمیتوان با To Rome with Love وودی آلن که یک نگاه توریستی به شهر رُم دارد در یک جایگاه قرار داد. فیلم درخشان The Great Beauty پائولو سورنتینو البته چیزی میانهی این وضعیت را نمایش میدهد. هم زیباییهای شهر و خوشگذرانیهای شبانهی شهر رُم را در ظاهر خود دارد و هم افول این جلال و شکوه را در نظر شخصیت اصلی و درنهایت رُم را در یک چشمانداز بیانتهای پوچ نشان میدهد. «سالتو» هم رمانی است که در مکانی مشخص به نام «تهران» روایت میشود و از واقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی همین شهر تغذیه میکند. داستانی که با تمرکز بر لایههای زیرین این شهر و با تکیه بر مولفههایی همچون فقر، رابطههای افسارگسیخته، خشونت عریان و مواد مخدر پیش میرود و وجه تاریک و سیاه شهر را برجسته میکند. نویسنده برای نمایش عمیقتر همین زیرجلدیهاست که به استفاده از تصویرهای غلوشده دست میزند تا عواطف مخاطب را بیشتر درگیر کند و برای این مقصود چه مکانی مناسبتر از پایین و حاشیهی شهر. اگر پیشتر انتظار میرفت نویسندهی تهرانی نیمنگاهی هم به پایینهای شهر بیاندازد، حالا افروزمنش در این کتاب سری به آذری، فلاح و جادهی اسلامشهر زده و بیغولهای به نام جزیره را دستمایهی داستانگویی خود قرار داده است.
«سالتو» در قدم نخست، تقابلی است میان دو حد نهایت فقر و ثروت و متوسطی در این میان وجود ندارد. شخصیت سیاوش در نهایت فقر، با مادری هوایی و پدری عملی، آدم حسرتمند این داستان است که همهی شاخصههای فلاکت را یکتنه با خود حمل میکند. مجاور خط آهنی زندگی میکند که نه برق دارد و نه آب و زیر دست داوود لجن (ارباب خشن جزیره) مواد میفروشد و پولهای حاصل از آن را زیر تراورس چهلوسوم خط آهن پنهان میکند. بچههای جزیره با اسامی غربتی، کولی، دربهدر و تگزاسی خطاب میشوند و تفریحشان سنگپرانی به قطار است و در سایر اوقات هم به پخش مواد مشغول هستند. اما در آن سوی طیف شخصیتی به نام نادر حضور دارد. سیاوش با دیدن بنز اوست که مبهوت میماند و در معیت اوست که برای اولین بار روی تخت میخوابد، اسکی میکند و در خانهای110متری واقع در بلوار کشاورز تهران ساکن میشود و در دفتر کاری واقع در خیابان فرشته مستقر ��یشود. اساسا در نوشتن از شرایط اکستریم و حد نهایتها گاهی شخصیت نادیده گرفته میشود و در مواجههای جذاب و مدل گنج قارون، ثروت بیش از اندازه با فقر پایینتر از حد معمول در انداخته میشود. اما در «سالتو» تغییرات شخصیتی سیاوش اهمیت بسیار دارد و در ساختار خطی رمان پی گرفته میشود. او که نگاهش به بالای شهر و خانهها و باغهای آن، یک نگاه حسرتآلود و تخطئهگر بوده حالا در ارتباط با نادر است که به شکل یک بیلی باتگیت تمام عیار رنگ عوض میکند و از وضعیت یک فروشندهی خردهپای مواد به یک قاچاقچی سطح بالا تغییر وضعیت میدهد تا جایی که نوچههای نادر هم از او حرفشنوی دارند. او از قدرت تازه دست یافتهی خود استفاده میکند و داوود لجن را سر جایش مینشاند و کنترل جزیره را به عنوان رئیس جدید به عهده میگیرد. در واقع