ابوسعید بهادرخان
سلطان اَبوسَعید بَهادُر خان (۱۳۰۵ – ۱۳۳۵ میلادی) پسر و جانشین سلطان محمد خدابنده اولجایتو و آخرین فرمانروای ایلخانیان مغول در ایران که از ۷۱۶ تا ۷۳۶ ه.ق بر ایران حکمرانی کرد. او در ۲ ژوئن ۱۳۰۵ میلادی در اوجان متولد شد و در سن دوازده سالگی بر تخت ایلخانی تکیه زد.[۱]
ابوسعید | |||||
---|---|---|---|---|---|
نهمین ایلخان مغول | |||||
سلطنت | ۷۱۶–۷۳۶ ه. ق ۱۳۱۶–۱۳۳۵ م. | ||||
تاجگذاری | سلطانیه | ||||
پیشین | محمد خدابنده اولجایتو | ||||
زاده | ۲ ژوئن ۱۳۰۵ م. اوجان، تبریز | ||||
درگذشته | ۱ دسامبر ۱۳۳۵ (۳۰ سال) قرهباغ | ||||
همسران |
| ||||
| |||||
دودمان | ایلخانان | ||||
پدر | محمد خدابنده اولجایتو | ||||
مادر | حاجی خاتون |
زندگانی
ویرایشسالهای آغازین
ویرایشابوسعید در اوجان متولد شد و مادرش حاجی خاتون، دختر سولامیش از قبیلهٔ اویرات بود.[۲] وی به دنبال مرگ ۲ تن از برادران بزرگترش به مقام ولایت عهدی رسید.[۳] ظاهراً وی نخستین ایلخانی است که از بدو تولد نام اسلامی داشته است.[۴] هنگامی که ابوسعید ۹ سال بیش نداشت، به موجب سنت ایلخانان که ولیعهد را به حکومت خراسان میفرستادند، از سوی پدر بدانجا روانه شد. الجایتو همچنین امیر سونج را به سمت اتابکی او و نیز گروهی از کارگزاران دربار از جمله عبداللطیف پسر خواجه رشیدالدین فضلالله را در مقام صاحب دیوان به همراه ابوسعید به خراسان فرستاد.[۵]ابوسعید در خراسان با فرستادهٔ یساور که با کَبَک (از شاهزادگان جغتایی ماوراءالنهر) به ستیز برخاسته بود، دیدار کرد و سپس یساور به پیشنهاد خود و تأیید الجایتو و عهدی که با وی بست، با الوس خود از جیحون گذشت و نواحی جنوبی آن تا مازندران را با نام ایلخان به تصرف درآورد و بلخ و کوهستان تا حدود کابل و نواحی قندهار نیز به حکومت او واگذار شد.[۶]
به حکومت رسیدن
ویرایشالجایتو در رمضان ۷۱۶ درگذشت و ابوسعید که در مازندران به سر میبرد، همراه با امیر سونج به سلطانیه آمد و در صفر یا ربیعالآخر و به روایتی در جمادیالآخر ۷۱۷ بر تخت سلطنت نشست.[۷] برخی از مورخان علت تأخیر در جلوس ابوسعید را اختلاف امیرسونج و امیر چوپان دانستهاند. الجایتو، امیر چوپان را که امیر الامرای دولتش بود، وصیت کرد که باید ابوسعید را «بر سر پادشاهی استقرار دهی و محافظت ملک و لشکر به اضعاف معهود نمایی»،[۸] اما سونج که اتابک ابوسعید بود و انتظار داشت منصب امیرالامرایی و نیابت ایلخان خردسال را به دست آورد، ظاهراً به مخالفت برخاست.[۹] پیش از آن چون ابوسعید و سونج پس از مرگ الجایتو عازم پایتخت شدند، در خراسان شورشی روی داد که به نظر میرسید سونج نیز در آن همدست بوده، زیرا به مقابله و مقاومت با آن برنخاست، اما به نظر میرسد که موجب این بیتوجهی سونج، عجله او در وصول به پایتخت و اشغال منصب امیرالامرایی بوده است. به هر حال سونج کاری از پیش نبرد و راهی جز اتفاق با امیرچوپان نیافت.