بخشهای قابل توجهی از کتاب به شرح روابط مافیایی اعضای این باند مواد مخدر میگذرد. باندی که به شکلی بینالمللی تجارت کوکایین میکند. اینها آنقدری بزرگ هستند که برای کشتن یک خبرچین قاتل اجیر میکنند و بازار مواد مخدر شرق آسیا را از دست روسها و آمریکاییها در آوردهاند. آنها قرار است 11000 کیلو هروئین را جا به جا کنند که رقمی غلوآمیز به نظر میرسد. پیش از انقلاب گفته میشد داستان زندگی دو گروه را به سادگی میتوان اگزجره کرد و بر مبنای آن تخیل کرد و فیلم ساخت. یکی جاهلها و دیگری رقاصههای کافهها که صنفی نداشتند و کسی مدافعشان نبود و حق و حقوق خود را نمیتوانستند استیفا کنند و راه برای غلو باز بود. ماریو پوزو هم مافیا را در پدرخوانده آنچنان مخوف و پر ابهت و قدرتمند نوشته بود که سران مافیا هم چنین تصویرسازی پر ابهتی را از خود باور نداشتند و البته شکایتی از این بابت هم نداشتند. در «سالتو» هم بر مبنای همین قاعده صحنهپردازیهای پر رنگ و لعاب اینچنینی بسیار دیده میشود. مثل صحنهای که سران مافیای موادفروش تهران جمعشان جمع است و منطقههای شهر را بین خود تقسیم میکنند و عباس یاکوزا این منطقهبندی را برنمیتابد و افرادش سه نفر از گروه مقابل را کشتهاند و نادر هم در تلافی او را به شکل فجیعی و با زالو زجرکش میکند.
اما شخصیتهای دیگری هم هستند که در پیشبرد خط رمان حضور دارند. مثل بچههای جزیره که شخصیتهایشان یکنواخت و یکفرم است. مادر سیاوش که از افسردگی نزار است و خودش را حلقآویز میکند، پدرش که یک روشنفکر و زندانی سیاسی بوده و در یک شخصیتپردازی بسیار خوب و در خاکسپاری مادر به خوبی ساخته میشود. سیا که مغز متفکر گروه است و رویا زنی اغواگر با تتوی پروانه به کمر که با نادر رابطهای رسمی دارد و به سیا و سیاوش هم به نوعی نظری میاندازد. سیاوش نوجوانی که تردستیاش کشتیهای درخشانی است که میگیرد و هر کدام از حریفانش را به شیوهای و با فن به خصوصی از سر راه برمیدارد و نادر که رئیس تشکیلات است و به تنها جایی که کمک مالی میکند انجمن حمایت از حیوانات وحشی است. او از جسارت سیاوش در کشتی خوشش میآید و از همان ابتدا در توصیفی میگوید: «انگار یه گرگ رو تشکه» و به نوعی مدام از مفاهیم حیات وحش در حرفهایش استفاده میکند و برای تداعی قانون جنگل از حیوانات بسیاری مثال میآورد مثل بز آلفا، حلزون فیلسوف، یوزپلنگ و ... تکیهای مستقیم بر طبیعت خشن و ناتورالیسمی آشکار که جا به جای داستان به آن اشاره میشود، در جنگلی که فقط باید شکارچی بود. نادر نفر اول تیم ملی کشتی بوده و انقلاب سبب شده مسابقات جهانی تیر 58 را در سن دیگو آمریکا از دست بدهد. زمانی که حاکمیت با آمریکا سرشاخ شده بوده و رویاهای مردم با رویای او در تعارض قرار گرفته. سیا هم سرنوشت بهتری بهتری پیدا نمیکند. او با دفترچهی مشتریهای مواد و 4 کیلو هروئینی که از این باند متلاشیشده باقی مانده، کشتی را به کناری میگذارد. در حالی که جزیرهاش با لودر تخریب شده و دیگر خانهی مادری برای او وجود خارجی ندارد.
به هر حال کشتی در این رمان بسیار فراتر از یک ورزش صرف عمل میکند. طالقانی (رئیس فدراسیون)، خادم، جدیدی، حیدری، سالن هفت تیر و مربیهای بد دهان همه حضور دارند اما نقش چندانی ندارند و مانیفستهای راوی در باب کشتی است که مدام به مخاطب ارائه میشود: «دشمن فرض کردن هر غریبهای ذات کشتی است و کشتی چیزی نیست جز همین پیوستگی فرضیات انتقامجویانهی دشمنی و قهرمانی». و یا در عبارت دیگری که نام کتاب هم از آن گرفته شده: «دیدن سالتو در کشتی آزاد مثل دیدن نهنگ سفید است در اقیانوس، یک فن کمیاب اصیل که کمتر کسی حتا تمرینش میکند. سالتو اسطورهی فراموششدهی کشتی است، نماد قدرت و سرعت و از آنها مهمتر نماد بزرگی». این نوع از کشمکشهای ورزشی اگرچه ژانری تثبیت شده و پر طرفدار در هالی��ود است اما برای مخاطب ایرانی چندان جذاب نیست و برایش چندان اهمیتی ندارد که یک قهرمان بیسبال یا گلف یا کشتی چه مراحل دشواری را در راه رسیدن به قهرمانی طی کرده و چه مصائبی را در این راه متحمل شده. نویسندهی کتاب به فراست دریافته که رمان او هم باید به نوعی این چالش ورزشی را به اجتماع و به سیاست پیوند بزند تا داستانی جذاب برای مخاطبی تعریف کند که اسطورهی کشتی ایران عبدالله موحد را نمیشناسد و کشتی و المپیک برای او فقط و فقط در غلامرضا تختی خلاصه میشود.
من کتاب رو بعد از دیدن مجموعه یاغی خوندم و طبیعتا تصاویر زیادی از اون مجموعه و تطابق هاش با این کتاب ذهنم رو به مسیری میبرد که شاید اگر اول کتاب رو خونده بودم این طور نبود. با این وجود، هم از خوندن کتاب لذت بردم و هم از اینکه فهمیدم سازنده مجموعه یاغی اون رو بر اساس یک کتاب قوی کار کرده بوده و این امیدم رو به همکاری بیشتر سینما و ادبیات ایران افزایش داد. چرا به این کار علیرغم ضعف هاش میگم قوی، چونکه خلاف بسیاری از کتاب های اخیر از نویسندگان فارسی که خوندم کتاب دچار بی هویتی نویسنده، داستان و شخصیت نیست. نویسنده میدونسته میخواد چی بنویسه و در چه فضایی داستانش رو پیش ببره. آیا فضاسازی دچار کلیشه است؟ بله...اما برای ماجرای مورد نظر نویسنده داره خوب کار میکنه. جزییاتی بیان میشه که خواننده رو مطمئن میکنه نویسنده به صِرف تقلید از کیشه های همیشگی فضای مرفه یا طبقه ضعیف جامعه نرفته به دنبال این روایت ها. نقطه قوت و خلاقیت داستان هم به نظر من همون خط روایی کشتی و تنیده شدن اون با شخصیت های داستانه که حداقل من در داستان فارسی دیگه ای ندیدم استفاده شده باشه. دلم میخواست امتیاز بیشتری به کتاب بدم اما چند اتفاق بی منطق که در مسیر داستان میفته فقط به خاطر اینکه داستان اینطوری پیش بره و همینطور کلیشه های فضاسازی و رفتاری و از همه بیشتر بعضی توصیف های حوصله سربر باعث شد بیشتر از سه ستاره ندم درحالیکه به نظرم 3.5 ستاره واقعا حق کتاب هست. در نهایت هم که ای کاش با کتاب پیش از دیدن سریال آشنا شده بودم و خونده بودم. فکر میکنم خیلی بیشتر لذت میبردم
سالتو را یک نفس خواندم، دویست و شصت و دو صفحه یک نفس شوخی نیست ها، باید قصه انقدر پرکشش باشد که بتوانی. کتاب که تمام شد برای دوست نویسنده ای که خودش هم خوش قلم است و صاحب سبک، نوشتم سالتوی مهدی وحشتناک خوب بود، حتما بخوانش. بعد فکر کردم کاش نوشته بودم از آن معرکه های لعنتی است. مثل یک غذای خوش طعم، همه چیز به اندازه است و خوب جا افتاده. بیان شیوا، قلم روان، شکل گیری تدریجی ماجرا، فضاسازی های جذابش، شخصیت پردازی ها؛ عجیب است آنهمه شخصیت توی یک داستان و تو گیج نمی شوی.