فرمانروایی
ویرایشدر بخشی از دوران ایلخانی او امیرچوپان، امیرالامرای لشکر ایلخانی، ادارهکننده واقعی قلمرو او بود. ابوسعید پس از دفع حمله سپاه اردوی زرین به خراسان و نیز شکست شورش برخی امرای شورشی مغول به سبب شجاعتش در جنگ لقب بهادر یافت. در دوران او بار دیگر سپاهیان اردوی زرین به رهبری ازبگ خان به خراسان حمله کردند که این حمله نیز توسط سپاه امیرچوپان دفع شد (سال ۱۳۲۵ م)
رشیدالدین وزیر و مورخ نامی در دوران ابوسعید ابتدا عزلتنشین شد، اما پس از چندی امیرچوپان او را به خدمت دعوت کرد. اما اقبال رشیدالدین دیری نپایید، او توسط رقیبان به مسموم کردن سلطان فقید متهم شد و همراه پسرش که شربتدار سلطان پیشین بود کشته شد. دمشق خواجه پسر امیرچوپان بعد از رشیدالدین وزیر ایلخان شد. بعدها پسر دیگر رشیدالدین، غیاثالدین، در دربار ابوسعید به مقام وزارت رسید.
قدرت بیش از اندازه امیرچوپان و فرزندانش که هر یک اداره بخشی از ایران را در دست داشتند و عشق ابوسعید به بغداد خاتون دختر امیرچوپان، و قتل دمشقخواجه پسر امیرچوپان به دستور ابوسعید و به اتهام رابطه با یکی از زنان حرمسرای سلطان، همه باعث رویارویی سپاه سلطان و چوپان شد که با پشت کردن امرای سپاه به چوپان به سود سلطان ابوسعید پایان یافت.
در تابستان سال ۷۳۶ ه.ق / ۱۳۳۵ آوازه درافتاد که ازبگ خان بار دیگر آماده حمله به قلمرو ایلخان میشود. سپاهیان بغداد و دیاربکر به ایران اعزام گردیدند و در پی آنان ابوسعید نیز عازم این ناحیه گردید. وی در ۱۳ ربیعالاول ۷۳۶ / ۳۰ نوامبر ۱۳۳۵ در ناحیه قره باغ دیده بر جهان فروبست. مرگ وی ظاهراً به واسطه مسمومیت بوده است. بعدتر بغداد خاتون، زوجه ایلخان و دختر امیرچوپان، به مسموم کردن ابوسعید متهم شد و اعدام گردید. با مرگ ابوسعید حکومت ایلخانان عملاً پایان یافت اما درگیری و جنگ بین رقیبان و مدعیان جانشینی ایلخانان ادامه یافت و قلمرو ایلخانیان تا سالها و ظهور تیمور دچار ملوکالطوایفی شد.
ریشه
ویرایشنیاکان ابوسعید بهادرخان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
قرارداد تجاری با ونیز و اعطای حق کاپیتالاسیون
ویرایشدر سال ۱۳۲۰ م قرارداری با میشل دولفینو سفیر ونیز بست که مطابق آن ونیزیها حق داشتند در سراسر ایران به تجارت بپردازند و راه داران بایستی به آنها کمک کنند و حتی در صورت جنایت حق مجازات آنها را نداشتند. این شرایط را ایتالیا برای تجار ایرانی برقرار نکرده بود.[۱۰]
جستارهای وابسته
ویرایشمنابع
ویرایش- تاریخ ایران کمبریج، جلد پنجم از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان، جی.آ. بویل، انتشارات امیرکبیر