گاهی این طور می شود؛ می افتی توی تله ای به نام خودت. از خودت و همه ی کارهایی که کرده ای وحشت می کنی. شک نداری که دیگر هیچ چیز درست نمی شود که همه چیز تمام شده و این تصور مثل سرطان کُل بدنت را خواهد گرفت. با بی خوابی شروع می شود؛ بعد با بی اشتهایی و بی حوصلگی ادامه می یابد و یکهو از اتفاقی که بی خبر درونت رخ داده جا می خوری و وحشت می کنی. درست مثل پریدن از یک خوابِ عمیقِ نیمه شب با صدای مهیب رعد و برق بهاری. واقعا به همین بدی
مهدی افروزمنش باعث می شود با هر کار جدیدش امیدوارتر شویم به قلمش
شاید اگر از روی کتاب فیلم نمیساختن هیچ وقت نمیخوندمش ولی از داستانایی که یه بچه پرو شخصیت اصلیه خیلی خوشم میاد کاش به راه راست برم دیگه انقد رمان زرد نخونم :) الهی امیین
خیلی یواش یواش گوش میدادم دیر تموم بشه چون خیلی حال و هوا و قلمش رو دوست داشتم🥲ولی تموم شد و پایانش هرچند یکم قابل پیشبینی بود اما ناگهانی هم بود. خوشحالم که خوندمش خیلی قشنگ نوشته شده بود. داستانش درمورد پسری به اسم سیاوشه که توی محلهی زاغهنشین تهران سال هفتاد یا همین حدودا زندگی میکنه و دوست داره کشتی بگیره. از همین طریق با نادر و سیا آشنا میشه و یه فصل تازه و جدید توی زندگیش شروع میشه. نوع روایت و نقل قولهای کتاب خیلی به دلم نشست. دلم میخواد متنیش رو هم بخونم و کلی بنویسم و استیک نوت بچسبونم بهش و یه عالمه هایلایتش کنم:))) اگه دنبال یه کتاب درمورد کُشتی، حیات وحش، مواد مخدر، زاغه نشینی، دوستی و خیانت هستین رمان سالتو براتون لذتبخشه. من خودم شخصاً علاقهی خاصی به کُشتی ندارم ولی اون جوری که توی کتاب مثل یه موجود زنده ازش حرف زده میشد و حس قوی و دردناکی رو که منتقل میکنه خیلی دوست دارم:) من نسخه صوتی رو توی طاقچه با صدای اشکان عقیلی پور گوش دادم در کل خوب بود و راضی بودم.
چون فکر کردم شاید سریال رو ببینم، شروع کردمش. در ابتدا خیلی موقعیت جذابتری رو میساخت. نوجوونی که هر کاری میکنه تا بتونه به چیزی برسه که توش خوبه اما همه چیز باعث شده ازش محروم باشه از بابای عملیش و مامان افسردهاش و فقر شدیدی که توشن تا کار کردن و مرد خبیثی که همه زندگیشون رو کنترل میکنه. هر کاری مثل دنبال ادمای پولداری افتادن که هیچی ازشون نمیدونه. فضای شهری نسبتا قوی و هویتداری هم اطراف داستان ایجاد کرده بود. در نهایت اما به سمت کلیشه رفت. قاچاقچیهای پولدار و اغواکننده، بیرون کشیده شدن از منجلاب فقر و خلاف برای افتادن تو سراب پول و خلافای بزرگتر. به نظرم توصیفهای قوی و خلاقی داشت، چیزی که باعث شد داستان تا مغز استخوون کلیشه نباشه اما در نهایت دیالوگها تا حد مرگ مصنوعی و شخصیتها به شدت تخت بودن. میتونه کمک کنه مدت کوتاهی وقت بگذره اما نه چیزی بیشتر از این. .
4.5/5⭐ من تحت تاثیر سریال یاغی این کتاب رو شروع کردم ولی سریال یاغی فقط پوسته ای از کتاب داره و ماجراش و خط داستانیش فرق داره با کتاب... شروعش خیلی جالب بود و متن و فضا سازی انقدری خوب بود که من خودمو تو اون فضا میدیدم...مخصوصا که آدیو بوکشو گوش کردم و خیلی خیلی خوب بود... کتاب در مورد پسر ۱۶ ساله ایه که عاشق کشتیه اما خیلی فقیره و با آشنا شدن با دو مرد زندگیش ازین رو به اون رو میشه... کتاب به طور کلی حول محور کشتی، موادمخدر، و باند ی با زندگی لاکچری می گذشت... ولی یه سری از شخصیت ها از یه جایی به بعد ول شدن و سرانجامشون مشخص نشد و اینکه آخر کتاب پایان باز بود و من به شخصه ترجیحم اینه که تهش به یه چیز مشخصی برسم و تو ذهنم احتمال های مختلف رو سبک سنگین نکنم... در کل کتاب قشنگی بود و ارزش خوندنشو داشت
چیزی که در اغلب رمانهای ایرانی ازارم میده اصرار بر نمود اصرافکارانه از هر چیزیه که خواننده رو دل زده میکنه. توصیفات زندگی ثروتمندان یا برعکس تیره روزی طبقه فرودست به اگزجره ترین نحوممکن شخصا من رو از خط اصلی روایت داستان دور میکنه و برام ریاکارانه بنظر میرسه.
1018 ذهن برای حذف خاطرات و اتفاقات غلام کسی نیست. چون به تو اجازه نمیدهد در کارش دخالت کنی. تو حداکثر میتوانی نشانههای تداعی آن اتفاق یا خاطره را پاک کنی؛ میشود عکسها را پاره کنی، نامهها را بسوزانی، فیلمها را توی سطل آشغال بیندازی یا حتی وانمود کنی که چیزی نبوده اما به محض اینکه کارت تمام میشود، وقتی که میخواهی با خیال راحت از قهوه و زندگیات لذت ببری، میبینی همه آن تلاشهایت خود اتفاق را تداعی میکند
سالتو خوب آغاز مي شود. درآمد گيرايي هم دارد و تلاش دارد براي داستان تعريف كردن كه تا اندازه ي زيادي هم خوب پيش مي رود اما در پايان بندي دچار ناكامي مي شود. انگار كه افروز منش در يك چهارم پاياني داستانش تازه به ياد مي آورد بايد تكليف همه ي آنهايي را كه نام برده روشن كند و خب چيزي مي شود شبيه شتاب زدگي و چشم بستن بر آنچه كه از ابتدا براي خواننده تعريف كرده است. به گمانم قواعد داستان خودش را زير پا مي گذارد و قوام لازم را براي شخصيت اصلي داستانش ايجاد نمي كند با اين حال سالتو قابليت خوانده شدن دارد چرا كه هرز گويي و حاشيه هاي بي جا و قلم فرسايي ندارد. تلاش دارد براي سرراست داستان گفتن كه اين خودش ارزشمند است. با معيار داستان نويسي امروز ادبيات پارسي حتا داستان خوبي هم هست سواي ايرادهايي كه مي شود به هر اثري گرفت حتا اگر ايرادهايي بنيادين باشند مثلن يكي ش قضا و قدري بودن ماجرايي كه بيش از حد خوش بينانه پيش مي رود
فضای پرالتهابی داشت و توصیفهاش بد نبود، اما نه چیزی نبود که بعدش بگم عجججب چیزی بود. خصوصا فصل آخرش که بهجور همآوردگی و کلیداسرار طوری تمام شد. شبیه داستان های پلیسی صداوسیما و واقعا اینهمه توصیف اضافه و شخصیتها و اسم های فراوانِ نصفهونیمه لازم بود؟
بُریده هایی از کتاب ______________________________ 📚 خدا اون استعدادی رو که می خوای بهت نمی ده. اون چیزی رو بهت می ده که طبیعت نیاز داره تا چرخه اش از کار نیفته. این رسم زندگیه که توی تصمیم گیری های بزرگش تو رو پشیزی هم حساب نمیکنه، این که اسمت چی باشه، کجا به دنیا بیای، چه استعدادی داشته باشی و مرد باشی یا زن. به هیچ وجه ازت نظر نمی خواد. کار خودش رو میکنه و این تهِ نامردیه. 📚 ______________________________ 📚 رمان ها تصویر های خارقالعاده ی زندگی هستند، اون ها قدرت و وسعت مغز آدم رو نشون می دهند، رمان ها خیال هامون رو واقعی و واقعیت اطراف مون رو خیالی میکنند. 📚